سهشنبه، ۲۳ فوریه ۲۰۱۰
آدم وقتی سنش کمتره بعضی چیزا رو درست نمی فهمه. اون سه چهار ثانیه ای که ماشین سارا داشت روی پل خروجی رسالت شرق به صیاد شمال دور خودش می چرخید تا بالاخره بخوره به گاردریل و سر جاش بمونه، کل ماجرا برای ما چند ثانیه هیجان بود و یه تصادف معمولی. حالیمون نبود که بیست متر با زمین زیر پل فاصله داریم و اگه اون گاردریل کار نمی کرد یا تو زمان چرخیدن یه ماشین دیگه بهمون زده بود الآن اقلا نصفمون مرده بودیم.
پ.ن. حالا فکرشو بکن تو فاصله ای که ما داشتیم ماشین رو جمع و جور می کردیم، این شازده ورداشته کیف منو برده خونه تحویل داده. گفته خودش تصادف کرده، اینم کیفش! موبایل هم که نبود اون موقع ها، بیچاره ها کلی نگران شده بودن.
اینو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.
۲ نظر به “”
مارس 8th, 2010 21:20
شازده! لغب خوبیه. می تونه سرشار از ناگفته های فروان از ابعاد فیزیولوژیک و البته آناتومیک بدن انسان باشه. منم از این شازده خوشم نمیاد چی برسه به دیگران
مارس 9th, 2010 4:50
حالا مگه من گفتم از این شازده خوشم نمیاد؟ اگه خوشم نمیومد مگه دیوونه بودیم هفت سال دنبال هم راه بیفتیم!