عجیبه که از یه روزی بیست و یک سال گذشته باشه. یعنی اون روز به لحظه تولدم نزدیکتر بوده تا الآن. درک اعداد گاهی خیلی سخته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۱ نوشت.
آخرین تصویرش هم شد اون شبی که روی تخت به پهلو دراز کشیده بود، نمیتونست صحبت کنه و لباشو غنچه میکرد. کاش این طرف خط، من تو خیابون تاریک نبودم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۳ نوشت.
هیچوقت جمعه عصر به هوای اینکه دوشنبه صبح برمیگردی و ادامه میدی، فانکشنی که داری مینویسی رو نصفه ول نکن. دوشنبه صبح چیزی یادت نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۹ نوشت.
گریهمون هیچ، خندهمون هیچ
باخته و برندهمون هیچ…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۲ نوشت.
هرچی میخوام جلوی خودمو بگیرم که یه میلیارد نفرو استریوتایپ نکنم، باز این دوتا یه کاری میکنن که عصبانیم کنن. اعصابم رسیده به مرحله داییجان و «توطئه جنایتکارانه مرد خبیث پای نسترن بزرگ من»
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۹ نوشت.
گزارش نوشتن روی دیتایی که نداری خیلی کار سختیه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۲ نوشت.
به استاد زمانبندی اشتباه تصمیمات اقتصادی سلام کنید.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۲ نوشت.
تو خواب، بیست سال پیش بود و داشتم با یه نفر صحبت میکردم. سعی میکردم از خودم دفاع کنم و بابت اتفاقی که پیشبینی میکردم هشدار بدم. همزمان داشتم آشپزخونهٔ فعلی رو مرتب میکردم. یه تپه خاکهقند ریخته بود روی تختگاهی و سعی میکردم با یه دست از لبه بریزم توی دست دیگه و ببرم بریزم توی سطل. اما بیشتر پخش میشد و روی زمین میریخت و همه جا کثیفتر میشد.
استعاره نظافت ناموفق مشخص بود. داشت بهم میگفت این صحبت نتیجهای نداره. هرچی بیشتر بگی بدتر میشه. اما موضوع، موضوع بیستسال پیش نیست. اون مکالمه و اون نظافت، تاکید مضاعف روی شرایط فعلی بود که هر صحبتی و نظری بیفایدهاس و با برچسب و هجمه مواجه میشه. ساکت میشینم و نگاه میکنم. اینم اینجا یادگار باشه، به امید اینکه پیشبینیم غلط از آب دربیاد و بابت همین سکوت مواخذه نشم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۳ نوشت.
چقدر Face it alone خوب بود و چقدر با حال این روزا هماهنگ بود. چطور زودتر منتشر نشده بود؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۹ نوشت.
این روزا آیدین درونم دوست داره یه کنجی اون گوشه موشههای ذهنم پیدا کنه، بره همونجا بشینه، زانوهاشو بغل کنه و ساکت و آروم خیره بشه به دوردست و به هیچی فکر نکنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۱ نوشت.
چی میشه؟ نمیدونم. اما به هرحال چهار پنج سال آینده جالب نیست به نظرم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۷ نوشت.
با این که هشت سال طولش داد، اما هیلاری منتل قبل از مردن داستانشو تموم کرد. آقای به اصطلاح مارتین، به خودت بیا مرد!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۸ نوشت.
دم صبح با تصویر پنجتا میخ جاحولهای خونه شمال از خواب پا شدم. توی حموم طرف حیاط پشتی. با شکل دقیقشون و ترتیب جاگیریشون. معلوم نیست چرا یه موقعی تو عمرم اینقدر با دقت بررسیشون کردم که یادم مونده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۸ نوشت.
مینشستم شرح مناسک تدفین میخوندم و تو ذهنم تصور میکردم. آدما رو میچیدم اون جایی که حدس میزدم بودن. رفتارشون رو تصور میکردم. بارها. روزها. چی بود؟ سوگواری از دور؟ اونایی که اونجا بودن هم بعدش اینقدر بازسازی میکردن تو ذهنشون؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.
– حالش چطوره؟
= مثل روزای آخر م.
چیکار باید کرد؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۲۸ نوشت.
هی میپرسه برنامهات برای آینده چیه، مثل بختیار میگم بنده در جای خودم راحتم. باز میگه میخوام فلان و بهمان پروژه رو تو ببری جلو. امروز قرار بود همین داستان رو تو جلسه پروژه اعلام کنه، ساعتش یادم رفت، وقتی رفتم تو جلسه که همه رفته بودن. همینو میخواستی؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۷ نوشت.
از دیروز همش حس میکنم یه کار نکرده دارم، یا یه چیزی رو یه جایی جا گذاشتم. اما یادم هم نمیاد که چی ممکنه باشه. دارم خل میشم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۹ نوشت.