مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

پنج‌شنبه، ۲۶ اوت ۲۰۲۱     

چند ماه آخری که دانشگاه بودم سخت گذشت. رئیس گروه ناغافل مرده بود و چند میلیون یورو بودجه‌ای که از اتحادیه اروپا داشت و عملا خرج گروه رو تامین می‌کرد لغو شده بود. کلا روحیه گروه خراب بود، مابقی استادای گروه دنبال این بودن که از یه جایی پول بگیرن و برای دانشجوها وقت نداشتن. منم از چند ماه قبلش روی یه پروژه‌ای کار می‌کردم که ایده همون استاد مرحوم بود و به جز خودش کسی زیاد ازش سردرنمی‌آورد و کاملا تو گل گیر کرده بودم. یه روز صبح سر کار یهو سرگیجه گرفتم، سرمو گذاشتم روی میز و دفعه بعدی که چشممو باز کردم کف اتاق افتاده بودم و صندلیم یه طرف چپه شده بود و بقیه گروه داشتن می‌دویدن این طرف اون طرف که آب قند بیارن و اورژانس خبر کنن و ببینن چی به چیه.*
بالاخره اورژانس رسید و منو بردن پایین تو آمبولانس. سر جمع دو دقیقه معاینه کرد و گفت خب بعیده سکته کرده باشی. حالا چیکار کنیم؟ می‌خوای ببریمت بیمارستان یا برمی‌گردی سر کار؟ یه کم با دهن باز نگاهش کردم که آخه این چه سوالیه، من از کجا بدونم، تو شغلت اینه. گفت خب حالا اگه نگرانی بریم بیمارستان. با آمبولانس رفتیم اورژانس بزرگ‌ترین بیمارستان سوئد (می‌گن دومین بیمارستان بزرگ اروپا از نظر تعداد پرسنل) و برخورد از نزدیک با سیستم بهینه بهداشتی سوئد شروع شد. سر و گردنم درد می‌کرد که گفتن احتمالا وقتی افتادی زمین ضربه دیده و یه عکس می‌گیریم که مطمئن بشیم چیزی نیست، همین‌جا بمون تا خبرت کنیم. منم همین‌جور دو سه ساعت روی یه تخت گوشه اورژانس بودم و کسی کاری به کارم نداشت. بعد از ظهر که باطری موبایلم تموم شده بود و گرسنه داشتم فحش می‌دادم که اقلا بیاین بگین خبری نیست برو خونه، تازه یه پیرزنی که فکر کنم راهبه‌ای چیزی بود اومد پرسید چیزی خوردم یا نه. یه ساندویچ نون پنیر اندازه سه بند انگشت بهم داد و یه لیوان آب‌میوه و رفت دنبال کارش. یه بارم یه پرستاری که ایرانی از آب دراومد یه کم احوالمو پرسید و رفت. فکر کنم ساعت حدود سه بود که بالاخره اومدن بردنم برای رادیوگرافی. بعد دوباره یه ساعتی روی تخت نشستم تا یه دکتری اومد، گفت تو عکسات چیزی نیست ولی چون نمی‌دونیم چی شده حالا امشب بمون بیمارستان که تحت نظر باشی. داشتم فکر می‌کردم که حالا چه جوری به اهل دانشگاه خبر بدم که دکتره رفت یه گوشه با همون پرستار ایرانیه یه کم صحیت کرد و دوباره برگشت. گفت این پرستاره که تجربه‌اش از من بیشتره گفت لازم نیست بمونی، مرخصت می‌کنیم بری. خودت ببین تا صبح حالت چطور می‌شه، اگه لازم شد خبرمون کن!
* وسط اون معرکه قبل از رسیدن اورژانس، این هلندی آدم‌آهنی وایستاده بود یه گوشه می‌گفت آره پرسیمون هم همین‌جوری شد که مرد!

اینو آیدین در ساعت ۱۴:۱۰ نوشت.



پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002