مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


سه‌شنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۲۳

فکر کردم کاری نداره، کافیه دفتر سال ۸۲ رو پیدا کنم، ببینم روز مردن ویگن چیکار کردم. کل مهر و آبان ۸۲ سه تا یادداشت هست: اول مهر، ۲۷ مهر، ۲۶ آبان. آخری با «مثل سگ پشیمونم که این دو ماه چیزی ننوشتم» شروع می‌شه. پس سرنوشت محتوم داستان ویگن و پل صدر هم فراموشیه.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۹ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۷ اکتبر ۲۰۲۳

یه خاطره محوی دارم که روزی که خبر مردن ویگن اومد، با یه سری از دراکل از دانشگاه با ماشین یکی از بچه‌ها رفتیم، بالای پل صدر پیاده شدیم و از شریعتی پیاده برگشتیم پایین. یه نفر سرحال نبود و توی مسیر سعی می‌کردیم با ترکیب نصیحت و مسخره‌بازی، از اون حال بکشیمش بیرون. اما یه جای این خاطره می‌لنگه، چون یادم نمیاد کسی مسیر خونه رفتنش از صدر باشه که بخواد سر راه ما رو پیاده کنه. حالام که می‌گن خبر ویگن مال بیست سال پیش بوده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۰ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۰ اکتبر ۲۰۲۳

آژیر قرمز که می‌زدن، می‌دویدیم می‌رفتیم زیرزمین. اگر شب بود، چراغ روشن نمی‌کردیم. با نور شمع یا یه چراغ‌قوه کوچیک می‌رفتیم که به خیال خودمون توجه خلبانی که قرار بود بمبشو بندازه، جلب نشه. یه ساختمون دوطبقه قدیمی بود با یه زیرزمین که همه گوشه‌ها و همه ساکنینش آشنا بودن. اما یه شب که بدو بدو و نفر اول داشتم می‌رفتم پایین، وسط پله‌های زیرزمین یهو بد ترسیدم. هنوز نمی‌دونم چی دیدم یا متوجه چی شدم که به اون شدت ترسیدم. اما حس اون ترس هنوز یادمه. لرز، جیغ، گریه. حتی واکنش بزرگ‌ترها یادمه که می‌فهمیدم تا اون وقت چنین رفتاری ندیده بودن و متعجب و نگران بودن.
این روزا با فیلمای این بچه‌های ترسیده، بهت‌زده و لرزون که از بمبارون خونه و محله زنده موندن، برمی‌گردم وسط اون راه‌پله. لعنت به همتون.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۳ اکتبر ۲۰۲۳

لباس تمیز اتوکشیده ندارم که فردا بپوشم برم سر کار، عوضش زده به سرم نشستم داستان شهناز و ممدآقا می‌نویسم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۳:۰۳ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۱ اکتبر ۲۰۲۳

پیرمردی که هفته پیش به آپارتمان اون طرف خیابون اسباب‌کشی کرده، وسط جعبه‌های بازنشده وایستاده. دستاشو کرده تو جیبش و خیره شده به یه گوشه. نیم ساعتی هست که تو این وضع مونده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۱:۲۹ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002