مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


جمعه، ۲۸ نوامبر ۲۰۰۸

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۷ نوشت.

مزخرف ترین و طولانی ترین هفته عمرم رو گذروندم. اهم وقایع این بوده که شنبه شب یه فقره “شورش در پادگان” تو گزارش افسر نگهبان رفت به حساب گروهان ما و بعدش سخت گیری و تنبیه اصولا شروع شد. دوشنبه قرار بود صبحگاه مشترک داشته باشیم که به خاطرش یه دور سر تا ته پادگان رو تمیز کردیم و تو وقت استراحت بینش تمرین رژه کردیم. سه شنبه صبح هم قرار بود بازرس بیاد که یه دور دیگه کل آسایشگاه ها رو ریختیم به هم تمیز کردیم. خلاصه هر شب دیر خوابیدیم و صبح زود بیدار شدیم و تمام مدت خرحمالی کردیم. این وسط مسئولیت ها هم عوض شد و من افتادم تو تیم سپوری و خلاصه هر روز یه ساعت هم باید برگای محوطه رو جارو کنیم و سطلا رو خالی کنیم. جدیدترین متد ضدعفونی تخت ها هم معلوم شد و سه شنبه هرچی تخت و رختخواب بوده کشیدیم تو حیاط که یه ساعت آفتاب بخوره و ضدعفونی بشه! حالا این وسط آمار مصدومای گروهان ما (که همینجوری هم بهش می گن گروهان پیرپاتالای چپرچلاق!) تند و تند رفت بالا. یه شکستگی کشکک، یه پارگی تاندون، یه پارگی ابرو، یه تشدید بیماری قلبی، یه نفر که تخت بالاییش شکست و تخت بالا و آدم خوابیده روش افتادن رو نفر پایینی، یه نفر هم که این وسط معلوم نیست واسه چی ادرار و اسپرمش قاطی شده دکتر بیمارستان بعد از کلی تفکر براش فلوکستین تجویز کرده. مرخصی دوشنبه شب متاهل ها هم لغو شد. چهارشنبه ظهر هم سر کلاس بودیم که یهو همه رو جمع کردن و گفتن پنج دقیقه وقت دارین که همه بساط خودتون رو بسته بندی کنین که منتقل بشین یه پادگان دیگه. خلاصه “هتل هوایی” یه شبه تعطیل شد و همه منتقل شدن به “جهنم سبز” که صد درجه منظم تر و سفت و سخت تره. از اون موقع تا دیروز بعد از ظهر هم کل جای جدید رو تمیز کردیم و ده تا کامیون میز و صندلی و تخت و کمد، با یه تریلی لباس و پتو خالی کردیم. دیگه بعد از ظهر که داشتن دفترچه های مرخصی رو می دادن همه بچه ها از نظر روحی و جسمی چسبیده بودن به کف. واقعا عقلشون کمه، یعنی همین بچه های گروهان مارو اگه ببرن سر کار خودشون، می تونن تو شیش ماه یه موشک درست و حسابی برای ارتش بسازن، عوضش داریم صبح تا شب رسما حمالی می کنیم.
واقعا هر روز این هفته اندازه یه ماه طول کشید. امیدوارم فقط این آموزشی زودتر تموم بشه.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۳۶ نوشت.

.............................................................................................


چهارشنبه، ۱۹ نوامبر ۲۰۰۸

سه درد آمو به جانم هر سه یک بار
غریبی و اسیری و غم یار
غریبی و اسیری چاره دیره
غم یار و غم یار و غم یار

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۱ نوشت.

نگاه خیره و احمقانه مردم تو کوچه و خیابون و مترو به این لباس مقدس آشخوری رو درک نمی کنم. فقط باید یه بار با این لباس بری تو خیابون که بفهمی چه جور نگاهی رو می گم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۰ نوشت.

یارو اقلا بیست و پنج سال داره تو این مملکت زندگی می کنه و حتی اگه زبان مادریش فارسی نباشه، زبان رسمی فارسی بوده و قاعدتا تاحالا باید یاد گرفته باشه. با همه این حرفا هر روز صبح که می خواد سرود بخونه داد می زنه: “ای دشمن از تو سنگ خاره ای من آهنم” یا شاید: “ای دشمن است و سنگ خاره ای من آهنم”، خودش که نمی فهمه اصلا جمله اش معنی نداره، یه احمق دیگه ای هم پیدا نمی شه که این سوال براش پیش بیاد!

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۹ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۴ نوامبر ۲۰۰۸

من موندم چه جور دشمن فرضی احمقی می خواد نصفه شب به مستراح حمله کنه و اگه حمله کنه مثلا می خواد چه جوری کاسه توالت رو بکنه و ببره که هر شب باید سه نفر بیچاره بی خواب بشن و به نوبت دم در سرویس نگهبانی بدن!

[۳ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۷ نوامبر ۲۰۰۸

بالاخره بعد از یه سال گشتن تو تهران مکعب روبیک پیدا کردم. خیلی کیفیت به درد نخوری داره، ولی غنیمته.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۷:۴۸ نوشت.

یه مینی بوس هم تو پادگان هست که صبح به صبح یه سری رو از صف می کشن بیرون که هلش بدن تا روشن بشه. حالا خدا رو شکر تا حالا به من نیفتاده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۴۴ نوشت.

عروسک فروشی سر پالیزی هم انگار به مناسبت انتخاب اوباما کل ویترین رو با عروسک بچه زنگی پر کرده.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۳۱ نوشت.

مایکل کرایتون بیچاره هم که مرد. من دایناسور می خوام 🙁

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۷:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۶ نوامبر ۲۰۰۸

حالا پنج روز نبودم ها! خوب دنیا رو ریختین به هم. وزیر کله پا می کنین، سیاه رئیس جمهور می کنین، دیگه چی بلدین؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۴ نوشت.

خیلی وقت بود که تو محیطی که توش اینقدر از کلمه کاف استفاده بشه زندگی نکرده بودم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۳ نوشت.

تا اینجا به شخصه سهم خودم در مبارزه با اسرائیل رو از طریق لگد کوب کردن هر روزه پرچمش موقع رژه ادا کردم.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۲ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002