یکشنبه، ۱۲ ژوئن ۲۰۱۱ سومین تجربه ها
* اگه بخوام تو یه کلمه توصیفشون کنم، چیزی نیست جز “شیرازی”. روزای بین تعطیل رسما تعطیلن، حتی اسم هم دارن. به محض اینکه یه ذره آفتاب می شه می ریزن تو خیابون و هرجا یه تیکه چمن گیرمیارن، حتی اگه وسط بلوار باشه زیر آفتاب ولو می شن. شنبه و یکشنبه غذاشون رو می برن لب رودخونه یا وسط میدون های شهر یه گوشه می شینن و می خورن. روزی دوبار ساعت ده صبح و سه بعد از ظهر تمام دپارتمان جمع می شن توی آشپزخونه و مشغول چایی و قهوه و گپ زدن می شن. جمعه ها که کیک و شیرینی هم هست و حتما یه ساعتی می شینن و نمی شه سوزن انداخت. استفاده از مرخصی ها تقریبا اجباریه و حتی آخر ماه به ازای هرروز مرخصی که استفاده کرده باشی 150 کرون به حقوقت اضافه می شه.
* رفتیم برگرکینگ غذا سفارش دادیم و یکی از ساندویچ ها یه کم (پنج شیش دقیقه) دیر آماده شد. چسبیده بود که بیاین بستنی مجانی به جاش ببرین. ما هم که می گفتیم نمی خوایم با تعجب نگاهمون می کرد! بعد رفتیم مثل بقیه اشون لب رودخونه روی چمنا نشستیم و مشغول خوردن شدیم. تو همین احوال یه مرغ دریایی اومده بود دو سه متر جلوتر از ما رو چمنا راه می رفت و اصلا به ما نگاه هم نمی کرد و یه ژستی گرفته بود که مثلا سر به کار خودمه. منم یهو حس حیوون دوستیم (که همه می دونن خیلی قویه) گل کرد و براش دو سه تا سیب زمینی سرخ کرده انداختم. اونا رو خورد و این دفعه زل زد به ما. چند تا دیگه هم انداختم که یهو دیدیم دو سه تا دیگه دارن تو هوا دور سرمون می چرخن و یهو یکیشون با همون مانوری که از توی آب ماهی می گیرن اومد پایین و یکی از سیب زمینی ها رو قاپ زد و رفت. یه مرغابی هم از توی رودخونه دراومد و داشت میومد تو حلقمون. آخرش مجبور شدیم فرار کنیم بریم یه جای دیگه بقیه غذا رو بخوریم. تا من باشم دیگه برای این احمقا دلسوزی کنم، اونم تو تابستون که غذا فراوونه.
* این سوپروایزر من انگار حالش خوب نیست. یه چیزایی از من می خواد که نه توی گوگل چیزی درباره اش پیدا می شه و نه حتی اسمش تو ویکیپدیا اومده. دلش خوشه ها.
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۳۶ نوشت.
۴ نظر به “سومین تجربه ها”
ژوئن 13th, 2011 8:48
اینجا mcdonald رو از دستت میقاپن مرغای دریایی ..
ژوئن 13th, 2011 13:21
ها ها ها. خوشحالم بالاخره یه نفر دیگه هم درک کرد که این خارجیا چقدر شیرازین. آیدین باور کن اسپانیایی ها هم همینجورین.
کلی صفا کردم با این پستت.
ژوئن 16th, 2011 16:50
@مهدی: اینجا کلا پرنده های وقیحی داره. وسط پیاده رو راه می رن و به آدم محل نمی ذارن، اصولا پیاده مجبوره که راهشو کج کنه.
@فریده: حالا هواش هم یه چیزی داره که مثل شیراز منو گرفته. صبح اصلا دلم نمی خواد از رختخواب بیام بیرون.
سپتامبر 10th, 2011 1:57
فقط محض اطلاع بگم دیگه شیرازی ها هم رو به ترک هستن!
تو کوه تونستم چندتایی آدم ببینم !!