فصل یخبندون شروع شده و مخصوصا اول صبح که هنوز هوا تاریکه، ممکنه زمین یخزده و لیز باشه. نمیدونم کی به اینا گفته که روی زمین نمک نپاشن و به جاش از سنگریزه استفاده کنن. از اواسط پاییز شروع میکنن به تناوب هر چند وقت یه بار سنگریزه جدید میپاشن روی تمام خیابونا و پیادهروها، اواسط بهار هم دوباره یکی دو هفته طول میکشه تا کل سنگریزهها از شهر جارو بشن. تو این فاصله پنج-شیش ماهه هم این سنگا همه جا پخش میشن. زیر کفش، توی خونه مشغول خط انداختن پارکت، لای لاستیک ماشین و دوچرخه، روی چمن باغچه. اون قدر تکراری میشن که توی زمستون دیگه به چشم نمیان، اما روزی که از زمین جمع میشن شهر به طرز محسوسی تمیزتر به چشم میاد.
حالا این وسط پریروز ساعت چهار صبح اومده بودن پای پنجره اتاق خواب ما سنگ بریزن. صدای موتور ماشینشون بلند بود و شبیه صدای موتورسیکلت شنیده میشد. تو همون خواب و بیداری تو ذهنم سناریو درست کرده بودم که اومدن یکی رو ترور کنن و یکی با موتور روشن منتظره که ضارب رو فراری بده. یه کم شرایط رو بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم که بهتره به پنجره نزدیک نشم و همونجا تو تخت جام امنه و بعیده هیچ تیری به طرفم کمونه کنه. فقط داشتم تو دلم فحش میدادم که چه آدمای بیفکری پیدا میشن. لامصبا اومدن همسایه رو بکشن چرا ما رو بیخواب میکنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۰ نوشت.
حکمت
بیکاری خودش کاره، کلی فوت و فن داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.
سه چهار روز شکر تموم شده بود، معلوم شد اون سردرد صبح ربطی به اعتیاد به چایی نداره. مشکل سر شکره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.
کاملا واضحه که بدن الآنم نسبت به بیست سالگی افت کرده. همون موقع هم نسبت به مثلا چهارده سالگی بدتر بود. این که چرا فکر میکنم تو پنجاه سالگی میتونم ماراتن شرکت کنم برای خودمم معلوم نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۹ نوشت.
اطلاعات عمومی بیمصرف: ریش هم میتونه شوره بزنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۶ نوشت.
این اسپاتیفای احمق با اون هوش مصنوعی خنگش، رفت رو یه سری آهنگ بچگونه ژاپنی. الآن یه هفتهاس که مجبوریم یه سره همونا رو تو خونه گوش بدیم و باهاش برقصیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۱ نوشت.
صدا کن مرا، صدای تو خوب است
نگاه کن مرا، نگاه تو خوب است
بو کن مرا، بوی تو خوب است
کلا چیز کن مرا، چیز تو خوب است
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۹ نوشت.
– این چیه؟
= سرکه بالزامیک.
– چرا این رنگیه؟
= نمیدونم.
– شاید دو تا اسب شاخدار سیاه جیش کردن تو شیشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۷ نوشت.
بحث سر این بودکه تا حالا از پدر و مادرتون پرسیدین که چرا بچهدار شدن یا نه. گفت: «من اون بچهای بودم که بهشون گفتن بیارین، شاید رابطهتون بهتر شد. ولی آخرم از هم جدا شدن.»
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۱ نوشت.
آخر شب با خودم گفتم دیگه کارای امروز تموم شد، یه دقیقه لم بدم پای تلویزیون به بطالت بگذرونم تا کار ماشین لباسشویی تموم بشه برم بخوابم. یهو صدای قل قل آب اومد، لوله فاضلاب لباسشویی گرفته بود و خروجی ماشین سرریز شده بود کف حموم. چهل و پنج دقیقه بعدی رو کف حموم روی زمین خیس چمباتمه زده بودم که یه لولهای رو که نه دستم درست بهش میرسید نه نور برای دیدنش کافی بود درست کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۱ نوشت.
خواب دیدم تو اون خونهای که دیگه نیست، اون گوشهای که معمولا کسی نبود، روی اون فرشی که دیگه نیست دراز کشیدم. آروم، بی دغدغه، راحت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۱۲ نوشت.
“Do you know what I was smiling at? You wrote down that you were a writer by profession. It sounded to me like the loveliest euphemism I had ever heard. When was writing ever your profession? It’s never been anything but your religion.”
― J.D. Salinger, Raise High the Roof Beam, Carpenters & Seymour: An Introduction
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۶ نوشت.
رفتم برای نهار پیتزا گرفتم. اومدم خونه داشتم دنبال پیتزابر میگشتم که یادم افتاد نصف پیتزای پریروز هنوز تو یخچاله!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۹ نوشت.
صدا کن مرا، صدای تو خوب است
نگاه کن مرا، نگاه تو خوب است
حالا با چشات اگه نگام کنی، با نگات اگه صدام کنی
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۰ نوشت.
با یه سری نودل چینی و یه ترکیب مندرآوردی گلاب و شکر، فالوده شیرازی درست کردم. طعمش بد نشده، فقط نمیدونم چرا بعد از یک ساعت بیرون از فریزر بودن بازم یخش باز نمیشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۲ نوشت.