جمعه، ۹ دسامبر ۲۰۱۱ آخیش
اون وقتا که خیلی جوون بودیم، یه دور با دکتر ک الکترومغناطیس گرفتم که بعد از یه ماجراهای مسخره ای احساس کرد بهش بی احترامی کردم و بعدش تو صورتم خندید و گفت شما افتادی. حالا خیلی هم بلد نبودم، ولی اقلا اونقدر بود که پاس بشه. گذشت و ترم بعدش با دکتر گ گرفتم که همزمان شد با شاعری و عاشقی که دیگه کلا درس نخوندم. این دفعه به زور درسم پاس شد و به خیر گذشت، ولی همیشه یه جور حس عدم اعتماد به نفس نسبت به اون درس مونده بود تو ذهنم. این جوری بود که روزی که اینجا بهم گفتن از دو هفته بعدش قراره حل تمرین الکترومغناطیس بیفته گردنم خیلی نگران شدم. بدجوری می ترسیدم که یهو یکی سر کلاس یه سوالی بپرسه و مثل خر تو گل گیر کنم.
امروز که ترم تموم شد وقتی نگاه می کنم و می بینم با اینکه حجم کار پدرم رو دراورده، کلا موفقیت آمیز بوده و هم خودم خیلی چیزا رو بهتر فهمیدم و هم از پس مشکلات دانشجوها براومدم خوشحالم. تجربه عجیبی بود.
پ.ن. این کتاب به جز فصل آخرش تو ایران دوتا درس سه واحدی بود که کلا نه ماه مشغولت می کرد. تازه همون فصل آخرش هم یه مقدار وسیع تر خودش یه درس سه واحدی دیگه بود. این لامصبا اینجا کل کتاب رو تو کمتر از دوماه می خونن. من درکشون نمی کنم.
پ.ن.2 اون قدیما نمی فهمیدیم، ولی ترجمه جبه دار مارالانی و قوامی از “الکترومغناطیس میدان و موج” چنگ، یکی از مزخرف ترین چیزاییه که می شه دید.
اینو آیدین در ساعت ۱۷:۰۰ نوشت.
۲ نظر به “آخیش”
دسامبر 11th, 2011 1:49
تبریک می گم بدین ترتیب نوامبر 2011 اولین ماهی می شه که تو وبلاگت هیچی ننوشتی بعد از 11 سال!
دسامبر 11th, 2011 1:49
I mean 10 😉