“Just because I’m choosy about what I want – in this case, enlightenment, or peace, instead of money or prestige or fame or any of those things – doesn’t mean I’m not as egotistical and self-seeking as everybody else.” ― J.D. Salinger, Franny and Zooey
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۵ نوشت.
پایین صفحه آخر تز لیسانس نوشتیم:
«هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
اصلا یادم نمیاد چی تو سرمون ميگذشته که اینو اونجا نوشتیم. دو نفر آدم “عاقل” نشستیم بغل دست هم، یکی پیشنهاد داده اینم بنویسیم، اون یکی هم گفته به به، از این بهتر نمیشه. از یه طرف آیندهنگری و پختگی موج میزنه. واقعا هم بعد از صد سال بخش اجتماعی اون دوران برای آدم میمونه و بخش درسیش دود میشه میره هوا. اما از طرف دیگه واقعا جای نوشتنش اونجا بود؟ هشتاد صفحه داستان نوشتیم که تهش بگیم اینا همه چرت بود و خودمونم پشیمونیم و خاک بر سر شما اساتید گرانمایه که اینا رو میخونین (اگه اصلا تا اینجاش رسیدین)؟ که ما با همه فرق داریم و یگانهٔ دورانیم و این چیزا برامون از آب بینی بز کمارزشتره و حالا اگه اجازه بدین بریم تو صندلچمن بشینیم و یک دست جام چای و یک دست زلف رامتین نارگیلی؟
پ.ن. جواب سوال آخر: “داریم، هستیم، هست”.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۴ نوشت.
امروز دقیقا ده سال از روزی که اومدیم اینجا گذشت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۵ نوشت.
یه روزی هم بود که هرچی داشتم باخته بودم. شبش لیترالی نشستم سر میز قمار.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم
دستم بود
تقصیر آستینم بود
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۲ نوشت.
آدمایی که از حضورشون لذت میبرم زیاد نیستن. اما دوست دارم همونا دائم دور و برم باشن. اونا به کار خودشون برسن و من به کار خودم، اما همین که نزدیک باشن حالم خوبه. تقدیر رو ببین که افتادم این گوشهٔ دنیا و پاندمی دنیا رو برداشته و دلتنگی من رو.
پ.ن. چی میشد مثلا یه خونه بزرگ داشتیم، با فضای عمومی و فضاهای خصوصی برای هر نفر؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۲ نوشت.
کی این چرت رو گفته که خواستن توانستن است؟ خواستن، شرط کافی برای توانستن نیست. تامام.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۳ نوشت.
تو جلسه عمومی شرکت گفتن داریم سوناهای طبقه سوم رو بازسازی میکنیم ولی فعلا به سونای طبقه دهم کاری نداریم. ظاهرا کار تو ساختمون شرکت مال ما بوده، بقیه مشغول فسق و فجور بودن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۲ نوشت.
بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۵ نوشت.
اون اسپکتروم آنالایزر هنوز چیزی ازش در نیومده. عوضش دیروز دیدیم یه basestation فایو جی توی ساختمون روشن کردن برای تست. چون کسی بالای سرش نبود افتادیم به جونش و کلا تنظیمش به هم خورد. حالا هم میترسم پول اینم از حقوقم کم کنن، هم ممکنه مغرم پخته باشه از بس جلوش نشستم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۲ نوشت.
این وراث سالینجر واقعا بیعرضه و بیخاصیتن. اصلا ما هیچی، برای خودشون میگم. حالیشون نیست رو معدن پول نشستن، طرف ۴۵ سال نوشته و منتشر نکرده. الآن ده ساله مرده اینا هی میگن حالا چاپ میکنیم نوشتههاشو، اما دریغ از دو خط که چاپ کرده باشن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۶ نوشت.
دیروز با رئیسم جلسه ماهانه دو نفری داشتیم. از برنامه تابستون پرسید، گفتم به خاطر تعطیلی مهدکودک مجبورم مرخصی بگیرم بشینم خونه، با این وضعیت هم که مسافرت نمیشه رفت. بعد حرف رسید به این که دو ساله ایران نرفتم، گفت به نظرم باید بعد از واکسنت چند هفته هم تو پاییز مرخصی بگیری حتما بری. یادم اون زمانی افتادم که تو ایران باید برای سالی دو روز مرخصی کلی منت یه مدیر بیخاصیتو میکشیدم. حالا نکته اینه که هدف آخر هر دوشون کار کشیدن از منه. اما فرقش اینه که دومی نظرش به بردهداریه، اولی میفهمه که بین بهرهوری و ساعت کار، بهرهوری هم میتونه تو خروجی اثر داشته باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۵ نوشت.
حتی دوتا آهنگ انتخاب کرده بودم، بعد دیدم هر دو رو قبلا گذاشتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۴۳ نوشت.
برخورد عموم مردم با کتاب آشپزی و مذهب یه مدله. به یه دلیلی که شاید دقیقا قابل توصیف هم نباشه، یه کتاب انتخاب میکنن و به نظرشون اون بهترینه. اما کمتر کسی هست که به تمام دستوراتشون عمل کنه. مجموعه دستورا رو نگاه میکنن، اونایی که دوست دارن اجرا میکنن و اونایی که دوست ندارن میذارن کنار. بازم هر جا میرسن برای کتاب منتخبشون تبلیغ میکنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۲ نوشت.
پریشب که یهو تب و لرز و سرفه اومد سراغم، فکر کردم این دیگه کروناس. بعد تو اون وضعیت گیجی و بدخوابی داشتم تا صبح تو ذهنم به پیغامای خداحافظیم فکر میکردم. صبحش که دیگه تب نداشتم، دیدم اگه حس نوشتنش بود میشد سه تا کتاب فهیمه رحیمی ازشون درآورد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۴ نوشت.