مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۲۶ فوریه ۲۰۱۰

از معدود چیزایی که از دوران سربازی مونده، دوتا پتوی آبی آرم دار هست که هنوز رد غشو کشیدن های متوالی روش مونده. دو تا پتوی یه نفره مربعی که معمولا برای عرض آدم زیاد میاد و برای طولش کم. نه اونقدر گرم می کنه که سرباز یه شب مثل آدم بخوابه و نه اونقدر سرده که طرف رو بکشه و به آمار خودی ضرر بزنه. معدود شبایی که به هر دلیل یکی از اینا رو می اندازم روی خودم ناخودآگاه قبل از خواب مدل آنکادر کردن تخت رو با خودم دوره می کنم که مبادا تا صبح یادم بره، یاد شب های سردی می افتم که تو آسایشگاهی که از لای شیشه های شکسته اش سوز به استخون آدم می زد، یواشکی از یه گوشه تخت می رفتم زیر پتو و تا صبح تکون نمی خوردم که مبادا آنکادرش خیلی به هم بخوره صبح فرصت نکنم مرتبش کنم. (البته کلا روی اون تخت زیاد تکون نمی خوردم چون طبقه دوم بودم و هر تکونی کافی بود که چهار ستونش به نوسان دربیاد و آرش از اون پایین صداش در بیاد از ترس که مبادا من و تخت یهو رو سرش خراب بشیم). تو محیط سربازی کلا دغدغه های آدم عوض می شه. از یه طرف کل نگرانی های سنگین بیرون از دوشت برداشته می شه و دیگه لازم نیست برای هر قدمت برنامه داشته باشی، از یه طرف اونقدر باید برای چیزای پیش پا افتاده نگران باشی که نگو. ولی تمام اون دوره آموزشی یه طرف، شب های عجیب و غریبش یه طرف. تو طول روز می شد یه جوری آدم سر خودشو گرم کنه و به هر بدبختی هست به خودش بد نگذرونه، ولی شب هاش هیچ صفتی به جز دلگیر نداشتن.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۵ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۲۴ فوریه ۲۰۱۰

کارمون شده این که مثل طبیبی حاذق سرگرم معاینه شبکه باشیم و تمام علائم حیاتی اش رو بررسی کنیم و عینا مثل همون طبیب حاذق دواهای بی اثر تجویز کنیم و سر وقت مریض رو بکشیم.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۶ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۳ فوریه ۲۰۱۰

آدم وقتی سنش کمتره بعضی چیزا رو درست نمی فهمه. اون سه چهار ثانیه ای که ماشین سارا داشت روی پل خروجی رسالت شرق به صیاد شمال دور خودش می چرخید تا بالاخره بخوره به گاردریل و سر جاش بمونه، کل ماجرا برای ما چند ثانیه هیجان بود و یه تصادف معمولی. حالیمون نبود که بیست متر با زمین زیر پل فاصله داریم و اگه اون گاردریل کار نمی کرد یا تو زمان چرخیدن یه ماشین دیگه بهمون زده بود الآن اقلا نصفمون مرده بودیم.
پ.ن. حالا فکرشو بکن تو فاصله ای که ما داشتیم ماشین رو جمع و جور می کردیم، این شازده ورداشته کیف منو برده خونه تحویل داده. گفته خودش تصادف کرده، اینم کیفش! موبایل هم که نبود اون موقع ها، بیچاره ها کلی نگران شده بودن.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۳ نوشت.

.............................................................................................


دوشنبه، ۲۲ فوریه ۲۰۱۰

از قول مارلون براندو گفتن که “ترجیح می دم روی موتورسیکلتم باشم و به خدا فکر کنم تا توی کلیسا باشم و به موتورم فکر کنم”. یادمه از قول شریعتی هم یه همچین چیزی درباره مسجد و کفش شنیده بودم. حالا می گین کدومشون از اون یکی تقلید کرده؟

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۰ نوشت.

این عالی بود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۸:۵۴ نوشت.

.............................................................................................


یکشنبه، ۲۱ فوریه ۲۰۱۰

سال تحصیلی عجیب و ناراحت کننده ای بود. با آقای ساعتی و آقای ایوبی شروع شد و حالا هم که آقای فریپور بزرگ. ولی تقارن عجیبی بود. امسال که قراره آخرین سال سمپاد باشه، همه معلمای قدیمی دارن می رن.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۵ نوشت.

دیروز یه چیز عجیب دیدم. “دانستنیها” شماره یک دوره جدید. با همون لوگو و همون قیافه، ولی تحت امتیاز گروه مجلات همشهری! تو ذهن منی که از دوم دبستان شروع کردم به دانستنیها خوندن و تا روزی که با تیم جامعه و توس قاطی شد و توقیف شد مرتب خوندمش، یه جایگاه عجیبی داره. ولی این جایگاه با همون سبک و تیم فرانه بهزادی تعریف شده. هنوز نتونستم خودم رو راضی کنم که به اسم همشهری بگیرمش بلکه ببینم چی نوشته.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۹:۳۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۲۰ فوریه ۲۰۱۰

یه سری عکس دیدم که هنوز باورشون نکردم. نخواستم و نتونستم باورشون کنم. یعنی واقعا تو این مملکت قیمت آدم بالغ رسیده به یه موز و دوتا پرتقال؟ یا قیمت پسربچه نابالغی که حاضره یه دسته بیل هم از خودش آویزون کنه، شده یه بستنی قیفی؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۴۴ نوشت.

عجالتا بالاخره کامنت دونی اینجا با کمک سیما راه افتاده. پس بخورید و بیاشامید و حتی کامنت بذارید، ولی اسراف نکنید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۲:۳۴ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۳ فوریه ۲۰۱۰

من نمی دونم ایرانیا چه اصراری دارن که وقتی تلویزیون واید باشه حتما تصویر 4:3 رو کشیده و کج و معوج ببینن. بابا به خدا کفران نعمت نیست. اگه اصل فیلمت واید بود، روی کل صفحه ببینش. اگر نبود هیچ اشکالی نداره که دو تا نوار سیاه دو طرفش باشه.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۹ نوشت.

تمام تنم درد می کنه. من موندم وقتی دو جلسه ورزش کافیه که بفهمی چقدر چیز مضریه، چطور کسی تا حالا نفهمیده!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۹ فوریه ۲۰۱۰

خیالتون راحت. اینجا تعطیل نشده. چون به نظرم نوشتن یه طرفه معنی زیادی نداره، فعلا تمام وقت و انرژیمو گذاشتم روی نجات دادن کامنتام قبل از اینکه haloscan دزد همه اشون رو بالا بکشه. تا جایی که بتونم زور می زنم که پول به این دزدای سر گردنه ندم. یه نقشه سه مرحله ای هم کشیدم که تا اینجا مرحله اولش موفقیت آمیز بوده. محض روشن شدن ماجرا هم بگم که دوازده روز وقت دارم وگرنه کل کامنتای وبلاگ که بیشتر از سه هزارتا می شه، به سرنوشت کامنتای فتوبلاگ دچار می شن. یعنی haloscan اصلا حاشا می کنه که از اول کامنتی هم در کار بوده.

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۰ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002