هنوز ده دقیقه نشده پست قبلی رو فرستادم. یه چیزی ته مغزمو قلقلک میده که پس کو لایک و ریپلای؟ اثر توییتر عمیقتر از اونه که آدم فکرشو میکنه.
حس میکنم بیست سال پیش، نوشتن مدل «من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند» بود. اما الآن دغدغه خواننده و نظرش مهمتر شده و ناخواسته خودسانسوری هم همراهش میاد. حالا نمیدونم این تغییر وضعیت از همهگیری شبکههای اجتماعی میاد، یا از گذر زمان و محافظهکاری خودم. الزاما چیز بدی نیست، اما اون چیزی نیست که اینجا بهش عادت داشتم. شاید برای همینه که ناخودآگاه به این وضعیت تعطیل دچار شده.
اینم خودش پارادوکسیه. همزمان دوست دارم با نوشتن لایک جمع کنم و نظر خواننده مهم نباشه که ذهنمو ول کنم و هرچی اومد بنویسم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۶ نوشت.
نشستم تو آزمایشگاه. فقط منم و صدای تهویه. فکرم همه جا هست به جز spectrum analyzer روبروم که از وقتی خریدیمش یه خروجی به درد بخور ازش درنیومده و امیدوارم تصمیم نگیرن پولشو از حقوقمون کم کنن. خب تو این موقعیت چه کاری بهتر از وبلاگنویسی؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۶ نوشت.
فلش بی فلش
درسته که فلش با خفت و خواری درحال بازنشستگیه. اما شما به عنوان خواننده این وبلاگ لازم نیست کوچکترین ناراحتی به دلتون راه بدین. با تلاش شبانهروزی مهندسین بخش فنی، موسیقی وبلاگ تماما از فلش به تکنولوژی جدید منتقل شده و باید بدون مشکل روی تمامی مرورگرهای رایج (دسکتاپ) کار کنه. کافیه روی اون دگمه پلی این بغل کلیک کنین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۸ نوشت.
اون روزی که چهل سال پیش، حوسین آقا برای پسر بزرگش رفت خواستگاری دختر منصور خانم، کی فکرشو میکرد که یه روزی با دو هفته فاصله دو تا قبر کنار هم نصیبشون میشه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۳۷ نوشت.
مکاشفه
زندگی آدمیزاد به تف بنده و من از مردن میترسم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.
PSK
دو روز قبل از کنفرانس، پرزنتیشن رو براش فرستاده بودم که اگه پیشنهادی داره بگه. جواب داد که “همین خیلی خوبه. موفق باشی. خودم هم میام سر ارائه”. روز بعدش یه ایمیل دیگه فرستاد که بگه کامنتهاش برای یه مقالهای آماده شده، اما دستنویس و درهم برهمه. تمیزش میکنه و برام میفرسته. روز اول کنفرانس بعد از نهار باهم از پلهها رفتیم بالا و داشت درباره انتخاب ممتحن برای دفاع من صحبت میکرد. دم در اتاقی که chairman جلسهاش بود، گفت حالا بعد از جلسه بیشتر صحبت میکنیم و رفت تو و من رفتم اتاق دیوار به دیوار که دامادش ارائه داشت. بیست دقیقه بعد که از اون اتاق اومدم بیرون، اجازه نمیدادن کسی بره توی اتاق بغلی و دکتر بالای سرش بود. وسط صحبت گفته بود شکمش درد میکنه و از حال رفته بود و اورژانس خبر کرده بودن. به هوش آمد و برای معاینه بردنش بیمارستان. بعدش کاملا هشیار بود و گفتن احتمالا به خاطر ارتفاع بالا فشارش افتاده. ما هم برگشتیم سر جلسههای کنفرانس. دو ساعت بعد از بیمارستان خبر دادن دلیل دردش پارگی آئورت بوده و باید سریع عمل بشه و با هلیکوپتر میبرنش زوریخ. قبل از عمل به زنش تلفن کرده و گفته اگه من بلایی سرم اومد بگین کارمو ادامه بدن. عمل ده ساعت طول کشیده و وسط عمل چند دقیقهای قلبش از کار افتاده و دوباره احیا شده. بعد از عمل دیگه به هوش نیومد، ده روزی تو کما بود و تموم. نه سر ارائه من اومد، نه کامنتهای مقاله رو پاکنویس کرد.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.
An apple a day…
یکی میشناختم که هر روز راس ساعت ۱۱ صبح یه سیب قرمز از کیفش برمیداشت و میخورد. اما اینم باعث دور موندن دکترها نشد. یه هفته است که بیهوش توی ICU افتاده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۷ نوشت.
دار و ندار
روزی که از ایران اومدیم، دونفری سه تا چمدون بزرگ و دوتا کوله پشتی و یه کارتن کتاب همراهمون بود که تمام چیزی بود که میشد با هواپیما برد. مابقی لوازممون تو انباری تهران بستهبندی شده و امن منتظر بودن که یه روزی یا بیاریمشون اینجا یا برگردیم و همونجا استفاده کنیم، که هنوز هم تو همون وضعیت هستن. یادمه وقتی از فرودگاه اومدیم بیرون و دیدم تمام لوازمی که برای زندگی جدید داریم توی صندوق عقب یه تاکسی جا میشه، حس عجیبی داشتم.
امروز یه گزارش از لوازم همراه پناهجوهای سوری دیدم که از دریا رسیده بودن به یونان که باعث شد از حس اون روزم خجالت بکشم: یه نفر با یه جفت جوراب، مسواک و یه مموری استیک عکسای خانوادگی؛ یه خانواده با یه کیسه دارو و یه بسته پوشک بچه؛ یه بچه با یه قالب صابون، یه کیسه دارو و یه کیسه مارشمالو.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۳ نوشت.
رادیو
از صبح که بیدار شدم به قول یکی از دوستان، “رادیو درون”ام تنظیم شده روی این. حتی تعجب کردم که بعد از این همه سال هنوز یادمه.
“در من غم بیهودگیها میزند موج
در تو غروری از توان من فزونتر
در من نیازی میکشد پیوسته فریاد
در تو گریزی میگشاید هر زمان پر”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۱ نوشت.
That wasn’t flying, that was falling with style
یه زمانی خیلی خواب پرواز میدیدم. درواقع خواب میدیدم که توی هوا شناورم یا دارم شنا میکنم. کنترل همه چیز دستم بود و خیلی هم لذتبخش بود. مدتهاست دیگه پرواز نمیکنم. خواب میبینم که میپرم بالا و دوباره برمیگردم زمین. هر پرش بلندتر از قبلی میشه تا جایی که از بس از زمین فاصله میگیرم، دیگه از پایین رفتن وحشت میکنم. اونقدر خواب نمیمونم که ببینم بالاخره سالم میرسم به زمین یا نه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۸ نوشت.
رئیس دپارتمان که کلا سالی ۳ بار تو راهرو میبینمش و با یه سلام از کنار همدیگه رد میشیم، بدون هیچ توضیحی برای هفته دیگه درخواست جلسه داده. ازش پرسیدم موضوع جلسه چیه، جواب داده: “موضوع جلسه جوریه که از قبل نمیتونم بهت بگم، اگر بگم دیگه دلیلی نداره با هم جلسه داشته باشیم. اما نگران نباش”. دارم از فضولی میترکم، توجیهی به جز دوربین مخفی هم به ذهنم نمیرسه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۶ نوشت.
چند ماه روی یه ایدهای کار کرده بودم و دست آخر به نظرم نتیجه اصلا جالب نبود و میخواستم کلا بذارماش کنار. اما به اصرار استاد راهنما نشستم نوشتماش و برای یه ژورنالی فرستادم. از همون موقع هم تا دیروز صبح که از خواب بیدار شدم هر دفعه که به مقاله کذایی نگاه کردم پیش خودم گفتم وقتی برگشت که اصلاحات موردنظر غریبهها روش اعمال بشه، خودم هم باید کلی تمیزکاری کنم که قابل تحملتر از اینی که هست بشه. دیروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یه ایمیل از سردبیر مربوطه دارم با تیتر Decision. تو خواب و بیداری بازش کردم که ببینم چی از جونم میخواد، میبینم نوشته “It is a pleasure to accept your manuscript in its current form for publication”. حالا از اون موقع دارم فکر میکنم که بالاخره من نفمیدم چی نوشتم، یا اینا نفمیدن من چی نوشتم و خواستن از سرشون باز کنن؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.
خیام – پاسکال
نه به اون تفاهمی که سر مثلث داشتن، نه به این اختلاف عمیق که یکی از دفع خطر احتمالی حرف میزنه و اون یکی میگه: این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۲ نوشت.
دوستان از اتاق فرمان درخواست کردن که سه آلبوم برتر تاریخ که قطعه پرت توش نباشه نام ببریم.
1- Dire Straits – Brothers in Arms
2- Chris Rea – Auberge
3- Bob Dylan – Desire
از هموطنان هم اگه خواسته باشین، ۱۲۷ – خال پانک توصیه میشه. گوارای وجود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۸ نوشت.
روش تحقیق
فکر کنم چهارم دبستان بودم. ضرب و تقسیم بلد بودم و کشیدن نیمساز زاویه با پرگار و خط کش. یه جایی هم یه چیزایی درباره تثلیث زاویه خونده بودم. نمیدونم از کجا به این نتیجه رسیدم که اگر به نصف کردن زاویه ادامه بدیم و هر نصف رو دوباره نصف کنیم، بالاخره یه جایی تعداد زاویههای کوچیک مضرب ۳ میشه و تثلیث با موفقیت انجام شده. تا چند هفته کارم این بود که یکی یکی توانهای ۲ رو حساب کنم و ببینم مضرب ۳ هست یا نه. آخرش هم حوصلهام سر رفت و بیخیال شدم، اما تا مدتها هنوز فکر میکردم بالاخره این تکنیک جواب میده.
گاهی شک میافته به جونم که نکنه برای پروژه فعلی هم مشغول همون مدل تحقیق شدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۴ نوشت.
بعله! اصلا یکی از معجزات بانو این بود که با دقت خارقالعادهای مرگ خودشون رو پیشبینی کرده بودن. فرمودهاند: “مرگ من روزی فرا خواهد رسید”.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۶ نوشت.
پدرسوختهها
میگن یکی از شکنجههای مخوف ساواک این بوده که نصفه شب میرفته با سرنگ یه لیتر مایعات میزده تو مثانه مردم که مجبور بشن تو خواب و بیداری فاصله تخت و دستشویی رو طی کنن.
پ.ن. لامپ دستشویی هم هزاروات بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۶ نوشت.
در و تخته
داشتم میگفتم. آخرین روزای مهرورزی بود و ما داشتیم با یه پرواز ایران ایر میرفتیم تهران. تو هواپیما فقط روزنامه ایران میدادن به مردم و احتمالا تنها دلیلش هم پایین اوردن تعداد برگشتیهای روزنامه بود. من چون دوست داشتم نشون بدم با اینکه خیلی وقته تو ایران زندگی نمیکنم، همه مسائل داخلی رو تعقیب میکنم، تمام روزنامه رو کلمه به کلمه خوندم. دوست داشتم ببینم ویترین دولتی که به سازمان برنامه و بودجه اعتقاد نداره، چی میگه. میشه گفت یه تعدادی از سختترین ساعتهای مطالعه عمرم رو گذروندم. در واقع اگر به یه صندلی کوچیک تو یه قوطی آهنی محدود نبودم و گزینه دیگهای بود همون اول کار روزنامه رو دور انداخته بودم.
برای اینکه دقیقتر بفهمین منظورم چیه چندتا مثال میزنم. چندتایی هم عکس یواشکی با دوربین موبایل توی نور کابین گرفتم که زیاد خوب نشده اما بعضی رو پست میکنم. راستش یه خاطره محوی داشتم که یه نفر میگفت عکسبرداری تو کابین هواپیما مجاز نیست و یک بار با عکسالعمل گمنامان سرباز مواجه شده بود، من هم برای همین یواشکی عکس میگرفتم:
* یکی از موارد جالب برای من، آگهی فروش کتاب منتخب صفحه حوادث سال ۹۱ بود. تا قبلش نمیدونستم اخبار قتل و دزدی و تجاوز تاریخ گذشته هم ارزش خریدن داره.
* و اما بشنوید از خبر حیرتانگیز کشف سنگ انساننما در مازندران.
* فکر میکردین زبان لاتین فقط تو واتیکان کاربرد داره؟ اشتباه نکنین، تو فدراسیون اسکواش غرب آسیا هم استفاده میشه.
* اینم دو نفر که به طور همزمان تو دو صفحه مختلف عنوان پیرترین رو کسب کردن.
* حالت چهارم ماده در قطر کشف شد.
* یه مورد تقریبا نصف صفحه از خدمات مرتضوی توی تامین اجتماعی تقدیر شده بود که احتمالا از اون مواردی بوده که بعدا معلوم شد خودش بابتش پول داده. اینم بگم که همه اینا چند هفته بعد از صدور حکم انفصال مرتضوی از خدمات دولتی بود.
* وسط یه مطلبی اشاره شده بود که ایفل، بلندترین برج دنیاست.
* این تیتر و مقاله طولانی مربوطه، یکی از رواعصابترین مغالطههای آماری بود که تو عمرم دیده بودم.
* البته استفاده از لفظ خاطرهانگیز برای بهرام شفیع چندان هم غلط نیست.
* آخرین مورد هم یه مقاله طولانی بود که پیوند خوبی بین آقای گودرزی و شقایق خانم برقرار کرده بود، که حالا بماند. اما چیزی که برای من خیلی جالب بود چندتا جمله کپی شده از ویکیپدیا بود که از قضا اون جملهها کار خودم بود!
دست آخر تصور من از تحریریه روزنامه یه چیزی شبیه تحریریه بخش فارسی صدای آمریکا بود. یعنی یه سری آدم رو نشوندن تو اتاق و گفتن هرچی خواستین بگین. نه دبیری بالای سرشون بوده و نه نظارتی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱:۵۰ نوشت.