دوشنبه، ۳۱ مه ۲۰۲۱
کلا پنج دقیقه تو مسجدش نشستم. بعد کم کم دیدم از گوشه و کنار سالن آشناها با چشم و ابرو به همدیگه اشاره میکنن و میرن بیرون. یه ساعت بعدیشو روبروی مسجد کنار خیابون دور هم جمع شده بودیم، خاطره میگفتیم و گپ میزدیم. در واقع تنها روش قابل قبول برگزاری مراسم باید همین باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.
مثلا این یکی از اون سوراخ خرگوشاس که یه پستی گذاشتم و از یه وبلاگی نقل قول با مضمون معشوق و مرگ نوشتم. نویسنده اون وبلاگ دو سال بعد از اون پست، یه روزی اوایل فروردین قرار بوده با دوست دخترش بره شمال. بهش زنگ میزنه که تو راهم، سر راه سیگار میگیرم و میام دنبالت. دفعه بعد که تلفن دختره زنگ میخوره، پسره از بالای یه پله اضطراری تو اکباتان افتاده بوده پایین و یه نفر از تو جمعیت با آخرین شماره موبایلش تماس گرفته که خبر این اتفاق رو بده. تو فاصله این دو تا تلفن چی گذشته؟ نمیدونم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۵ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۳۰ مه ۲۰۲۱
ولی خب بعضی از آقایون شعرا هم کار آدمو راحت کردن. لازم نیست حتی یه کلمه رو تغییر بدی که معنی شعر عوض بشه و جک ساخته بشه. فقط کافیه عین همون متن رو از کانتکست بکشی بیرون و یهو با یه معنی دیگه مواجه بشی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۱ نوشت.
کله سحر بیدارم کرده که بابا بیا بهت ورزش یاد بدم. یه سری حرکات محیرالعقول میکنه که منم باید عینا تکرار کنم وگرنه تذکر میگیرم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۹ مه ۲۰۲۱
آدامسه رو اونقدر جویدم که خاصیت لاستیکیشو از دست داد و شد مثل گچ. حالا خوبه خراب شد، وگرنه شب باهاش میخوابیدم لابد میپرید تو گلوم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۲ نوشت.
این فرندز جدیدم که در سطوح مختلف دلتنگی به بار آورد.
It’s about that time in your life when your friends are your family.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۰۲ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۸ مه ۲۰۲۱
خدا بوفه کباب کوبیده رو از ما نگیره. حالا بعد از ظهر جمعه —همونطور که باید— به چرت میگذره. چقدر بهشون گفتم جمعه وقت جلسه نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۵ نوشت.
یکی دو ماه پیش با مدیرم درباره یه کلاسی صحبت کردم. خیلی استقبال کرد، گفت به نظرم برای بقیه گروه هم بفرست چون موضوعیه که لازم داریم و زیاد بلد نیستیم. بعد خودمو انداخت جلو که بین کلاسای آنلاین بگردم دنبال گزینه مناسب و با بقیه گروه هماهنگ کنم و جلسه هفتگی بچینم که بعد از دیدن ویدیوها بشینیم با هم بحث کنیم و الی آخر. حالا شدیم ۱۸ نفر که قراره بریم سر کلاس، هفته دیگه هم اولین جلسه بحثه که خودم برنامه گذاشتم. این نامردا همشون درساشونو خوندن به جز خودم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۴ نوشت.
وقتی هدف جا کردن فیل تو فولکس باشه، جوابی پیدا نمیشه که مضحک نباشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۷ مه ۲۰۲۱
تو یه مهمونی از دوستای زمان دانشجویی مامان و بابا بودیم و یکی از دوستاشون هم بود که من همیشه اسمشو شنیده بودم اما بار اول بود که میدیدمش. سالها تارک دنیا و مشغول مراقبه و تزکیه شده بود و شایعات میگفتن که با غیب ارتباط داره. دوست مربوطه شده بود کانون صحبت و بحث کشیده بود به جاهای بیسروته. منم که طبق معمول در بهترین حالت به این حرفا مشکوکم نشسته بودم و گوش میکردم و تو دلم مسخره میکردم. یه جایی هم پیش خودم به مسخره گفتم حالا خوبه بتونه فکرمو بخونه و آبروم بره. یه کم بعدش یکی که منو بهتر میشناخت، بهم اشاره کرد و پرسید اینو چیکار کنیم که این حرفا رو باور نمیکنه؟ طرف گفت: «اون پسر خودش میدونه که من فکرشو میخونم». و خب باید قبول کرد که اگه بلوف بود، خیلی بلوف به جایی بود.
پ.ن. صحبتش درباره من به اینجا ختم نشد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۶ مه ۲۰۲۱
بعد از پنج وعده غذای گیاهی دیگه طاقت نیاوردم، یه همبرگر و بیکن گرفتم که در لحظه میتونستی رسوب چربیشو تو رگهای قلبت حس کنی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۰ نوشت.
اون قدر خودمو میشناسم که بدونم نمیتونم ساکت بمونم، فقط باید جای مناسب حرافی رو پیدا کنم. یه ماه پیش شروع کردم و برنامهام این بود که یه ماه مرتب و روزانه اینجا بنویسم. میخواستم ببینم اصلا اینقدر حرف برام مونده که ارزش داشته باشه کرکرهها رو بکشم بالا یا نه. به دینامیک غیرتعاملی غیراجتماعی وبلاگ هم دیگه عادت نداشتم و نمیدونستم اصلا توش دووم میارم یا نه. حالا سعی میکنم چیزایی که تو این مدت فهمیدم اینجا بنویسم.
این سالای اخیر بخش اصلی حضور آنلاینم تو توییتر و ویکیپدیا بوده. اما دوقطبی جامعه بیرونی به یه حدی رسیده که دیگه حتی از ویرایش مقالههای ریاضی ویکیپدیا هم اکراه دارم. توییتر فارسی هم که شده یه لجنزاری که توش کسی نباید از خودش حرفی داشته باشه. باید به یکی از دو طرف بچسبی و واو به واو حرفاشو تکرار کنی وگرنه از یکیشون فحش میخوری و دومی هم رغبت نمیکنه حرفی در تاییدت بزنه. فالوئرای توییترم همین الآن بعد از چند ماه نزولی بیشتر از هر عددیه که این وبلاگ بهش رسیده. میتونست بیشتر هم باشه اگه از موج اون توییت “فیو استار” کذایی استفاده میکردم. اما واقعا انگیزه و رغبتش نبود. ناخودآگاه حس «من نیم درخور این مهمانی» داشتم و دارم.
اینجا خوش میگذره و با روحیهٔ من بیشتر سازگاره. هم عمومیه، هم زیر نورافکن نیستم. اما از طرف دیگه خیلی هم ازم انرژی میگیره. در طول روز حواسم به حرفایی که تو ذهنمه و مناسب اینجا نوشتنه هست. گاهی باید نوشتههای قدیمیشو بخونم که هم ببینم نظرم چه فرقی کرده و هم مثل باقی پیرمردا (زیاد) حرف تکراری نزنم. هم دائم فکرم مشغوله که چی بنویسم و چطور بنویسم، هم یه سابقه نزدیک به بیست ساله اینجا هست که گاهی احساس میکنم شخصیت و زندگی مستقل از من پیدا کرده. خوندن هر پست قدیمی میتونه سوراخ خرگوشی باشه که تهش پیدا نیست و تازه این فقط چیزاییه که منتشر شده. با وجود این سابقه، کلی هم فیلتر ذهنی محتوایی و لحنی باید اعمال کنم که برای خودش زمان میگیره.
حالا با همه این حرفا ادامه میدم یا نه؟ فعلا ادامه میدم، اما تعهد پست روزانه رو از خودم برمیدارم که مستهلک نشم. هرچند که الآن جوری وابسته شدم که تا یه مدت خودبخود همینطور روزانه ادامه پیدا میکنه. اما اگه فردا ناغافل سر راه رفتم زیر ماشین، نیاین بگین پس پست روزانه چی شد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۵ مه ۲۰۲۱
بعله جروم جان. از اولم حق با شما بود. این lousy little ego همش میخواد همه جا خودشو بندازه وسط.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۷ نوشت.
هفته پیش خودش و خانمش دوتایی واکسن زدن. امروز گفت هر دوتا بچهاش تستشون مثبت شده. حالا خودشونم باید برن قرنطینه و منتظر بشینن. تو ایمیلش نوشته Feel like I stumble on the finishing stretch of a marathon.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۰ نوشت.
یه زمانی Estranged گوش میکردم، میخوند Old at heart but I’m only twenty eight بعد من تو دلم میگفتم اووو لامصب ۲۸سالشه فکر میکنه کمه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۴ مه ۲۰۲۱
“Just because I’m choosy about what I want – in this case, enlightenment, or peace, instead of money or prestige or fame or any of those things – doesn’t mean I’m not as egotistical and self-seeking as everybody else.” ― J.D. Salinger, Franny and Zooey
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۵ نوشت.
پایین صفحه آخر تز لیسانس نوشتیم:
«هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم»
اصلا یادم نمیاد چی تو سرمون ميگذشته که اینو اونجا نوشتیم. دو نفر آدم “عاقل” نشستیم بغل دست هم، یکی پیشنهاد داده اینم بنویسیم، اون یکی هم گفته به به، از این بهتر نمیشه. از یه طرف آیندهنگری و پختگی موج میزنه. واقعا هم بعد از صد سال بخش اجتماعی اون دوران برای آدم میمونه و بخش درسیش دود میشه میره هوا. اما از طرف دیگه واقعا جای نوشتنش اونجا بود؟ هشتاد صفحه داستان نوشتیم که تهش بگیم اینا همه چرت بود و خودمونم پشیمونیم و خاک بر سر شما اساتید گرانمایه که اینا رو میخونین (اگه اصلا تا اینجاش رسیدین)؟ که ما با همه فرق داریم و یگانهٔ دورانیم و این چیزا برامون از آب بینی بز کمارزشتره و حالا اگه اجازه بدین بریم تو صندلچمن بشینیم و یک دست جام چای و یک دست زلف رامتین نارگیلی؟
پ.ن. جواب سوال آخر: “داریم، هستیم، هست”.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۴ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۳ مه ۲۰۲۱
امروز دقیقا ده سال از روزی که اومدیم اینجا گذشت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۵ نوشت.
یه روزی هم بود که هرچی داشتم باخته بودم. شبش لیترالی نشستم سر میز قمار.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۰ نوشت.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم
دستم بود
تقصیر آستینم بود
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۲ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۲ مه ۲۰۲۱
آدمایی که از حضورشون لذت میبرم زیاد نیستن. اما دوست دارم همونا دائم دور و برم باشن. اونا به کار خودشون برسن و من به کار خودم، اما همین که نزدیک باشن حالم خوبه. تقدیر رو ببین که افتادم این گوشهٔ دنیا و پاندمی دنیا رو برداشته و دلتنگی من رو.
پ.ن. چی میشد مثلا یه خونه بزرگ داشتیم، با فضای عمومی و فضاهای خصوصی برای هر نفر؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۲ نوشت.
کی این چرت رو گفته که خواستن توانستن است؟ خواستن، شرط کافی برای توانستن نیست. تامام.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۱ مه ۲۰۲۱
تو جلسه عمومی شرکت گفتن داریم سوناهای طبقه سوم رو بازسازی میکنیم ولی فعلا به سونای طبقه دهم کاری نداریم. ظاهرا کار تو ساختمون شرکت مال ما بوده، بقیه مشغول فسق و فجور بودن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۲ نوشت.
بیرون نمیتوان کرد حتی به روزگاران
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۲۵ نوشت.
اون اسپکتروم آنالایزر هنوز چیزی ازش در نیومده. عوضش دیروز دیدیم یه basestation فایو جی توی ساختمون روشن کردن برای تست. چون کسی بالای سرش نبود افتادیم به جونش و کلا تنظیمش به هم خورد. حالا هم میترسم پول اینم از حقوقم کم کنن، هم ممکنه مغرم پخته باشه از بس جلوش نشستم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۰۲ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۰ مه ۲۰۲۱
حکمت باستانی
اگر رو کاشتیم، در نیومد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۶ نوشت.
این وراث سالینجر واقعا بیعرضه و بیخاصیتن. اصلا ما هیچی، برای خودشون میگم. حالیشون نیست رو معدن پول نشستن، طرف ۴۵ سال نوشته و منتشر نکرده. الآن ده ساله مرده اینا هی میگن حالا چاپ میکنیم نوشتههاشو، اما دریغ از دو خط که چاپ کرده باشن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۶ نوشت.
دیروز با رئیسم جلسه ماهانه دو نفری داشتیم. از برنامه تابستون پرسید، گفتم به خاطر تعطیلی مهدکودک مجبورم مرخصی بگیرم بشینم خونه، با این وضعیت هم که مسافرت نمیشه رفت. بعد حرف رسید به این که دو ساله ایران نرفتم، گفت به نظرم باید بعد از واکسنت چند هفته هم تو پاییز مرخصی بگیری حتما بری. یادم اون زمانی افتادم که تو ایران باید برای سالی دو روز مرخصی کلی منت یه مدیر بیخاصیتو میکشیدم. حالا نکته اینه که هدف آخر هر دوشون کار کشیدن از منه. اما فرقش اینه که دومی نظرش به بردهداریه، اولی میفهمه که بین بهرهوری و ساعت کار، بهرهوری هم میتونه تو خروجی اثر داشته باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۹ مه ۲۰۲۱
حتی دوتا آهنگ انتخاب کرده بودم، بعد دیدم هر دو رو قبلا گذاشتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۴۳ نوشت.
برخورد عموم مردم با کتاب آشپزی و مذهب یه مدله. به یه دلیلی که شاید دقیقا قابل توصیف هم نباشه، یه کتاب انتخاب میکنن و به نظرشون اون بهترینه. اما کمتر کسی هست که به تمام دستوراتشون عمل کنه. مجموعه دستورا رو نگاه میکنن، اونایی که دوست دارن اجرا میکنن و اونایی که دوست ندارن میذارن کنار. بازم هر جا میرسن برای کتاب منتخبشون تبلیغ میکنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۲ نوشت.
پریشب که یهو تب و لرز و سرفه اومد سراغم، فکر کردم این دیگه کروناس. بعد تو اون وضعیت گیجی و بدخوابی داشتم تا صبح تو ذهنم به پیغامای خداحافظیم فکر میکردم. صبحش که دیگه تب نداشتم، دیدم اگه حس نوشتنش بود میشد سه تا کتاب فهیمه رحیمی ازشون درآورد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۴ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۸ مه ۲۰۲۱
طرف (پسر) رو بیست سال پیش میشناختی و یه طیفی از احساسات مختلف هم نسبت بهش داشتی. یه جایی تو عبور زمان این سالها گمش کردی و برات سوال بوده که اگه بازم ببینیش چه عکسالعملی نشون میدی. توی اینستاگرام پیداش میکنی و میبینی اصلا اگه تو خیابون ببینیش نمیشناسیش. احتمالا اونم تو رو نمیشناسه و از کنار هم رد میشین. یه جوری که انگار همه چیزایی که تو ذهنت بوده مال یه زندگی دیگه بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۷ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۷ مه ۲۰۲۱
هشت سال منتظر شدیم تا خانوم منتل جلد سوم داستان کرامول رو بنویسه. حالا که اومده، بزرگترین مانع خوندنش خودشه. ۹۰۰ صفحه آخه لامصب؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۵ نوشت.
یه سرگرمی قدیمیم دستکاری شعر آهنگای معروفه. تعریف از خود نباشه، خیلی هم خوب از آب در میان. فقط حیف که معمولا قابل ثبت و انتشار نیستن و بعد از یه مدت خودم یادم میره چی بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۹ نوشت.
دفتر خاطرات ریدل یکی از بهترین اختراعات رولینگه. هم دفتر خاطراته، هم وسیله ارتباط دوطرفهاس، هم یه بخشی از روح نویسنده توش مونده. بودنش زنده نگهش میداره و نابود شدنش باعث میرا شدنش میشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۶ مه ۲۰۲۱
“We tend to forget that Icarus was also warned not to fly too low, because seawater would ruin the lift in his wings. Flying too low is even more dangerous than flying too high, because it feels deceptively safe.”
Seth Godin – The Icarus Deception
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۲۰ نوشت.
من دیگه تو سنیام که باید هفتاد میلیون دلار پول تو حسابم باشه. سر مبلغ دقیقش حساس نیستم، با شصت و هشت تا هم میتونم کنار بیام. هماهنگیهای لازم هم انجام شده، به محض واریز مبلغ استعفا میدم. اما از اونجایی که همیشه یه جای کار باید بلنگه، خبری از پولا نیست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۹ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۵ مه ۲۰۲۱
تو دوران دکترا، حل تمرین الکترومغناطیس بچههای لیسانس بودم*.سال آخر که بودم، یکی از شاگردا اومد تو دپارتمان خودمون دانشجوی دکترا شد. منم که جوگیر، الکی به خودم گرفته بودم که ببین منم بالاخره روی علاقه این بچه به این موضوع و نفس کسب علم یه تاثیری داشتم و چقدر من مفیدم و این حرفا. حالا چند وقت پیش شنیدم پسرهٔ بیخاصیت رفته انصراف داده. باقیات صالحاتم دود شد رفت هوا.
* خوانندهٔ با درایت این سطور اینجا میپرسه: «الکترومغناطیس؟ تو همونی نبودی که دو بار گرفتی، متوسط نمرهات ۱۰ نشد؟». نویسندهٔ با ذکاوت این سطور هم جواب میده: «بعله. از عجایب روزگار این که خودم بودم. کتاب هم اتفاقا همون چنگ خودمون بود. یه چندتا فصل هم بیشتر از اونی که ما میخوندیم تو سیلابس داشتن.»
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۵ نوشت.
سخن بزرگان
این دامبول و دیمبول بابا ول کن ما نیست
تو خون و رگه باباکرم از ما جدا نیست
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۴ مه ۲۰۲۱
می نوش ندانی ز کجا آمدهای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۲ نوشت.
مگه میشه این فصل برسه و آدم دلش برای کوچه پسکوچههای تهران و درختای توت سفید تنگ نشه؟ تنها میوهای که اینجا هنوز هیچی نزدیک بهش پیدا نکردم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۰ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۳ مه ۲۰۲۱
چه فیلم عجیبی بود Nomadland. هر آدمی یه قصهاس.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۳۱ نوشت.
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای کیانتی
کودکی بیست ساله بودم*
با شادمانی پر میگشودم
* در بعضی نسخ «کودکی گوساله بودم» هم آمده.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۰ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۲ مه ۲۰۲۱
باید یه آپشن به آدم میدادن که وقتی به یه سنی رسید بتونه انتخاب کنه کدوم دوران زندگیشو بیشتر از همه دوست داشته، بعد دیگه تو همون دوران بمونه.
پ.ن. بدیش اینه که ممکنه آدمایی که به خاطر حضورشون یه دورانی رو انتخاب کردی، خودشون تو یه دوران دیگه باشن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۰ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۱ مه ۲۰۲۱
چرا نمیتونم تصمیم بگیرم چه آهنگی بذارم اینجا؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۲ نوشت.
یه عدسپلو درست کردم، یادم رفته یه قطره روغن توش بریزم. نه تنها هیچ خطری برای چربی خون نداره، بلکه میره میگرده هرچی کلسترول داری میکشه به خودش.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۸ نوشت.
تا جایی که میفهمم، گند زدم به فید وبلاگ و الآن فقط خوانندههای واقعی که به صفحه سر میزنن میتونن بخوننش. هیچ ایدهای هم ندارم که چطوری باید درستش کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۰ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۰ مه ۲۰۲۱
قرار بود پادگان ما تعطیل بشه و نصفه دوم آموزشی ما به اسبابکشی وسایل اون پادگان به پادگان جدید گذشته بود. روز آخر قرار بود بریم برگه معرفی به یگان بگیریم و خداحافظ. تازه وقتی رسیدیم پادگان و کامیونهای خالی آماده بار زدن رو دیدیم معلوم شد پاتک خوردیم. دیگه واقعا چیز مفید قابل انتقالی نمونده بود. نصف روز فرستادنمون یه جایی که آهن قراضه پوسیده و زنگزده تلنبار کرده بودن که «به درد بخوراش» رو جدا کنیم و سر تا پامون پر گل و کثافت بشه. بالاخره تموم شد و گفتن ده دقیقه استراحت کنین تا بریم سراغ تحویل برگه معرفی. دویست نفر حمال خسته و داغون گوشه حیاط ولو شده بودیم که یه سرهنگ فلان فلانشدهای که تا اون موقع ندیده بودیمش از راه رسید، چهار نفرمون رو جدا کرد گفت بیاین یه کار کوچیک دیگه مونده. سوار ماشینمون کرد و برد پادگان جدید. یه تابلوی دویست کیلویی سر در پادگان روی کامیون بود، گفت شما چهار تا اینو بیارین پایین، بذارین اون گوشه. خستگی ذهنی و جسمی به حدی بود که یهو قاطی کردم. شروع کردم به داد و بیداد سر سرهنگه. گفتم نمیتونم، خودت بیا سرشو بگیر ببین زورت میرسه اینو تکون بدی یا نه. اول جا خورد، بعد با عصبانیت شروع کرد به تهدید. هرچی گفت، گفتم نمیتونم، هرکاری میخوای بکن. اسم چهار نفرمونو از روی سینههامون خوند، رفت یه گوشه و چند دقیقه تلفنی صحبت کرد. آخر برگشت و گفت اشکال نداره اگه نمیتونین، سوار شین برگردیم. برگشتیم و برگه رو تحویل گرفتیم و هیچ تنبیهی هم در کار نبود. بعد از این ماجرا دیگه فکر میکردم سربازی اینجوریه که هر وقت یه کار غیرمنطقی از آدم بخوان، باید مقاومت کرد و خودشون کوتاه میان. شانس اوردم سرهنگی که بعدا زیر دستش بودم آدم فهمیدهای بود و هیچوقت لازم نشد از این درسی که گرفته بودم استفاده کنم. بعد از سربازی فهمیدم یکی از اون سه نفر دیگهای که اون روز قرار بود سر تابلو رو بگیرن، پسر یکی از روحانیون صاحبمنصب بوده و قاعدتا همین نجاتم داده بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۶ نوشت.
واقعا اینکه آدم کلی دستورالعمل بده که روی سنگ قبرش چی بنویسن و تو مراسم چیکار کنن بیمعنیه. مهم این بود که نمیرم، که نشد. دیگه بعدش هر کار خواستین بکنین. آدم اگه اهل برنامهریزی باشه باید برای کارای قبل مردنش برنامه بریزه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۹ مه ۲۰۲۱
سر و وضع مناسبی نداشت. وسط یه خیابون شلوغ توریستی و تجاری تو مرکز شهر لیسبون، یه سکو پیدا کرده بود و نشسته بود. بدون توجه به جمعیت دور و بر، کفششو در آورده بود، پارچه کهنه دور پاشو باز کرده بود و داشت با دقت زخمشو بررسی میکرد. تمرکز و دقتش و بیتوجهیش به اطراف، یه حالت خلوت شخصی عجیبی بهش داده بود که باعث شده بعد از این همه سال هنوز یادش بیفتم. نزدیکترین تصویری بود به لیسیدن زخم که تا الآن دیدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۴ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۸ مه ۲۰۲۱
بالاخره هوا داره کم کم گرم میشه. منقل روی بالکن رو دوباره راه انداختیم و تو خیالم برای مهمونایی که این تابستون نداریم جوجه کباب و کوبیده درست میکنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۹ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۷ مه ۲۰۲۱
حالا من یه دخترخاله پسرخالهای میشناسم که تو هشت نه سالگی میگفتن ما بزرگ بشیم با هم عروسی میکنیم. پسره چند وقت پیش با پارتنر مردش ازدواج کرد، دختره هم اخیرا بچه دومش به دنیا اومد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۵ نوشت.
پونزده سال پیش فوقش ده درصد اتفاقات این سالها و موقعیت و شرایط فعلی رو میتونستم پیشبینی کنم. یعنی زندگی تا این حد قابل پیشبینیه. پس چرا الآن تصورم از پونزده سال دیگه، عین همین الآنه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۶ مه ۲۰۲۱
آخه یعنی چی که بعضی حرفا رو باید خورد؟ حرف مگه به این راحتی از گلو پایین میره؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.
به گفته منابع آگاه این وبلاگ، علیرضا عصار میخواسته زمان یاهو مسنجر یه آگهی تبلیغاتی براشون درست کنه، بگه: «با دختران شهرمان من هر شبی یاهو زنم». بعد خورده به ماجرای تحریما و نتونستن پولشو بهش بدن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۲ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۵ مه ۲۰۲۱
این stomach fluی خبیث بیشخصیت، عدل وسط ارائه گزارش کذایی خفتم کرد :)))
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۲ نوشت.
وقتی نوشتههای قدیمی خودمو میخونم، کلی چیز خجالتآور توش میبینم. نژادپرستی، جنگطلبی، دفاع از اعدام، هوموفوبیا،… (از پشت صحنه اشاره میکنن که سکسیزم هم هست). دقیقا چی شد که از اونجا به اینجا رسیدم؟ نمیدونم. چند وقت دیگه کجام؟ نمیدونم. با این نوشتههای قدیم چه کنم؟ بسوزونمشون یا سهقفله کنم بذارم تو گاوصندوق یا کاری به کارشون نداشته باشم؟ اینم نمیدونم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۸ نوشت.
لابد چهار سال دیگه دلمون برای یه چیزایی از کار از خونه تنگ میشه. اما قاعدتا روزایی که بچه مریض هم خونه باشه نباید یکیش باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۱ نوشت.
This is the strangest life I’ve ever known.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۴ مه ۲۰۲۱
پنج صفحه گزارش نوشتم و چهار تا اسلاید براش درست کردم. نوبل منو بدین که میخوام برم بخوابم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۲ نوشت.
«بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند»
حتی فرق صنعت و تجارت رو نمیدونسته. همون بهتر که مرد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۹ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۳ مه ۲۰۲۱
بعضی آهنگا هیچوقت تو کاور چیزی از آب در نیومدن و نخواهند اومد. یکیش Diamonds and Rust. دلیلش به نظر من اینه که خیلی زیادی شخصیه. پارادوکسش اینه که همه خیال میکنن که تجربه و احساس مشابهی داشتن، اما در عین حال کسی نمیتونه حس منحصر بفرد جون بایز موقع نوشتن شعر و ساختن آهنگ رو مشابهسازی کنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۶ نوشت.
من که جیک و جیک میکنم برات
بذارم برم توییتر؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۱ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲ مه ۲۰۲۱
قلقلک فکری امروز. اینجا خسرو تا لحظه آخر سعی کرده از شیرین محافظت کنه، اما همزمان در عمل حق خداحافظی رو ازش گرفته. شیرین کدومشو ترجیح میداده؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۸ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱ مه ۲۰۲۱
صدای دریل همسایهها تو دیوار بتنی واقعا روحخراشه. یه روز همسایه پایینی قبلی اومد اعتراض به صدای دویدن بچه، گفت اگه بازم صدای دویدن بیاد منم دریل برمیدارم از پایین سقفو دریل میکنم. خیلی تشویقش کردم که حتما همین کارو بکنه. حساب کردم که جلوی بازی بچه رو که نمیشه گرفت، وقتی سقف خونهاش سوراخ سوراخ بشه خودش میفهمه دفعه بعدی قبل از تهدید از مغزش استفاده کنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۷ نوشت.