باز آمد بوی ماه مدرسه
در راستای فرهنگ کار بدون وقفه ای که اینا دارن، کیک آف میتینگشون منو کشته. تا جایی که یادمه کیک آف یه جلسه خفنی بود که همه کارمند و مدیر و کارفرما و پیمانکار می نشستن دور هم و نقشه می کشیدن که چه جوری همدیگه رو نابود کنن. حالا اینجا هفته پیش به مناسبت شروع سال تحصیلی همه مستخدمین* دپارتمان سوار قایق شدیم و تو این سرما سه ساعت راه رفتیم تا رسیدیم به یه جزیره ای که یه قلعه قدیمی توش بود. اونجا یه سری با طبل و شمشیر و لباسای قدیمی اومدن دم قایق استقبالمون و تا خود قلعه طبل زدن و جلوی ما راه رفتن. اونجا هم یه سری با تفنگ سرپر تیراندازی کردیم و بعد تو قلعه زیر نور شمع سر دوتا میز دراز موازی، شام قرون وسطایی خوردیم. حالا این وسط رئیس دپارتمان هم احساس دامبلدور** بهش دست داده بود و یه پنچ دقیقه ای رفت سر تالار و سخنرانی کرد که کسی هم گوش نکرد. یعنی تو کل جلسه تنها چیزی که راجبش صحبت نشد کار بود!
* Employee
** آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۸ نوشت.
blues…
حالا خودمون کم still got the blues بودیم، این تهران من حراج هم قوز بالا قوز شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۴ نوشت.
امان از …
حالا هی من می گفتم نتیجه شبیه سازی اینه، اونم هی می گفت مدلت اشتباهه چون تو عمل اندازه گرفتن و نتیجه این نبوده. آخر رفتیم یه ساعت تو آزمایشگاه دوباره اندازه گیری کردیم و حرف من درست دراومد. معلوم شد دوتا دانشجوی لیسانس، استاد رو پیچوندن جواب غلط بهش تحویل دادن و رفتن. بنده خدا وقتی فهمید خیلی به هم ریخت. از اون طرف من خیلی ذوق کردم که سخت افزار پروژه لیسانسم پیش خودمه و تو دانشگاه نیست. وگرنه اگه یه روزی دکتر کلانتری می فهمید چه بلایی سرش اوردیم، خیلی بد می شد!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۵ نوشت.
آخرالزمون
به خوابم هم نمی دیدم یه روزی برسه که وسط مرداد یه هفته از آفتاب خبری نباشه و یه ریز بارون بیاد و با کاپشن برم سر کار.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۳ نوشت.
چه درسی می خونم من…
اینجا یه مقدار بیشتر از قبل فرصت کتاب خوندن و فیلم دیدن داریم. مخصوصا توی خونه قبلی که تلویزیون هم نداشتیم و کلا وقتمون دست خودمون بود.
* چهار فصل سریال The Tudors تموم شد و ارزش دیدنش رو داشت. با وجود این که به هرحال برای بالا بردن جذابیت داستان یه چیزایی عوض شده بود، تا حد خیلی خوبی به اصل وقایع وفادار مونده بود. کلا بازی ها و دیالوگ ها و کارگردانی خوب بود و بیننده رو به تعقیب داستان ترغیب می کرد. توصیه می شود.
* چهار فصل The IT Crowd هم تموم شد. شاید به اندازه سیتکام های آمریکایی خنده دار به نظر نیاد، ولی با بخش های عالی هم کم نداره. اگه از دیوونه بازی های گیک ها خوشتون میاد و دنبال تنوع هستین، توصیه می شود.
* “The Decline and Fall of Practically Everybody” رو بالاخره خوندم. ترجمه نجف دریابندری از این کتاب که همون طور که خودش گفته چندان هم به اصل کتاب وفادار نیست، به اسم “چنین کنند بزرگان” چاپ شده که حتما خوندین. من به اندازه کتاب فارسی عاشقش نشدم، هرچند که احتمالا اگه به انگلیسی هم به اندازه فارسی تسلط داشتم اوضاع بهتر بود. ترجمه دریابندری از کتاب بی نظیره. بعضی از شوخی ها حذف شدن و بعضی شوخی ها از طرف مترجم اضافه شدن ولی جنس متن و لحنش، کاملا به متن اصلی وفادار مونده. تعداد زیادی از فصل های کتاب، توی چاپ فارسی وجود ندارن که البته با توجه به محتوای اون فصل ها و محدودیت های چاپ تو ایران قابل درکه. ولی یه چیزی که برام خیلی عجیبه فصل مربوط به “جیووانی ساوونارولا” می شه که تو چاپ های جدیدتر فارسی (اگه اشتباه نکنم از 1381 به بعد) اضافه شده ولی توی متن اصلی وجود نداره. خیلی گشتم، ولی نفهمیدم از کجا اومده و چه جوری به ترجمه فارسی اضافه شده.
* “پنج گنج” هوشنگ گلشیری رو دوباره خوندم. دفعه قبل پیش دانشگاهی بودم و در حالی که کتاب ممنوعه بود و با روزنامه جلد شده بود، از کتابخونه شخصی گلشیری به دستم رسیده بود. سر کلاس های کنکور، زیر میز می خوندم و چیز زیادی از کتاب نصیبم نشد. این دفعه از کتابخونه شهری که زبون مردمش فارسی نیست ولی به کتاب اجازه چاپ داده، خیلی هم قانونی امانت گرفته بودم. سر فرصت می خوندم و سنم بالاتر بود. طبیعتا خیلی هم بیشتر خوشم اومد ازش. فضا، شخصیت، روایت، همه عالی بود. اگه دسترسی داشتین حتما توصیه می شود.
* “نون نوشتن” یادداشت های محمود دولت آبادی رو خوندم. با وجود این که کلا دولت آبادی طولانی تر از حوصله من می نویسه و حتی توی این یادداشت های شخصی هم کاملا مشهود بود، بی پردگی نوشته ها و نزدیک بودنش به خود نویسنده به دلم نشست.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۸ نوشت.
ضایع
یعنی چیزی بدتر از این نیست که طلبکار بری پیش سوپروایزر محترم و بگی این سه صفحه جدولی که بهت داده یه سری از اطلاعات لازم رو نداره. اونم از دستت بگیره و ورق بزنه بگه ببین تو صفحه چهارم همه چیز کامل هست. در حالی که تو اصلا تاحالا ندیده بودی که صفحه چهارمی هم وجود داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۳۳ نوشت.
دردسر
دارم سعی می کنم هاست و دومین رو منتقل کنم به یه سرویس دهنده دیگه. خودم هم هیچ تصوری ندارم که چه اتفاقی می افته. ولی احتمال اینکه یه مدت اینجا از کار بیفته هست. نگین نگفتی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۷ نوشت.