مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


پنج‌شنبه، ۲۶ ژانویه ۲۰۲۳

اومده یه سری حرکت ژانگولر می‌کنه و می‌گه امروز تو مهدکودک باله یاد گرفتم.
– به به، اینا رو کی یادت داده؟
= خودم!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۴ نوشت.

احتمالا تنها حرف جا موندهٔ گفتنی از این چند ماه، کتابا باشن. فعلا سه تاشون اینجا باشن. چهارتا دیگه هم بودن که به نظرم بهتره با هم و تو یه پست جدا درباره‌شون بنویسم.
* The buried giant: طبق معمول ایشی‌گورو، دوستش داشتم. همیشه با مضمون خاطره، بازی می‌کنه اما این بار حافظه و خاطره، خود موضوع اصلی داستان بود. این که اصلا خوبه که خاطره داشته باشیم یا بد. خیلی هم آروم و یواش می‌ره سراغ این موضوع، جوری که از شروع داستان انتظار همچین جهتی نیست. آخر داستان هم دوست داشتم. خیلی غیرمنتظره و حساب‌شده، برمی‌گرده سر جایی که فکرشو نمی‌کنی. همش به خودت می‌گی نه قرار نبود اینطوری بشه، اما واقعیت اینه که نتیجه محتوم همین بود، فقط نمی‌خواستی ببینیش.
* عزاداران بیل: مجموعه داستان کوتاه که هم تعریف زیاد ازش شنیده بودم و هم به خاطر داستان گاو و فیلمش، کنجکاو بودم که ببینم چیه. چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که همه داستان‌ها توی یک روستا و بین کاراکترای مشترک اتفاق می‌افتاد اما چون هرکدوم از داستان‌ها سبک خودشو داشت، گیج می‌شدم و نمی‌تونستم تصور درستی از کاراکترا داشته باشم. داستان اول و دوم، ماورایی و ترسناک بودن. بعدی‌ها یه مقدار واقع‌گراتر بودن و حتی یه داستان طنز هم بینشون بود. در مجموع از نیمه دوم کتاب راضی‌تر بودم.
* سه کتاب: سه تا مجموعه داستان کوتاه اول احمد محمود. تو مقدمه کتاب، پسر نویسنده گفته اینا کارای اول بابام بوده و خودش دوست نداشته دوباره منتشر بشن، اما حالا که مرده ما منتشر می‌کنیم و امیدواریم ازمون راضی باشه. و خب تابلو بود که چرا دوست نداشته دوباره منتشر بشن. داستان‌های اول نویسندهٔ تازه‌کار که هنوز در حال آزمایشه. بهتر شدن کارش به مرور زمان مشخص بود. اما برای من که اولین کتاب محمود بود که می‌خوندم، شروع خوبی نبود. شاید اگه خواننده پروپاقرصش باشی، خوندن این داستانا مزه دیگه‌ای داشته باشه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۵ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۱ ژانویه ۲۰۲۳

برای منی که نامه نوشتنش رو دیده بودم، وقت و علاقه‌ای که صرف می‌کرد، دوباره و چندباره نوشتنش، توجهش به جزئیات، تسلطش به اعداد و ارقام،… همه رو دیده بودم، دیدن وصیت‌نامه‌اش پر از علامت سوال بود. روی کاغذ چرک‌نویس دم دستی و با مداد، متنی که نه مقدمه داره و نه موخره، نه تاریخ و نه امضا، اون خطی که سرسری با پاک‌کن پاک کرده ولی هنوز راحت قابل خوندنه.
یعنی اینو کِی نوشته؟ تو چه شرایط جسمی و ذهنی بوده؟ به چی فکر می‌کرده که اینقدر با عجله نوشته؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۷ ژانویه ۲۰۲۳

حرفی هم مونده تو این روزگار؟ مهمه؟ خودم که دیگه بی‌حس شدم. روزا فقط میان و می‌رن. حتی دوره symphonic/power metal اخیر دو سه روز بیشتر طول نکشید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۱ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۸ ژانویه ۲۰۲۳

XL!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۳:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۳۰ دسامبر ۲۰۲۲

عجیبه که از یه روزی بیست و یک سال گذشته باشه. یعنی اون‌ روز به لحظه تولدم نزدیک‌تر بوده تا الآن. درک اعداد گاهی خیلی سخته.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۱ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱۱ دسامبر ۲۰۲۲

آخرین تصویرش هم شد اون شبی که روی تخت به پهلو دراز کشیده بود، نمی‌‌تونست صحبت کنه و لباشو غنچه می‌کرد. کاش این طرف خط، من تو خیابون تاریک نبودم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۵ دسامبر ۲۰۲۲

یادآوری.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۴ نوشت.

هیچ‌وقت جمعه عصر به هوای این‌که دوشنبه صبح برمی‌گردی و ادامه می‌دی، فانکشنی که داری می‌نویسی رو نصفه ول نکن. دوشنبه صبح چیزی یادت نیست.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۲۹ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۶ نوامبر ۲۰۲۲

گریه‌مون هیچ، خنده‌مون هیچ
باخته و برنده‌مون هیچ…

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۵ نوامبر ۲۰۲۲

هرچی می‌خوام جلوی خودمو بگیرم که یه میلیارد نفرو استریوتایپ نکنم، باز این دوتا یه کاری می‌کنن که عصبانیم کنن. اعصابم رسیده به مرحله دایی‌جان و «توطئه جنایت‌کارانه مرد خبیث پای نسترن بزرگ من»

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۹ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲ نوامبر ۲۰۲۲

گزارش نوشتن روی دیتایی که نداری خیلی کار سختیه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۶ اکتبر ۲۰۲۲

به استاد زمان‌بندی اشتباه تصمیمات اقتصادی سلام کنید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۲۲

تو خواب، بیست سال پیش بود و داشتم با یه نفر صحبت می‌کردم. سعی می‌کردم از خودم دفاع کنم و بابت اتفاقی که پیش‌بینی می‌کردم هشدار بدم. هم‌زمان داشتم آشپزخونهٔ فعلی رو مرتب می‌کردم. یه تپه خاکه‌قند ریخته بود روی تختگاهی و سعی می‌کردم با یه دست از لبه بریزم توی دست دیگه و ببرم بریزم توی سطل. اما بیشتر پخش می‌شد و روی زمین می‌ریخت و همه جا کثیف‌تر می‌شد.
استعاره نظافت ناموفق مشخص بود. داشت بهم می‌گفت این صحبت نتیجه‌ای نداره. هرچی بیشتر بگی بدتر می‌شه. اما موضوع، موضوع بیست‌سال پیش نیست. اون مکالمه و اون نظافت، تاکید مضاعف روی شرایط فعلی بود که هر صحبتی و نظری بی‌فایده‌اس و با برچسب و هجمه مواجه می‌شه. ساکت می‌شینم و نگاه می‌کنم. اینم اینجا یادگار باشه، به امید این‌که پیش‌بینیم غلط از آب دربیاد و بابت همین سکوت مواخذه نشم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۳ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۴ اکتبر ۲۰۲۲

چقدر Face it alone خوب بود و چقدر با حال این روزا هماهنگ بود. چطور زودتر منتشر نشده بود؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۵۹ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۳ اکتبر ۲۰۲۲

این روزا آیدین درونم دوست داره یه کنجی اون گوشه موشه‌های ذهنم پیدا کنه، بره همونجا بشینه، زانوهاشو بغل کنه و ساکت و آروم خیره بشه به دوردست و به هیچی فکر نکنه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۴۱ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۸ سپتامبر ۲۰۲۲

چی می‌شه؟ نمی‌دونم. اما به هرحال چهار پنج سال آینده جالب نیست به نظرم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۷ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۲

با این که هشت سال طولش داد، اما هیلاری منتل قبل از مردن داستانشو تموم کرد. آقای به اصطلاح مارتین، به خودت بیا مرد!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۰۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۳۱ اوت ۲۰۲۲

دم صبح با تصویر پنج‌تا میخ جاحوله‌ای خونه شمال از خواب پا شدم. توی حموم طرف حیاط پشتی. با شکل دقیقشون و ترتیب جاگیریشون. معلوم نیست چرا یه موقعی تو عمرم اینقدر با دقت بررسیشون کردم که یادم مونده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۸ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۴ اوت ۲۰۲۲

می‌نشستم شرح مناسک تدفین می‌خوندم و تو ذهنم تصور می‌کردم. آدما رو می‌چیدم اون جایی که حدس می‌زدم بودن. رفتارشون رو تصور می‌کردم. بارها. روزها. چی بود؟ سوگواری از دور؟ اونایی که اونجا بودن هم بعدش اینقدر بازسازی می‌کردن تو ذهنشون؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2025 - 2002