شنبه، ۲۰ اکتبر ۲۰۰۷
خاطره های ریز و درشت اونقدر با دبی بالا از جلوی چشمم رد می شن که شک می کنم واقعا همه اینا رو تجربه کردم یا نه.
“می خوام بیست ساله باشم
می خوام سی ساله باشم
می خوام وقتی بهاره، گل امساله باشم”
امید زندی، یادته اون شبی که از درکه تا میدون توحید رفتیم؟
۲ نظر به “”
اکتبر 24th, 2007 22:04
آره یادمه! زندگی همین جوریه مثل همون مسیر! اصلا قشنگیه زندگی اینه
دسامبر 16th, 2007 13:33
when I was 21 it was a very good year
it was a very good year
for city girls
who lived up the stair,
with all that perfumed hair
and it came undone
when I was twenty one