مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 


دوشنبه، ۲۸ آوریل ۲۰۰۸

“به حرف گربه سیاه بارون نمیاد”
بعد از بیست سال، دیشب به این نتیجه رسیدم که از معنی این مثل مطمئن نیستم.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۶ نوشت.

یکی از مسائلی که ما نمی دونیم و علمای فن باید جواب بدن اینه که به رادیو معارف چه ربطی داره که کارشناس بیاره و راجب شب ادراری کودکان صحبت کنه!

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۶ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۲۵ آوریل ۲۰۰۸

Posting from IKIA using wifi on P1i. God i love technology.

[یک نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۷ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۲۲ آوریل ۲۰۰۸

پیش هرکی هرچی بگی، فوری می گه: “مملکت که صاحاب نداره!”
آخه پس تو چه غلطی می کنی؟! من که می دونم کنار خیابون یه پنج تومنی بی صاحاب هم ببینی فوری صاحابش می شی. حالا به قول خودت یه مملکت بی صاحاب افتاده جلوت، چرا صاحاب نمی شی؟ سخته؟ مسئولیت نداشتن و غر زدن راحت تره؟
از دست این ملت راحت طلب تن پرور از زیر کار در رو.

[۴ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۵۲ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۰۸

کی فکرشو می کرد یه روز تو تهران روی بیلبوردها عکس جورج کلونی رو ببینه؟

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۲ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۱۸ آوریل ۲۰۰۸

بچه که بودم یه کتاب قصه ای داشتم که موضوعش درست حسابی یادم نیست. ولی از این داستانا بود که یه سری حیوون شخصیت های اصلی بودن و یه روباهی بود که سرشون کلاه می ذاشت آخرش حیوونا دست به یکی کردن و پدر ظالم رو دراوردن. نکته این بود که صفحه آخر کتاب بزرگ نوشته بود: “نصر من ا… و فتح قریب”. خلاصه منی که الآن اینجا نشستم، داستان یادم نیست، ولی اون یه خط آخر کتاب یادمه. ما تو همچین فضایی بزرگ شدیم. زمان جنگ و انقلابی که هنوز ده ساله هم نبود.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۱ نوشت.

.............................................................................................


سه‌شنبه، ۱۵ آوریل ۲۰۰۸

حالا من نمی دونم کی به این مرتیکه انکرالاصوات محسن نامجو گفته خوب می خونه که اینجوری صداشو می ذاره رو سرش و عربده می کشه.

[۶ نظر] اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.

فردا امتحان مرحله دوم دکترا دارم. دیروز بالاخره به این نتیجه رسیدم که امتحان بدم. حالا امروز مرخصی گرفتم که درس بخونم و مدارک مربوطه رو جمع کنم و فردا برم سر امتحان. زمان بندیم عالیه، نه؟

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۳:۲۲ نوشت.

.............................................................................................


پنج‌شنبه، ۱۰ آوریل ۲۰۰۸

برای بهبود آرشیو خود شدیدا نیازمند The Thomas Crown Affair (1968) و Ocean’s Eleven (1960) می باشیم. اگه کسی داره دریغ نکنه.

[۵ نظر] اينو آیدین در ساعت ۶:۱۳ نوشت.

.............................................................................................


شنبه، ۵ آوریل ۲۰۰۸

وضعیت شرکت خنده دار شده. همه اونایی که سرشون به تنشون می ارزه دارن می رن جاهای بهتر. کم کم احساس تنهایی می کنم. اگه این سربازی لعنتی دستمو نبسته بود الآن احتمالا منم داشتم می رفتم یه جای جدید.

[نظری نیست] اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۸ نوشت.

.............................................................................................


جمعه، ۴ آوریل ۲۰۰۸

خیلی وقته که نمی تونم بلاگر رو ببینم. نمی دونم پارس آنلاین با بلاگر مشکل داره یا بلاگر با پارس آنلاین، ولی حسابی کلافه ام می کنه.
***
تو انتخابات هم بالاخره رای دادم و نتیجه اش هم که معلوم شد. در واقع من که باور نمی کنم نتیجه واقعی این باشه، حالا می خواد بداخلاقی شده باشه یا مهندسی رای. ولی همچنان رای می دم تا اقلا زحمت مهندسی قضیه و گناه بداخلاقیش گردن مهندس مربوطه باشه.
***
قبل از عید یه پلیس دیدم که رو لباسش نوشته بود پلیس پیشگیری. احتمالا چون ازدیاد ارتش اسلام از واجباته، هرکی پیشگیری کنه می گیرنش.
***
هفت سال هرجا صحبت شد گفتم من سربازی برو نیستم، تا رسید به اینجا که بالاخره دو سه روز قبل از تعطیلات اون دفترچه کذایی رو پست کردم. نمی دونم چرا بعد از پستش یاد Full Metal Jacket افتاده بودم.
***
یه چند روزی رفته بودیم شمال هیچ خبر مهمی نبود. از صبح تا شب دخترا و پسرای محترم با ماشینای خیلی میلیونی دور شهرک می چرخیدن و برای همدیگه عشوه میومدن. شب به شب هم یه فراری قرمز میومد و فقط دو مرتبه دور شهرک می چرخید و دوباره می رفت تو پارکینگ. ولی بعد از حضورش محسوس بود که برای بقیه دل و دماغ دور زدن نمونده.
***
بی ربط ترین چیز تاریخی که تاحالا دیده بودم، تپه سیلک بود. واقعا هیچی نبود به جز تپه! از همینا که همه جا ریخته، فقط نمی دونم چرا اینقدر اسم در کرده.
***
اصلا از سرعت پیشرفت داستان بزرگم راضی نیستم. یادتون باشه.

[۲ نظر] اينو آیدین در ساعت ۸:۴۱ نوشت.

 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002