دوشنبه، ۲۴ مه ۲۰۲۱
پایین صفحه آخر تز لیسانس نوشتیم:
«هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
اصلا یادم نمیاد چی تو سرمون ميگذشته که اینو اونجا نوشتیم. دو نفر آدم “عاقل” نشستیم بغل دست هم، یکی پیشنهاد داده اینم بنویسیم، اون یکی هم گفته به به، از این بهتر نمیشه. از یه طرف آیندهنگری و پختگی موج میزنه. واقعا هم بعد از صد سال بخش اجتماعی اون دوران برای آدم میمونه و بخش درسیش دود میشه میره هوا. اما از طرف دیگه واقعا جای نوشتنش اونجا بود؟ هشتاد صفحه داستان نوشتیم که تهش بگیم اینا همه چرت بود و خودمونم پشیمونیم و خاک بر سر شما اساتید گرانمایه که اینا رو میخونین (اگه اصلا تا اینجاش رسیدین)؟ که ما با همه فرق داریم و یگانهٔ دورانیم و این چیزا برامون از آب بینی بز کمارزشتره و حالا اگه اجازه بدین بریم تو صندلچمن بشینیم و یک دست جام چای و یک دست زلف رامتین نارگیلی؟
پ.ن. جواب سوال آخر: “داریم، هستیم، هست”.
اینو آیدین در ساعت ۱۰:۱۴ نوشت.