جمعه، ۸ اکتبر ۲۰۲۱
خاله بابا هر سال مربای سیب درست میکرد و میفرستاد تهران. مربای خوشمزهای بود و چون مقدارش کم بود و منبع انحصاری داشت، همیشه جای خاصی تو ذهن من داشت. رنگ زرد براقش، حالت شفاف و شیشهای تیکههای میوه و طعم مربا قشنگ یادمه هنوز. اما کم کم که سن و سالا رفت بالا، اون مربا کمتر و کمتر شد. بعدم که دیگه اومدیم اینجا و الآن بیشتر از ده ساله که اون مربا به یه خاطرهٔ شیرین تبدیل شده.
چهار سال پیش اوایل پاییز که مغازهها پر شده بود از انواع “سیب سوئدی” یه روز موقع خرید زد به سرم که مربا درست کنم و شانسی یه سیبی برداشتم و تو آب و شکر جوشوندم و اتفاقا خیلی نزدیک به اون چیزی شد که تو ذهنم بود. خوشحال و سرمست با خودم گفتم حل شد و یه کم تنظیمش میکنم و دیگه مربام هیچی کم نداره. اشکال کار این بود که اصلا یادم نیست چه سیبی بود. از اون موقع تاحالا دارم انواع سیب میخرم و با روشای مختلف امتحان میکنم و حتی نزدیک اون محصول اول نمیشم. شب توی شکر میخوابونم، شکر و آب میجوشونم و بعد سیب میاندازم توش، همه رو سرد میذارم روی اجاق، شکرشو کم و زیاد میکنم، اندازه تیکههای سیب رو تغییر میدم، سر قابلمه رو باز میذارم، میبندم. یه بار له میشه، یه بار قرمز میشه، یه بار شفاف نمیشه، یه بار بدمزه میشه اما اون چیزی که باید نمیشه که نمیشه. همین الآن نشستم و محصول به درد نخور دیشب بهم خیره شده و داره حرصم میده.
پ.ن. کسی که به حکمت باستانی توجه نکنه سرنوشت بهتری در انتظارش نیست.
اینو آیدین در ساعت ۱۳:۳۹ نوشت.