پرستش به مستیست در کیش …
آخرین روزهای مهرورزی بود که میرفتیم تهران. هشت سال گذشته بود و ما هنوز نفهمیده بودیم این مهرورزی کار خوبیه یا بد. خیلی سال پیش یه تیکه از محوطه دانشکده برق حالت باغ داشت. نصفش برای ساختمان مسجد جدید دانشکده رفته بود زیر بنّایی ولی مابقیاش عملا استفادهای نداشت تا یکی از روسای دانشکده تصمیم گرفت توش محوطه سازی کنه و میز و صندلی و چتر بچینه. این تصمیم حکیمانه هم طبیعتا مورد استقبال دانشجویان درسخون و کوشا واقع شد که بیست و چهار ساعت توی «صندلچمن» مشغول صرف چای و شکلات رامتین و اختلاط بودن. یا طبق توصیف دقیقتر دکتر ا.، یلّلی تلّلی میکردن. این وسط بسیج دانشجویی که نگران پیشرفت تحصیلی ما بود تو بیانیههایی که علیه فضای یلّلی تلّلی صادر میکرد، براش از لفظ «حریم مهرورزی» استفاده میکرد. نمیدونم تو تخیلات بیمار بیانیهنویس مشغول چه کاری بودیم و مهرورزی دقیقا توصیف چی بود و نمیخوام هم بدونم. احتمالا شبیه همون کارایی بود که تو تخیلاش با حوریهای دستمزد بیانیهنویسیاش انجام میداد. اینا گذشت تا زمان انتخابات رسید و کاندیدای مورد حمایت بسیج دانشجویی انتخاب شد. میدونیم که کاندیدای مربوطه همون روز اول یکی از اصول دولتاش رو «مهرورزی با بندگان خدا» اعلام کرد. اتفاقا ما همون حوالی فارغالتحصیل شدیم و نفهمیدیم چه کلمهای برای توصیف اعمال قبیحه صندلچمن جایگزین شد. هرچی بود، یه سال بعدش اثری از صندلچمن به اون شکل قبلی نمونده بود. ما هم همونطور که گفتم توی تمام این مدت نفهمیدیم بالاخره مهرورزی کار خوبیه یا بد.
کلا از موضوع اصلی منحرف شدیم. درواقع میخواستم درباره روزنامه «ایران»ی که توی هواپیما خوندم بگم. ولی حرفم طولانی شد. حالا اگه قسمت شد توی پست بعدی تعریف میکنم. شما عجالتا از پای تلویزیون تکون نخورین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۷ نوشت.
مجسمه جنبه
تو سالن ترانزیت منتظر هواپیما بودیم که یهو دیدیم دو نفر از آقایون خدمه هواپیمای ایرانایری که نسبتاً تازه نشسته بود، توی مغازه ویکتوریازسیکرت موبایلشون رو دراوردن مشغول فیلمبرداری از خودشون و در و دیوار مغازهاند.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۹ نوشت.