چرخه شکار و شکارچی و هرم طبقاتی مصرف غذا طی چند میلیون سال شکل گرفته. گیاهخواری نظم این سیستم رو به هم نمیزنه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۲ نوشت.
شاید علاقه بین آدما، یه حجم نامنظم بزرگ تو یه اتاق تاریک باشه. مثلا فکر کن همون فیله، اما بزرگتر و بینظمتر. طرف مقابل با یه چراغقوه از یه زاویه رندومی نور میاندازه روی اون حجم. خود چراغقوه ممکنه نور موضعی داشته باشه یا واگرا، ممکنه نورش ضعیف باشه یا قوی، به حجم نزدیک باشه یا ازش دور باشه، جاش ثابت باشه یا تغییر موضع بده. شکل سایه این ماجرا روی دیوار روبرو، میشه برداشت آدم از چیزی که مابین خودش و طرف چراغدار میگذره. اون حجم بدون تغییر سر جاش هست، اما هر چراغداری سایه مخصوص خودشو درست میکنه. بعضیا یه نور کوتاهی میاندازن و میرن، بعضیا دائم چراغقوه به دست منتظرتن. اغلبشون حتی خودشون انتخاب نمیکنن که چه نوری و از چه زاویهای بتابونن. ما اسمای مختلف روی سایهها میذاریم و بعضی سایهها رو بیشتر از بقیه به چشممون میان. بعضیاش برامون دلنشینتره. بعضیاشون به همدیگه شبیهن و بعضیا به وضوح منحصر به فرد. نکته اصلی اینه که شناخت و برداشت ما از اون حجم چندان قائم به خودمون نیست، بلکه بیشتر بستگی به طرف مقابل داره و فرقش با داستان فیل هم همینه. دست آخر همه چراغدارهایی که تو زندگی میبینیم دست به دست هم میدن که شناخت ما از اون حجم شکل بگیره و حتی سایههای دیگه رو بهتر بفهمیم.
خیلی پیچیده شد. راستش خودمم مطمئن نیستم چه نتیجهگیری باید از این مدل بکنم و چرا دارم دربارهاش حرف میزنم. بیشتر یه سرنخ بالقوه قلقلک ذهنیه تا جواب چیزی.
[
۷ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۲ نوشت.
آدم آرشیو جمعکنی هستم، در واقع اهل دور انداختن چیزی نیستم مگر اینکه مجبور بشم. یکیش هم روزنامه و مجله. یه آرشیو بزرگ روزنامههای اصلاحطلب از سال ۷۸ تا ۸۹ داشتم که یه قسمتش رو زمان دانشجویی برای یه نمایشگاهی دادم به انجمن اسلامی و نمیدونم چرا دیگه پس نگرفتم. مابقیش هم سالها بعد مجبور شدم بابت کمبود جا بذارم دم در. اما اون تجربه هم باعث نشد از جمع کردن دست بردارم. یه مقدار زیادی هم مجله دارم که فعلا هستن. هرچی که هست، عواقب این اخلاق تو ایران و بیرون ایران خیلی متفاوته. یه نکته مثبتی که تو ایران بود این بود که مجلهها زیاد عمر نمیکردن و بالاخره دیر یا زود به هر دلیلی تعطیل میشدن. موقعی متوجه این نکته شدم که اینجا اشتراک اکونومیست گرفتم و تعطیل نشد که نشد. تا جایی که دیگه جای نگهداریشو نداشتم و به جای سبک کردن قدیمیا مجبور شدم اشتراکمو قطع کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۶ نوشت.
از متخصص خفن تقویتکننده توانمون پرسیدیم سری ولترا چیه، گفت: Just a polynomial named after an Italian guy.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۰ نوشت.
آدم تو بیست سالگی فکر میکنه همیشه همون طور که هست میمونه. یه روز دم چهل سالگی میره جلوی آینه و میبینه قسمتهای زیادی از جسم و ذهنش نسبت به اون خود بیست ساله تغییر کرده. حالا یکی ممکنه از این تغییرات خوشحال باشه، یکی ناراحت. کاری به این ندارم. اما عجیبه که بازم خیال میکنه دیگه تغییر تموم شده و همینی که هست میمونه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۵۹ نوشت.
این که شما تناقض دارین اولش به خودتون مربوطه. اما وقتی تناقضتونو تو یه شبکه اجتماعی پست میکنین دیگه به ما مربوط میشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۴۵ نوشت.
تو Always، قول بدون ته زیاد میده. تعریفش از “همیشه”، موکول به اتفاقات تجربه نشدنیه: forever and a day, till the stars don’t shine, till the heavens burst and the words don’t rhyme. خب تو که اصلا اون موقع نیستی که حرفشو میزنی. اما این وسط یکیش هست که فرق داره: I know when I die you’ll be on my mind و به نظرم طبیعیه که این از بقیه قویتره. حتی قول کار خاصی نمیده، انگار فقط تسلیمه. امیدوارم شاعر موقع نوشتن شعر متوجه این فرق بوده باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۴۹ نوشت.
شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بی گنه برانی
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۶ نوشت.
یه کدی هم بود مال تکلیفای یه درسی که یه باگ عددی داشت و تو یه فرکانس خاص جواب عجیب غریب میداد. اما درسش همون طوری پاس شد و منم دیگه بیخیال اون باگه بودم. زد و هارد کامپیوتر دانشگاهم ترکید و با بدبختی تونستم یه سری چیزا رو از روش نجات بدم. یکیش همین تکلیف این درسه بود و نفهمیدم چه بلایی سرش اومد که باگش خودبخود رفع شده بود.
یکی از رفتارای بیخود من تو زندگی این بوده که به مشکلات وقت بدم تا یا خودشون حل بشن یا من بهشون عادت کنم. این ماجرا احتمالا یکی از معدود مواردی باشه که خودشون حل شدن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۶ نوشت.
بله عزیزان، بزرگترین اثر مهاجرت اینه که شما رو بیکس میکنه. شاید بعدش بتونین آدم جدید دور خودتون جمع کنین، اما کیفیتش دیگه اونی که بود نمیشه. البته که تنها اثرش نیست، اثرات مثبت هم داره. اگه خواستین مهاجرت کنین، اگه نخواستین نکنین. فقط بعدا نگین نگفتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۶ نوشت.
یعنی به عمر من قد میده که بتونم یه روز همه این دندونا رو بکشم و جاش یه سری جدید دربیاد، یا باید همینجوری کجدار و مریز باهاشون بگذرونم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۸ نوشت.
این مبحث ۱۲ سطح دوستی تو عربی رو دیدم. یه چند دقیقهای باهاش کلنجار رفتم و سعی کردم دوستامو با این سیستم طبقهبندی کنم تا به این نتیجه رسیدم که سیستم چرندیه و دوستی عددپذیر نیست.
***
پریروز با همکلاسیش که بهش میگه بهترین دوست رفته بودن پارک بازی کنن. منم همزمان رفته بودم خرید. وقتی برگشتیم خونه ازم پرسید تو هم با بهترین دوستت رفته بودی بیرون؟ بهش گفتم دوست خوبام هرکدومشون یه جای دنیاس و با هیچکدوم نمیتونم برم بیرون. یه کم حیرون و نامطمئن نگاه کرد و وقتی دید چیزی از من عایدش نمیشه رفت سراغ بازیش. مریم هم بهم تذکر داد که ذهن بچه رو با این مباحث پیرمردی مشغول نکنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۷ نوشت.
اتفاقا خودنویس هم یه وسیله شخصیه. بعد از چند سال استفاده با مدل قلم گرفتن و نوشتن صاحبش هماهنگ میشه. از اون طرف کافیه دو دقیقه دست یه آدم جدید کارنابلد باشه تا چنان سرش داغون بشه که موقع نوشتن صدای خش خش روحخراش بده. بعد اون استاد کوبایی رواعصاب میومد تو اتاق من، زرتی خودنویس رو برمیداشت تئوریهای صدتا یه غازشو مینوشت. هر بارم آخرش میگفت چه قلم خوبیه. من تو دلم فحشش میدادم، ولی ظاهرا توقع داشت بگم قابل شما رو نداره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۵ نوشت.
آنلاین و مستقیم از خود برند تولیدکننده یه خودنویس خریدم، برای خودشیرینی یه فشنگ جوهر آبی اشانتیون گذاشته توش فرستاده. لامصب حالا گیرم ندیدی که هم بدنهاش قرمزه هم جوهر قرمز کنارش سفارش دادم. تو که شغلت اینه نباید عقلت برسه اقلا فشنگو بذاری کنارش تو پاکت که دو روز دردسر شستنش نیفته گردن من؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۵ نوشت.
اینو تو ویکیپدیا پیدا کردم. درست حس کرده بودم که لولو چیزی نفهمیده. خود بویی هم احتمالا نمیدونسته چرا این کارو کرده.
He later remarked that he felt it was unfair to give it to Lulu in 1973 because it dealt with the “devils and angels” within himself (she later confessed she “had no idea what it meant”).
درباره کاور نیروانا هم از قول یه منتقد و بعد از قول بویی نوشته:
– Cobain’s haunting vocals overtook and descended the Bowie lyric into an arena of darkness and hallucination that seemed to be Bowie’s original intent.
– It was a good straight forward rendition and sounded somehow very honest.
برم منتقد موسیقی بشم؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۶ نوشت.
دیشب تا صبح اینو تو مغزم میخوندن.
People cry and people moan
Look for a dry place to call their home
Try to find some place to rest their bones
While the angels and the devils try to make them their own
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۴ نوشت.
اومد لیوان منو زد کنار، زیر لیوانی رو برداشت که باهاش بازی کنه. گفتم این مال من بود، باید اجازه میگرفتی. گفت: «آها، میشه اینو دیگه لازم نداشته باشی؟»
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۴ نوشت.
هر روز بیشتر از «حافظه» تعجب میکنم. اتفاقی یه سری عکس پیدا کردم از یه برنامه گروهی کلکچال. از روی ترکیب جمعیت میتونم زمانشو حدس بزنم. عجیبه مال یه دورانیه که فکر میکردم هیچ عکسی ازش موجود نباشه. از اون عجیبتر اینکه اصلا این برنامه رو یادم نبود. خیلی که زور بزنم یکی دوتا برخورد یادم میاد که احتمالا همون روز اتفاق افتاده ولی از کلیت روز چیز خاصی یادم نبود و نیست. یا باید آلزایمرو جدی بگیرم، یا ناخودآگاهم یه بلایی سر حافظهام اورده و نفهمیدم. عکسا مال دوران ماقبل دوربین دیجیتاله و با کیفیت افتضاح اسکن شدن. حتی نمیدونم دوربین مال کی بوده که ببینم کیفیت بهتری ازشون پیدا میشه یا نه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۹ نوشت.