دوشنبه، ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۰
تو اون دورانی که خیلی حالم بد بود (27 فروردین 83 تا چند ماه بعدش) یه مدت یه دختر خانومی پیدا شده بود که هرشب کلی با من چت می کرد (یادم نیست اصلا منو از کجا پیدا کرده بود، کلا خاطراتم از اون دوران خیلی کمه، انگار یه مه غلیط همه جا رو گرفته باشه). کلا تا جایی که یادمه زیاد جدی نمی گرفتمش و همش پیش خودم می گفتم این دیگه چه علافیه که اینقدر با یه آدم رو اعصابی مثل من چت می کنه. گذشت و گذشت تا یه شب که من داشتم خیلی از زمین و زمان غرغر می کردم پیشنهاد داد که همدیگه رو ببینیم. البته این پیشنهاد هم بلافاصله مطابق انتظار رد شد. بعد کم کم دیگه صحبت نکردیم و کلا رابطه قطع شد. بیشتر از چهار سال بعدش خیلی اتفاقی فهمیدم که با فاصله زمانی کمی از اون دوران، خودکشی کرده.
از اون به بعد این موضوع شده یکی از حیرت های بزرگ زندگیم. اصولا ممکن بود اوضاع جور دیگه ای پیش بره و شرایط جور دیگه ای باشه؟ نقش من تو همه این اتفاقات چقدر بوده؟
اینو آیدین در ساعت ۱۳:۵۲ نوشت.
۴ نظر به “”
سپتامبر 13th, 2010 15:39
🙁
سپتامبر 22nd, 2010 8:04
eeeee! Ajab!!! To ye ketab az shahkarhaye zendegit benevis….jeddi migama!
سپتامبر 22nd, 2010 12:19
وا! اولا که این شاهکار من نبوده که! بعدشم اتفاقا دارم یه کتاب بزرگ می نویسم ولی به هیچ وجه قابل انتشار نیست چون به کلی از اطرافیان هم توش اشاره شده.
سپتامبر 24th, 2010 11:00
وااااااا! خب اگه نمی خوای منتشر کنی پس چرا می گی؟؟ فقط می خوای فضولی آدم رو تحریک کنی؟؟ تازه شم شاهکار تو حساب می شده…بنویس…