جمعه، ۲۰ اکتبر ۲۰۲۳
آژیر قرمز که میزدن، میدویدیم میرفتیم زیرزمین. اگر شب بود، چراغ روشن نمیکردیم. با نور شمع یا یه چراغقوه کوچیک میرفتیم که به خیال خودمون توجه خلبانی که قرار بود بمبشو بندازه، جلب نشه. یه ساختمون دوطبقه قدیمی بود با یه زیرزمین که همه گوشهها و همه ساکنینش آشنا بودن. اما یه شب که بدو بدو و نفر اول داشتم میرفتم پایین، وسط پلههای زیرزمین یهو بد ترسیدم. هنوز نمیدونم چی دیدم یا متوجه چی شدم که به اون شدت ترسیدم. اما حس اون ترس هنوز یادمه. لرز، جیغ، گریه. حتی واکنش بزرگترها یادمه که میفهمیدم تا اون وقت چنین رفتاری ندیده بودن و متعجب و نگران بودن.
این روزا با فیلمای این بچههای ترسیده، بهتزده و لرزون که از بمبارون خونه و محله زنده موندن، برمیگردم وسط اون راهپله. لعنت به همتون.
اینو آیدین در ساعت ۲۱:۱۷ نوشت.