مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۱۹ نوامبر ۲۰۲۱

صدا کن مرا، صدای تو خوب است
نگاه کن مرا، نگاه تو خوب است
بو کن مرا، بوی تو خوب است
کلا چیز کن مرا، چیز تو خوب است

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۹ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۷ نوامبر ۲۰۲۱

– این چیه؟
= سرکه بالزامیک.
– چرا این رنگیه؟
= نمی‌دونم.
– شاید دو تا اسب شاخدار سیاه جیش کردن تو شیشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۸ نوامبر ۲۰۲۱

بحث سر این بودکه تا حالا از پدر و مادرتون پرسیدین که چرا بچه‌دار شدن یا نه. گفت: «من اون بچه‌ای بودم که بهشون گفتن بیارین، شاید رابطه‌تون بهتر شد. ولی آخرم از هم جدا شدن.»

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۱ نوشت.

آخر شب با خودم گفتم دیگه کارای امروز تموم شد، یه دقیقه لم بدم پای تلویزیون به بطالت بگذرونم تا کار ماشین لباسشویی تموم بشه برم بخوابم. یهو صدای قل قل آب اومد، لوله فاضلاب لباسشویی گرفته بود و خروجی ماشین سرریز شده بود کف حموم. چهل و پنج دقیقه بعدی رو کف حموم روی زمین خیس چمباتمه زده بودم که یه لوله‌ای رو که نه دستم درست بهش می‌رسید نه نور برای دیدنش کافی بود درست کنم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۶ نوامبر ۲۰۲۱

خواب دیدم تو اون خونه‌ای که دیگه نیست، اون گوشه‌ای که معمولا کسی نبود، روی اون فرشی که دیگه نیست دراز کشیدم. آروم، بی دغدغه، راحت.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۲:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۳ نوامبر ۲۰۲۱

“Do you know what I was smiling at? You wrote down that you were a writer by profession. It sounded to me like the loveliest euphemism I had ever heard. When was writing ever your profession? It’s never been anything but your religion.”
― J.D. Salinger, Raise High the Roof Beam, Carpenters & Seymour: An Introduction

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲ نوامبر ۲۰۲۱

رفتم برای نهار پیتزا گرفتم. اومدم خونه داشتم دنبال پیتزابر می‌گشتم که یادم افتاد نصف پیتزای پریروز هنوز تو یخچاله!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۹ نوشت.

صدا کن مرا، صدای تو خوب است
نگاه کن مرا، نگاه تو خوب است
حالا با چشات اگه نگام کنی، با نگات اگه صدام کنی

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۰ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۱ نوامبر ۲۰۲۱

با یه سری نودل چینی و یه ترکیب من‌درآوردی گلاب و شکر، فالوده شیرازی درست کردم. طعمش بد نشده، فقط نمی‌دونم چرا بعد از یک ساعت بیرون از فریزر بودن بازم یخش باز نمی‌شه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۲ نوشت.

اوقات خوش آن بود که با دوست‌پسر شد

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۹ اکتبر ۲۰۲۱

این «در قید حیات» هم اتفاقا ترکیب مزخرفیه. بمیره آزاد می‌شه شما خوشحال می‌شین براش؟

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۸ اکتبر ۲۰۲۱

اگه خود بیست ساله‌ام رو ببینم بهش می‌گم الآنتو نبین که تمام زمستون بدون پتو می‌خوابی، یه روزی می‌رسه که یه ساعت قبل خواب با روش ابداعی دور پتو رو چفت و بست می‌کنی که یه مولکول هوا از بیرون نیاد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۰ نوشت.

اناره یه جوری ترشه که انگار می‌خواد انتقام یه چیزی رو از من بگیره. فقط نمی‌دونم چی هست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۵ اکتبر ۲۰۲۱

Now I feel I’m growing older
And the songs that I have sung
Echo in the distance

نوشته شده توسط دو نفر ۲۳ و ۲۹ ساله.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۴ اکتبر ۲۰۲۱

تو کلاس ژیمناستیک هفته پیش یه بدبختی لباس گربه پوشیده بود، اومده بود بچه‌ها رو تشویق می‌کرد، بغلشون می‌کرد یا باهاشون های‌فایو می‌زد. اینام هر دو تا معلقی که می‌زدن می‌رفتن پیشش یه دور روحیه می‌گرفتن برمی‌گشتن. بعد از یه مدت این ماجرا براش تکراری شد، می‌رفت جلوی گربه می‌گفت Boo که بترسه. ژنتیک هم چیز عجیبیه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۲ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۳ اکتبر ۲۰۲۱

اصولا آدما خیلی راحت می‌تونن بابت کاری که خودشون هم یه زمانی انجام دادن یا خواهند داد، بقیه رو قضاوت و ملامت کنن.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۳:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۲۱ اکتبر ۲۰۲۱

بله عزیزان، طبق معمول من رفتم تو فکر سرمایه‌گذاری رو یه چیزی (این بار بیت‌کوین)، قیمتش رفت بالا. حالا به محض این‌که بخرم، با کله میاد پایین. شیش ماه پیش سهام شرکت خودمونو خریدم، از اون موقع تا الآن دو فصل گزارش مالی خوب داده ولی قیمتش کم شده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۰ اکتبر ۲۰۲۱

برم یه پروژه تعریف کنم، یه سری دانشمند بشینن تحقیق کنن ببینن چرا لحاف توی رویه لحاف مچاله می‌شه می‌ره پایین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۵۵ نوشت.

اگه همین الآن ازم بپرسی مشکلات بشریت تقصیر کیه، می‌گم همه چیز زیر سر اون مدیر کارخونه داروسازیه که اسپری دماغش فوقش ده دقیقه جلوی آب‌ریزش رو می‌گیره، ولی روش نوشته بیشتر از روزی سه بار استفاده نکنین.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۵ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۱

برای تحویل گزارش کارآموزی رفته بودم دفتر دکتر الف. نمی‌دونم چی شد که یهو سر صحبت باز شد و شروع کرد به نصیحت. گفت زمان ما کسی نبود بهمون بگه درس بخونین، کلی وقت تلف کردیم. حالا تو هی با دخترا یللی تللی نکن، بچسب به درس و مشقت. منم سرمو تکون می‌دادم و از راهنماییش تشکر می‌کردم. سر ظهر بود که از اتاقش اومدم بیرون، دیدم دو نفر از دخترا نشستن روی نیمکت جلوی ورودی. منم رفتم پیششون و مشغول صحبت شدیم. چند دقیقه بعد دکتر الف اومد که بره طرف سلف. یه نگاه «تو آدم بشو نیستی» به من انداخت و از بغلمون رد شد.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۰ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002