دوشنبه، ۲۵ مه ۲۰۰۹
احتمالا ناخودآگاه یکی از دلایلی که همیشه از شلوار پارچه ای فرار می کنم اینه که خشتک خیلی آسیب پذیری داره. حالا فرض کنین با یونیفرم و کلاه و آرم و علایم و ستاره های کذایی و بند و بساط دارین سوار تاکسی می شین که یهو می بینن یه صدای آشنایی اومده و اتفاق ناخوشایندی به طول 20 سانتیمتر افتاده! خلاصه مجبور شدم تا خونه کیفم رو پشتم بگیرم و راه برم. ماجراهای ما با این سربازی تمومی نداره که.
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۵۹ نوشت.
۳ نظر به “”
می 26th, 2009 17:32
یادش بخیر. عین این اتفاق واسه حامد پور اسفندیانی بنده خدا افتاد. فکرشو بکن.
بازم جای شکرش باقیه که سوزن نخ داشتیم رفت و خلاصه یه جوری مرمتش کرد.
می 26th, 2009 23:31
ای بابااین که مشکلی نیست. جر خوردن متافیزیکی در اون دوران مقدس بسی دردناک تره.
می 27th, 2009 7:28
هاها! اتفاق مشابه برای من وقتی رفته بودم با دوستان خوزستان گردی افتاد. در اهواز و همان اول مسافرت. کلی بازار اهواز را گشتيم تا خياط پیدا کرديم.