حالا من اصولا آدمی نیستم که اعتقادات درست و حسابی داشته باشم. ولی وقتی که می خوام سوار ماشین بشم و یه جانماز ترمه کاملا نو و دست نخورده می بینم که مرتب جمع شده و معلوم نیست چه جوری رفته رو سقف ماشین، از اون وقتایی حساب می شه که یهو یه تلنگر می خورم. نمی دونم والا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۶ نوشت.
خب انگار این بازی شب یلدا، همون شتره است که دم هر خونه ای می خوابه. اون کسی هم که دم وبلاگ من براش پنبه دونه ریخته و لالایی خونده، سمن از دار و دسته خوب و بد در هم بوده.
1- یه پتو بافتنی دارم که مال زمان شیرخوارگی و ماقبل بوده. الآن تقریبا (تحقیقا) پوسیده و نخ نما شده، ولی شبا موقع خواب باید گلوله اش کنم و بگیرم بغلم. الآن هم واقعا موندم حیرون که بعداها چیکارش کنم بالاخره.
2- بیشتر از پنج ساله که یه دونه کلید تو دسته کلیدم هست که به هیچ قفلی که می شناسم نمی خوره و هر بار که جاکلیدی رو عوض کردم، منتقلش کردم به جاکلیدی جدید. در واقع کلید انجمن علمی دوره قبل از خودمون بود که از رضا صباغیان گرفتم و کمتر از یه هفته کار کرد. بعدش قاسمی (نمی دونم چیکاره بود. ظاهرا مسئول تاسیسات و این چیزای دانشکده بود، ولی خودش خیال می کرد صاحب دانشکده است) مغزی اون قفل رو تحویل گرفت و یه مغزی جدید برای در انجمن گذاشت. کلید جدید رو سال بعد به جواد دادم و هیچ وقت نفهمیدم مغزی قدیمی بعدا روی کدوم در نصب شد. ولی اصولا دلم نمیاد که کلیدشو بندازم دور.
3- احتمالا فقط حافظ شیرازی مونده که نمی دونه که من از کنار مریم بودن و بودن مریم تو زندگیم چقدر خوشحالم. ولی چیزی که کمتر کسی می دونه اینه که در آینده نه چندان دور، قراره ما دو تا پای اون برگه هه رو امضا کنیم.
4- یه دفعه زمانی که اول راهنمایی بودیم، تو کلاس فوق برنامه ریاضی با آخسرو، به کمک اصل لانه کبوتری ثابت کردیم تو یه شهر فرضی، یه مو هست که بین سر دو نفر مشترکه! یادش بخیر، تو دوسال اول راهنمایی من و آخسرو تقریبا فوق برنامه های مشترکی داشتیم. از داستان نویسی و ریاضی گرفته تا کارگاه نگارش و کلاس خطابه. این کلاس خطابه یکی از اثراتش این بود که چهارسال پیش که سر قضیه آقاجری دانشگاه تق و لق بود، بچه های انجمن یه صندلی گذاشته بودن تو صحن طبقه همکف دانشکده و به نوبت می رفتن بالای صندلی و برای بقیه نطق می کردن. یهو نمی دونم چی شد که به خودم اومدم و تو فشار جمعیت رفتم بالای صندلی. نطقم سر جمع یه جمله بود. وقتی داشتم پایین می اومدم احساس کردم کل جمعیت داره چپ چپ نگاهم می کنه. داشتم از آخسرو می گفتم، هر دو نفر عضو تیم ببو هم بودیم که بعدا دیدیم اسمش یه جوریه، عوضش کردیم و گذاشتیم تیم نسیم (این تیم ببو هم یکی از اختراعات مشترک من و کوسه بود که پرت ترین بچه های هر کلاس از نظر فوتبال رو دور هم جمع کرده بودیم و می خواستیم ازشون فوتبالیست بسازیم. بعدا تبدیل شدیم به باشگاه علمی فرهنگی نسیم و کُشتی و فعالیت درسی هم به کارامون اضافه شد!)
5- دوران دبستان می خواستم فضانورد بشم، بعد تو سال های اول راهنمایی تصمیم گرفتم ادیب گرانمایه بشم، بعد به نظرم اومد اگه برم سراغ نرم افزار خوب می شه. (یه دفعه تو دبیرستان تصمیم گرفتم سیستم عامل بنویسم، ولی از اون جایی که حوصله نداشتم با کسی مشورت کنم، داشتم به طرز ابلهانه ای یه سری از دستورات داس رو تو پاسکال دوباره می ساختم و خیال می کردم واقعا دارم به طرف سیستم عامل ساختن می رم (البته این مرض همچنان ادامه داره، مثلا یه دفعه زمان لیسانس با علی کیت و امید رفتیم مرکز تحقیقات و سرمون رو انداختیم پایین و رفتیم بخش سیار و گفتیم ما می خوایم موبایل بسازیم، حالا شما حاضرین از ما حمایت کنین یا نه؟!)) بعدش تصمیم گرفتم برقی بشم، بعد از برقی شدن می خواستم الکترونیکی بشم، ولی یهو رفتم سراغ مخابرات. هرچند هنوز فکر می کنم تو نرم افزار یا الکترونیک دیجیتال موفق تر بودم.
6- تو 9 سال گذشته جمعا دو بار گریه کردم و الآن دو ساله که گریه نکردم!
قرار بود پنج مورد بشه، ولی یه موردش خیلی دراز و پرت و پلا شد که مجبور شدم تقسیمش کنم به دو مورد 4 و پنج.
حالا چون شیش مورد گفتم، پس شیش نفر رو می اندازم تو هچل!
علی، حمید، مهدی، پیمان، نیما، پوریا.
[
۸ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۲ نوشت.
رئیس باحالی داریم والا. موقع کار که می شه، از جلسه کنسرسیوم و تنظیم مقررات و تست BTS type approval و آپدیت کردن دیتابیس گرفته تا تایپ و ادیت و دیکشنری زنده بودن و نامه رسونی رو می اندازه گردن من. ولی موقع پول گرفتن که می شه اصلا یادش می ره منم هستم. خدا شانس بده. (البته به ایشون)
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۶ نوشت.
واقعا هنوز رغبتی به رای دادن ندارم. ولی کافیه ببینم اون معتمدی عوضی بوگندو دوباره کاندیدا شده و تو اسم ائتلافشون هم از لفظ “رایحه خوش” استفاده شده، تا بزنه به سرم که حتی برای کم کردن شر این زنک هم که شده رای بدم. به هر حال فکر نمی کنم دست رو دست گذاشتن آدما، اقدام مناسبی باشه برای رسیدن به اهدافشون. چون در واقع اصلا اقدام حساب نمی شه. نتیجه این که من رای می دم و توصیه می کنم که بقیه هم رای بدن.
پ.ن. کیهان تیتر زده بود: “حضور گسترده مردم در انتخابات، ضامن پیروزی اصول گرایان”. امتحانش مجانیه.
پ.ن.2. پیزوری!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۳ نوشت.
دیروز این آقای همکار جدیدمون که از بس ناز داره دیگه صدای خانوما هم دراومده، داشت از پیانو زدن یه بابایی تعریف می کرد، گفت: “خیلی خوب پیانو می زنه، اصلا عین ارگ!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۰ نوشت.
صاحب نظران تشخیص دادن که این زندگی رو حداکثر حدود چهار ماه دیگه می تونم ادامه بدم. حالا شاید باید بررسی کنم ببینم این مدت رو به چه کاری بگذرونم، ولی واقعیتش اینه که ترجیح می دم همین روال طبیعی رو ادامه بدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.
“I’m the luckiest man in the world. and when I die, I wanna come back as me.”
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۷ نوشت.
ترانزیستور لعنتی، پایدار شو دیگه. خوابم میاد. فردا هم هزارتا کار دارم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۰ نوشت.
چه بی تابانه می خواهمت
ای دوری ات آزمون تلخ زنده به گوری
[
۹ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۲ نوشت.
راستی دیروز بالاخره بعد از حدود بیست روز که صبحا نفسم بخار می کرد و من ذوق می کردم، اولین برف امسال تهران شروع شد و من دیگه از شدت ذوق زدگی ترکیدم. ضمنا برف اول امسال رو به طرز ویژه ای دوست داشتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۳ نوشت.
و خدا برنامه نویسی ماژولار را آفرید. فقط بدیش اینه که هی می گی: “حالا اینم تست کنم، بعدا مرتبش می کنم”، بعد یهو به خودت میای و می بینی سیصد خط برنامه آزمایشی داری که هیچکس حال نداره ماژولارش کنه و احتمالا همون می شه نسخه نهایی!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۲ نوشت.
اینم یه سروده زیبا در وصف عمو فیلتری:
حماقت از چشم کورت می ریزه
پشگل از اون لب دهنت می ریزه
خونه خرابم می کنه وقتی که
بوی عرقت توی هوا می پیچه
چقد مخ تو بیجاست (1)
ننه ات قشنگ و ژیلاست (2)
خودت می مونی مثل
شکوفه های بیمار (3)
(1) بیجا: بیخود، الکی، انگار که اصلا نیست
(2) صنعت تلمیح. اشاره به ضرب المثل ویلا با ژیلا
(3) بیمار مبتلا به تهوع که از خود شکوفه ساطع می کند
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۴ نوشت.
جناب عمو فیلتری (محرمعلی خان سابق)
مرگ عاجل شما و طرز فکرتان را از خداوند متعال خواستارم.
پ.ن. کسی پروکسی سراغ نداره؟ از صبح مردم از بس تو گوگل گشتم و به هیچ جا نرسیدم.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۱۳ نوشت.
قشنگ مهربونم، درد و بلات به جونم
خدا کنه همیشه کنار تو بمونم
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۰:۲۱ نوشت.