I don’t want no other love
Baby it’s just you I’m thinking of
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۷ نوشت.
شانس به این می گن. یه ماهه که محض رضای خدا دست به پروژه ام نزدم و واسه همین طرف استادم هم آفتابی نشدم. حالا امروز سوار تاکسی شدم و می بینم استاد عزیز بغل دستم نشسته!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۶ نوشت.
Take my hand
And we’ll make it I swear
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۵ نوشت.
مسابقات تیراندازی با کمان برگزار کردن، بزرگداشت یاد و خاطره علامه جعفری. ربطش هم اصلا مهم نیست.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۰۲ نوشت.
جناب آقای دانشجو
بدینوسیله از زحمات فراوان شما در زمینه جداسازی دختر و پسر تشکر کرده و موفقیت جنابعالی در زمینه تعالی دانشجویان تحصیلات تکمیلی به سطح کودکان دبستانی را به شما و همفکران (فکر؟) تبریک می گوییم.
اگه زحمتی نیست یه پرس و جو بکنین تا بفهمین دانشگاه تحت مدیریت شما از نظر آکادمیک مزخرف ترین چیزیه که می شه اسمش رو دانشگاه گذاشت و شما در بند نقش ایوانید.
پ.ن. ببخشید که اسم کوچیکتون رو نمی دونم. چون همیشه شما رو با برادرتون قاطی می کنم. نمی دونم اول شما رئیس شدین، بعد برادرتون استاندار یا اول ایشون، بعدا شما. شایدم اصلا اول یکی دیگه رئیس کل شد و بعد شما عتیقه های دوران کرتاسه رو به نون و نوا رسوند.
پ.ن.2. امیدوارم این حق رو داشته باشم که از شما بدم بیاد، چون به هر حال در این مورد کاری از من ساخته نیست.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۰ نوشت.
هموطنان عزیز اصرار عجیبی دارن که هر چیز عالی ای که دیدن، حتما بهش گند بزنن. صبح تو تاکسی یه آهنگ دامبول دیمبول وحشتناک در مذمت بی وفایی گذاشته بود و تو پس زمینه آهنگ هم یه هموطن دیگه بود که با یه لهجه افتضاح، Low man’s lyric متالیکا رو می خوند. خیلی مزخرف بود. حیف شعر و آهنگ به این قشنگی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۶ نوشت.
مسخره ها از برنامه عقب موندن، مارو به بهانه جلسه هماهنگی کشوندن اونجا و فوری بردن سروقت BTS که تست ها رو شروع کنیم. با یه آزمایشی هم شروع کردیم که نوشته: “All TRXs must be transmitting full power at all time slots”، آزمایشگاه مایکروویو رفتین؟ نتیجه اش یه سردرد اونجوری بود، ولی شدیدتر. پنج و نیم تا هفت و نیم بعد از ظهر.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۲ نوشت.
امروز هیچ کدوم از روسا شرکت نبودن. خیلی خوش گذشت. من که از صبح به درسام رسیدم. یکی از بچه ها هم شیرینی داد بهمون. بقیه هم هرکدوم مشغول کار خودشون بودن. فقط بدیش این بود که نفهمیدیم چی شد که از ظهر سرور از کار افتاد و دیگه اینترنت نداشتیم. بیست تا مهندس مملکت هم به طرز ابلهانه ای نتونستن درستش کنن! دیگه آخر وقت اون قدر از بیکاری حوصله امون سر رفته بود که یکی از بچه ها نشست برای منشی ها درباره مدولاسیون های دیجیتال و آنالوگ سمینار داد!
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۱ نوشت.
از یه هفته قبل اعلام می کنن که دوشنبه ساعت پنج تو عباس آباد جلسه داریم. دوشنبه ساعت یک می گن که جلسه افتاده قلهک. ساعت چهار جلسه کلا کنسل می شه و موکول می شه به سه شنبه ساعت پنج. سه شنبه از ساعت پنج معطل آقایون نشستم تا ساعت ده دقیقه به شیش بالاخره سر و کله اشون پیدا شده و تا ساعت هشت شب علاف بودیم.
این سیستم زیاد با گروه خون من سازگار نیست. نمی دونم والا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۰ نوشت.
اگه چشمات بگن آره، هیچ کدوم کاری نداره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۱ نوشت.
دیروز تو کوه ظرف دو ساعت اونقدر خلاف دیدیم که تو شهر حتی ظرف دو ماه هم نمی دیدیم. از ارائه توضیح معذورم.
پ.ن. قابل توجه علی کیت!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۲ نوشت.
مرده شور اون انگلیسی نوشتنت رو ببرن!
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۰ نوشت.
پریشب حدود ساعت هشت شب، تو همت زیر پل شریعتی از ماشین مدیرعامل پیاده شدم. یه کیف دستم بود که توش فقط کاغذ پیدا می شد و جمعا زیر دوهزار تومن پول همراهم بود. ترافیک اتوبان هم نسبتا سنگین بود و کلی ماشین اونجا بود. با همه این حرفا همش نگران بودم که مبادا به هوای دزدی بریزن سرم. بعد یادم افتاد که پنج سال پیش (مرداد 80) که از تبریز برگشته بودیم، ساعت سه و نیم نصف شب با دوتا ساک و دوربین و پول نقد و بند و بساط، زیر پل فجر از اتوبوس پیاده شدم و وقتی تو خیابون پرنده پر نمی زد از کنار پارک ترسناک طالقانی تا خونه پیاده رفتم. خلاصه این که ریسک پذیریم حسابی کم شده. تو این پنج سال خیلی محکم تر از قدیم به زندگی چسبیدم و نمی دونم این خوبه یا بد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۷ نوشت.
یه مشت عکس پیدا کردیم که اصولا به درد موزه می خورن. فکرشو بکنین یه عکسی باشه که پشتش نوشته: “کالیفرنیا 1939” و تازه تو اون مجموعه، از عکس های جدید حساب بشه. اینم یه عکس از یکی از اقوام عهد دقیانوسمون که کله اش رو بریدن و گذاشتن تو سینی. دورش هم شعر نوشته که “این عاقبت وطن پرستی ست” و این حرفا. فقط مشکل این بود که هیچ کس از بزرگترای فامیل نمی تونست دقیقا بگه یارو چیکاره بوده. فقط می دونستن که از عمه خانوم شنیدن که رضاخان سر طرف رو بریده.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۲ نوشت.
ظاهرا از فاز بیکاری و بی عاری دارم می رم تو فاز باکاری و بی عاری. فقط موندم منی که یه زمانی هرروز کله سحر با دکتر ابریشمیان کرکره دانشگاه رو بالا می کشیدم، چرا الآن نمی تونم چهار روز در هفته ساعت هفت و نیم بیدار بشم!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۷ نوشت.
اینا خیلی احمقن به خدا. period رو فیلتر کردن، ولی menstruation رو نه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.