مشغولیات

زندگى، خود مشغولیتی عظیم است!




شعار هفته

Many subsystems in data communication systems work best with random bit sequences.

K. Sam Shanmugam


 
 
آیدین كبیر در یک نگاه

اسم: آیدین خان
تاریخ تولد: ۱۸ دی ۱۳۶۱
قد: ۱۷۷
وزن: داره می رسه به صد
رنگ چشم: قهوه‌ای تیره
رنگ مو: همون
تماس: ایمیل

اینم یه تیریپ عارفانه، ابلهانه از آیدین كبیر


بالا
 
آرشیو

بالا

نظريات عارفانه،
يادداشتهای ابلهانه

تراوشات ذهنی آیدین كبیر
 

دوشنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۰۶     

خب انگار این بازی شب یلدا، همون شتره است که دم هر خونه ای می خوابه. اون کسی هم که دم وبلاگ من براش پنبه دونه ریخته و لالایی خونده، سمن از دار و دسته خوب و بد در هم بوده.
1- یه پتو بافتنی دارم که مال زمان شیرخوارگی و ماقبل بوده. الآن تقریبا (تحقیقا) پوسیده و نخ نما شده، ولی شبا موقع خواب باید گلوله اش کنم و بگیرم بغلم. الآن هم واقعا موندم حیرون که بعداها چیکارش کنم بالاخره.
2- بیشتر از پنج ساله که یه دونه کلید تو دسته کلیدم هست که به هیچ قفلی که می شناسم نمی خوره و هر بار که جاکلیدی رو عوض کردم، منتقلش کردم به جاکلیدی جدید. در واقع کلید انجمن علمی دوره قبل از خودمون بود که از رضا صباغیان گرفتم و کمتر از یه هفته کار کرد. بعدش قاسمی (نمی دونم چیکاره بود. ظاهرا مسئول تاسیسات و این چیزای دانشکده بود، ولی خودش خیال می کرد صاحب دانشکده است) مغزی اون قفل رو تحویل گرفت و یه مغزی جدید برای در انجمن گذاشت. کلید جدید رو سال بعد به جواد دادم و هیچ وقت نفهمیدم مغزی قدیمی بعدا روی کدوم در نصب شد. ولی اصولا دلم نمیاد که کلیدشو بندازم دور.
3- احتمالا فقط حافظ شیرازی مونده که نمی دونه که من از کنار مریم بودن و بودن مریم تو زندگیم چقدر خوشحالم. ولی چیزی که کمتر کسی می دونه اینه که در آینده نه چندان دور، قراره ما دو تا پای اون برگه هه رو امضا کنیم.
4- یه دفعه زمانی که اول راهنمایی بودیم، تو کلاس فوق برنامه ریاضی با آخسرو، به کمک اصل لانه کبوتری ثابت کردیم تو یه شهر فرضی، یه مو هست که بین سر دو نفر مشترکه! یادش بخیر، تو دوسال اول راهنمایی من و آخسرو تقریبا فوق برنامه های مشترکی داشتیم. از داستان نویسی و ریاضی گرفته تا کارگاه نگارش و کلاس خطابه. این کلاس خطابه یکی از اثراتش این بود که چهارسال پیش که سر قضیه آقاجری دانشگاه تق و لق بود، بچه های انجمن یه صندلی گذاشته بودن تو صحن طبقه همکف دانشکده و به نوبت می رفتن بالای صندلی و برای بقیه نطق می کردن. یهو نمی دونم چی شد که به خودم اومدم و تو فشار جمعیت رفتم بالای صندلی. نطقم سر جمع یه جمله بود. وقتی داشتم پایین می اومدم احساس کردم کل جمعیت داره چپ چپ نگاهم می کنه. داشتم از آخسرو می گفتم، هر دو نفر عضو تیم ببو هم بودیم که بعدا دیدیم اسمش یه جوریه، عوضش کردیم و گذاشتیم تیم نسیم (این تیم ببو هم یکی از اختراعات مشترک من و کوسه بود که پرت ترین بچه های هر کلاس از نظر فوتبال رو دور هم جمع کرده بودیم و می خواستیم ازشون فوتبالیست بسازیم. بعدا تبدیل شدیم به باشگاه علمی فرهنگی نسیم و کُشتی و فعالیت درسی هم به کارامون اضافه شد!)
5- دوران دبستان می خواستم فضانورد بشم، بعد تو سال های اول راهنمایی تصمیم گرفتم ادیب گرانمایه بشم، بعد به نظرم اومد اگه برم سراغ نرم افزار خوب می شه. (یه دفعه تو دبیرستان تصمیم گرفتم سیستم عامل بنویسم، ولی از اون جایی که حوصله نداشتم با کسی مشورت کنم، داشتم به طرز ابلهانه ای یه سری از دستورات داس رو تو پاسکال دوباره می ساختم و خیال می کردم واقعا دارم به طرف سیستم عامل ساختن می رم (البته این مرض همچنان ادامه داره، مثلا یه دفعه زمان لیسانس با علی کیت و امید رفتیم مرکز تحقیقات و سرمون رو انداختیم پایین و رفتیم بخش سیار و گفتیم ما می خوایم موبایل بسازیم، حالا شما حاضرین از ما حمایت کنین یا نه؟!)) بعدش تصمیم گرفتم برقی بشم، بعد از برقی شدن می خواستم الکترونیکی بشم، ولی یهو رفتم سراغ مخابرات. هرچند هنوز فکر می کنم تو نرم افزار یا الکترونیک دیجیتال موفق تر بودم.
6- تو 9 سال گذشته جمعا دو بار گریه کردم و الآن دو ساله که گریه نکردم!
قرار بود پنج مورد بشه، ولی یه موردش خیلی دراز و پرت و پلا شد که مجبور شدم تقسیمش کنم به دو مورد 4 و پنج.
حالا چون شیش مورد گفتم، پس شیش نفر رو می اندازم تو هچل!
علی، حمید، مهدی، پیمان، نیما، پوریا.

اینو آیدین در ساعت ۸:۵۲ نوشت.



۸ نظر به “”
  1. سمن گفته:

    به خاطر مورد 3 خیلی خیلی بهت تبریک می گم. خیلی خوشحال شدم. مبارک باشه البته شیرینی هم یادت نره P-:

  2. alikit گفته:

    عجب! توهم رفتی قاطی مرغا؟با اون شیکمت چیکار میخوای بکنی؟ راستی!در مورد پروژه ساخت موبایل باید بگم که اگه اون موقع با ما موافقت میکردن تا الان میتونستیم حداقل بندگوشیش رو بسازیم.

  3. Elessar گفته:

    من که تبریکات رو قبلا گفتم! قضیه این تو هچل افتادن رو ولی نفهمیدم چیه؟!!

  4. حمید رضا گفته:

    بابا تبریکات صمیمانه…
    میگم خوب شد مریم لو داد وگرنه تو که اصلا به روی مبارک هم نمی آوردی ؛)
    به هرحال کلی مبارک.

  5. SoloGen گفته:

    من رو هم به فهرست خواجه حافظ شیرازی و برادران اضافه کن!
    خجالت بکش، حالا اگر دوست‌ات هم نباشم حداقل یک زمان‌ای دبیرت که بودم!

  6. آیدین گفته:

    وا! معلومه که دوستمی، ولی جدا فکر می کردم فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دونسته. به هر حال من شرمنده ام.

  7. mahsa گفته:

    mobarak e mobarak !! :):)

  8. بهار گفته:

    🙂

پاسخی بنویسید


 

مطالب اخیر

نظرات اخیر

© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002