یه فکر خیلی خوب ولی خیلی شیطانی به ذهنم رسیده. هوس کردم اگه بشه برای BTS ویروس بنویسم. می ذارمش جزو برنامه های آتی.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۸ نوشت.
یکی دیگه هم بنویسم، می شه سیزده تا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.
یارو تو مراسم بزرگداشت خودش مرد. تلویزیون هم عین احمقا کل قضیه رو پخش کرد. از همه حرفا گذشته، به نظرم جالبه که لحظه مردن آدم ضبط بشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۸ نوشت.
We’ll float around
And hang out on clouds
Then we’ll come down
And I’ll have a hangover
Have a hangover
Have a hangover
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۷ نوشت.
از آدمایی که همش می خوان از برنامه زندگیت سر در بیارن هم خوشم نمیاد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.
از آدمایی که هرچی بهشون می گی، می گن حق با شماست، خوشم نمیاد. فرصت این که دهن به دهنشون بذاری و دلت خنک بشه رو ازت سلب می کنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.
اگه قدیما رضایت شغلی نداشتم، اقلا مثل الآن کراهت شغلی هم نداشتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۴ نوشت.
تکلیف آخرین امیدم باید همین روزا معلوم بشه. اونم یه جور دیگه رفته رو اعصابم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۳ نوشت.
Oh my friend we’re older but no wiser
For in our hearts the dreams are still the same
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۲ نوشت.
بدبختی اینجاس که ظرف سه روز دو نفر بهم گفتن داری ناشکری می کنی. ظاهرا از بیرون اوضاع جور دیگه ای دیده می شه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۱ نوشت.
این یه ماه و علی الخصوص این دو هفته، مطمئنا جزو روزهای خوشحال کننده زندگیم نیستن. از الآن می دونم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.
نتایج نگران کننده یک تحقیق حاکی از آن است که در چهار سال گذشته خنگ شده ایم.
این معمای معروف که به اینشتین بسته شده و مثلا دو درصد باهوش تر رو از بقیه جدا می کنه، معضلی شده. یادمه سال 82 تونستم نیم ساعته حل اش کنم. امروز که دوباره رسید دستم، هرچی زور زدم حل نشد. از اون بدتر این که هیچ راه حلی هم به ذهنم نمی رسید و الکی دست و پا می زدم.
چمی دونم والا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۹ نوشت.
اعتراف می کنم یه چیزی که اصلا فکرشو نکرده بودم این بود که توقعات خانواده از آدم، تبدیل بشه به توقعات دو تا خانواده از آدم. یا حتی سه تا.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۵:۰۸ نوشت.
آقای مورفی عزیز! به دست و پات می افتم، غلامیتو می کنم، توروخدا بگو این قانونت دست از سرم برداره. جون هرکی دوست داری بذار من این پایان نامه لعنتی رو تموم کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۰۵ نوشت.
پروژه کلا داره به جاهای خیلی خوبی می رسه. فرمانده کل انبار امروز می گفت موجودی BTS به صفر رسیده. ولی فرمانده کل تیم طراحی اعتقاد داره حداقل دویست تا BTS تو انبار داریم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۲ نوشت.
حاجی که نماز خوندن رو تو برجش اجباری کرده، کجاس که ببینه ساعت شیش و نیم بعد از ظهر کارمنداش با صدای بلند لورا برانیگان گوش می کنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.
این دوست عزیزمون شب خیز که تو اسکلی کسی رو دستش بلند نمی شه، یه برنامه هفتگی راه انداخته به اسم: “شب جمعه یادت نره”.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۵ نوشت.
عروسی تو یه باغ بیرون از شهر بود. وسطای شب آقای خواننده گفت حالا نوبت عروس و داماده که بیان تانگو برقصن. حالا هرچی ما میدون رو خالی کردیم و هرچی آقاهه از پای بلندگو صداشون کرد، هیچ اثری از عروس و داماد نبود که نبود. حالا من نمی خوام قضاوت کنم که کجا بودن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۴ نوشت.
یه نفر به من بگه تو مغز اون کارگر صنایع دستی که یه مجسمه چینی از یه مرد زنجیر به گردن زانو زده و یه زن شلاق به دست لاتکس پوش درست کرده، چی می گذره.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۳ نوشت.