Jerry Lee Lewis
Great Balls of Fire
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۹ نوشت.
بعضی چیزا هست که اختراعشون باعث می شه مخترع مربوطه هفت نسل قبل و هفت نسل بعد خودش رو با دعای خیر بقیه بیمه کنه. پروتکل bittorrent قطعا یکی از این چیزاست.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۵:۲۸ نوشت.
بلد نبودن چیزی که همه آدمای دیگه بلدن و همیشه فکر می کنی ساده ترین کار دنیاس و کافیه اراده کنی تا انجامش بدی، خیلی حرفه.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۵ نوشت.
این پسربچه هایی که ور می دارن با اسپری عکس آلت غیر مبارکشون رو روی دیوار می کشن اصلا قابل درک نیستن. مخصوصا که عمرا هیچ کدوم به جز قضای حاجت استفاده دیگه ای ازش کرده باشن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۸ نوشت.
اینک من
مردی تنبل
در آستانه خیلی سالگی
[
۱۱ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۳ نوشت.
این دو روز تعطیلی خیلی بیشتر از اون که فکر می کردم خوب بود. هر روز صبح تا شب سر کار رفتن زیاد به اخلاق من نمی خوره. یا شاید حداقل هنوز بهش عادت ندارم. دوست داشتم تو یه منطقه غیر شهری شمال شصت درجه زندگی می کردم که یهو چند هفته رابطه ام با دنیا قطع بشه و یه فکری به حال این همه کتاب نخونده و فیلم ندیده که رو دستم مونده بکنم.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۲ نوشت.
نکته ای که امروز فهمیدم این بود که هر کی به هر نحوی یه بار به ک. محامدپور عزیز برخورده، از دستش شاکیه.
پ. ن. تو فارسی کلی فحش داریم که با ک شروع می شه.
پ. ن. 2. مثلا کره خر، کثافت، کودن. فکرتون جای بد نره.
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۶ نوشت.
صبح داشتم از دانشگاه می رفتم سر کار و از درست نشدن کارای دانشگاه ناراحت بودم. ولی اون راننده تاکسی میانسال محترم با ادبی که تو ماشینش “Knocking on heaven’s door” و “Always” گوش می کرد، کلی حالم رو خوب کرد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۵ نوشت.
قبلا هم گفتم که اصولا به مردم کم حسودی می کنم و به چیزای بیخود حسودی می کنم. یکی از موارد حسودی دیشب بود که دیدم برای پسر همسایه از “فندر میوزیکال اینسترومنتز کورپوریشن” نامه اومده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۳ نوشت.
Ash Reshteh Massacre
من نمی دونم چرا بین این همه قابلمه غذا و بین این همه اتاق، باید قابلمه آش سر از اتاق من در بیاره و اصلا چرا باید چپه بشه. حالا چپه شد به جهنم، چرا این آش باید راهشو کج کنه و صاف بره تو اون پوشه ای که تاییدیه مقاله و تاییدیه هیات داوران و تاییدیه رتبه رو گذاشته بودم!
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۴ نوشت.
ساز و آواز عوض شد. وقتی Buddy Holly گوش می کنی، یه ذره معنی The day music died رو می فهمی.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۱۰ نوشت.
من نمی دونم چرا MCI احمق این GCهای مرده شور رو تعطیل نمی کنه. دیگه خسته شدم از دست این پروژه نکبت.
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۷ نوشت.
نوشتن هر بخش این داستان اندازه کندن یه کوه سخته و اندازه یه جراحی کوچیک درد داره. حتی نمی دونم نبش قبر مرده های چند هزار سال پیش چه فایده ای داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۱ نوشت.
همه آدما اولش با آرزوهای خیلی بزرگ شروع می کنن و آخرش فقط چند نفر انگشت شمار به اونا می رسن و تموم می کنن.
چاره؟
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۸ نوشت.
آمبولانس 2
ما ملت دوست داریم راننده آمبولانس باشیم. چون هر وقت حوصله امون سر بره فوری آژیرشو روشن می کنیم و همه وظیفه دارن از سر راهمون برن کنار.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۴۲ نوشت.
ما ملت عاشق آمبولانسیم. چون می تونیم تو خیابون بهش راه ندیم و دست فرمون عالی خودمون رو بهش نشون بدیم. تازه اگه به فرض محال از ما راه گرفت می تونیم بریم پشت سرش و تا می خوره گاز بدیم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۱ نوشت.
حالا که دانشگاه تموم شده و فقط کار مونده، زندگی به طرز غیرمنتظره ای فشرده تر شده. نمی دونم چرا واقعا به هیچ کار شخصی ای نمی رسم. منم اصلا آدمی نیستم که حوصله زندگی به این فشردگی رو داشته باشم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۳ نوشت.
البته من هنوزم نمی تونم درک کنم چطوری یه نفر می تونه یه آلبوم بده که یازده تا دیسک باشه. دارم Blue Guitars گوش می کنم. زیادی خوبه. توصیه می شود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۳ نوشت.
خاطره های ریز و درشت اونقدر با دبی بالا از جلوی چشمم رد می شن که شک می کنم واقعا همه اینا رو تجربه کردم یا نه.
“می خوام بیست ساله باشم
می خوام سی ساله باشم
می خوام وقتی بهاره، گل امساله باشم”
امید زندی، یادته اون شبی که از درکه تا میدون توحید رفتیم؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۵:۰۸ نوشت.