پنجشنبه، ۲۷ مه ۲۰۲۱
تو یه مهمونی از دوستای زمان دانشجویی مامان و بابا بودیم و یکی از دوستاشون هم بود که من همیشه اسمشو شنیده بودم اما بار اول بود که میدیدمش. سالها تارک دنیا و مشغول مراقبه و تزکیه شده بود و شایعات میگفتن که با غیب ارتباط داره. دوست مربوطه شده بود کانون صحبت و بحث کشیده بود به جاهای بیسروته. منم که طبق معمول در بهترین حالت به این حرفا مشکوکم نشسته بودم و گوش میکردم و تو دلم مسخره میکردم. یه جایی هم پیش خودم به مسخره گفتم حالا خوبه بتونه فکرمو بخونه و آبروم بره. یه کم بعدش یکی که منو بهتر میشناخت، بهم اشاره کرد و پرسید اینو چیکار کنیم که این حرفا رو باور نمیکنه؟ طرف گفت: «اون پسر خودش میدونه که من فکرشو میخونم». و خب باید قبول کرد که اگه بلوف بود، خیلی بلوف به جایی بود.
پ.ن. صحبتش درباره من به اینجا ختم نشد.