ظاهرا بیخود دعا کردم که عید بیفته سه شنبه. هرچی فکر کردم دیدم حوصله ندارم این همه مساله مهندسی دایره حل کنم. به جاش یه برنامه بیست خطی نوشتم که هرچی تو مساله ها می خوان حساب می کنه و نمودارهای مربوطه رو هم می کشه. استاد هم فکر می کنه که نشستم همه اینا رو دونه دونه وارد ماشین حساب کردم و جواب گرفتم!
پ.ن. راست می گن که تنبلی باعث پیشرفت آدم می شه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۵ نوشت.
مغازه هه نوشته بود: “انواع مایو دو تیکه و بی کینه موجود است”. هرچی فکر می کنم نمی فهمم این مایوی کینه ای دیگه چه جور حکایتی می تونه باشه!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۵ نوشت.
والا من یه تعطیلی دو ساعته هم برام کافی بود. چهار روز تعطیلی یه ذره زیاده به نظرم. مخصوصا که دیگه هیچ بهانه ای ندارم.
ضمنا دوستانی که خودشون رو برای اداره جمعیت 120 میلیونی آماده می کنن، توجه داشته باشن که اون موقع دیگه نمی شه از این تعطیلات عظمی راه انداخت. چون 120 میلیون نفر حتما غذا لازم دارن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۴ نوشت.
خدا رو شکر که این هلال بالاخره دیده شد. کلی تکلیف داشتم که باید فردا تحویل می دادم، ولی یه هفته است که به امید عید نشستم و حال ندارم مساله حل کنم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۳ نوشت.
من اصولا آدم دندون درد ندیده ای نیستم. آدم کم طاقتی هم نیستم. ولی این بلایی که هفته پیش سرم اومده بود، واقعا پدرم رو دراورد. کل دندونای طرف چپ دهنم درد می کرد و بیشتر وقتا دردش به گوش چپ و پشت سرم هم می رسید. حتی وقتی دراز می کشیدم، پای چپم پرش داشت! آخرش معلوم شد بابای دندونای طرف چپ، عصبش تحت فشار بوده و این بلا سرم اومده. خدا رو شکر بالاخره آقای دکتر زد عصب نابکار رو ناکار کرد و من رو از این بیچارگی نجات داد.
البته یه قرص هم نوشته که باید هر چهار ساعت، دوتا دونه اش رو بخورم. اول پرسید می خوای آمپولشو بنویسم، که دید من دارم عین طفلا معصوم نگاهش می کنم و برداشت قرص نوشت. حالا فهمیدم چه غلطی کردم. دیشب تا صبح کارم شده بود قرص خوردن، آب خوردن، دستشویی رفتن! الآنم وقتی راه می رم همش احساس می کنم از تو معده ام صدای شلپ شولوپ آب میاد. می ترسم اگه یه ذره کج بشم همه آبا از حلقم بزنه بیرون!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۱ نوشت.
دندونم درد می کنه. اعصابم خورده. به پروپای من نپیچین.
نمی دونم چرا مشکل یه دندون باید باعث بشه که ده تا دندون دیگه مدام تیر بکشن.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۰ نوشت.
“روزگار” به نظر روزنامه بدی نمیاد. حداقل فعلا اون جوری بوده که دلم بخواد فردا هم بخرمش. درسته که به پای شرق نمی رسه، ولی از اعتماد ملی خیلی بهتره.
پ.ن. دلم برای روزنامه خوندن تنگ شده بود. یه ماه بود هیچی نخونده بودم.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.
وقتی استاد خودت بعد از ارائه سمینار ازت ایراد می گیره، جا داره بهش بگی: “مرتیکه بی خاصیت! هم بکش، دو روز زودتر اون گزارش لعنتی رو یه دور بخون، که بعدا مضحکه خاص و عام نشی!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۸ نوشت.
حضور محترم جناب آقای علی دایی
1- احتراما با توجه به این که شما اخیرا یک خرید موفق داشتین، می خواستم بدونم این روزا قیمت داور چنده؟
2- از شما نفرت انگیز تر هم پیدا می شه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.
جناب محترم چرک که در سمت چپ صورت من جا دارید، من فردا صبح اول وقت حداکثر بیست دقیقه باید حرف بزنم. توروخدا تا اون موقع بنده رو از حرف زدن ساقط نفرمایید.
والسلام علیکم و رحمه ا… و برکاته
آیدین کبیر
بیست و چهارم مهرماه هشتاد و پنج خورشیدی
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۰ نوشت.
آدمای متعفن. پونصد تومن پول به فقیر دادین و هر سال ماه رمضون تشریف میارین تو تلویزیون راجب امر خیرتون داد سخن سر می دین؟! بابت هر قرونش باید دلتون بلرزه که مبادا به خاطر ارضای خودخواهی خودتون این کارو کرده باشین.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۰ نوشت.
اون آدمی که قانون گذاشته که گزارش سمنیار رو باید ده روز قبل از ارائه تحویل بدیم، یکی از اوتاد احمقای زمین بوده. پدرم دراومده و طبق معمول که همه کارا می مونه برای دقیقه آخر، این آخر هفته یه چیزی سر هم کردم و تحویل دادم. حالا تازه باید بشینم ببینم چی نوشتم که براش پاورپوینت آماده کنم.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.
رفته بودیم پشت کتابخونه مرکزی برای روزه خوری. تا مستقر شدیم یهو یه نگهبان بیسیم به دست رسید و گفت تو محوطه چیزی نخورین. گفتیم اینجا که خلوته، کسی نیست. گفت بذارین یه جای خوب بهتون بگم. برین بین زمین تنیس و سالن تربیت بدنی، اونجا هیچ کس رد نمی شه!
تا حالا این جوریشو ندیده بودم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۰ نوشت.
مثلا وودوارد و لاوسون یه روش خوب برای سنتز آرایه پیدا کردن که قراره یه بخش از سمینار هفته دیگه من باشه. ولی یهو می بینی که این روش همچین بگی نگی یه جاییش می لنگه. این که نشد زندگی. چند وقته احساس می کنم دیگه نمی تونم از روی شونه غول ها دنیا رو ببینم. اخیرا غول ها گاهی دچار اشتباه اساسی می شن.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۱ نوشت.
یک سال و یک روز پیش در چنین روزی، بالاخره تو شرایط هول هولکی و ماستمالکی، تونستیم دفاع کنیم و بعد از بیست روز که همزمان دانشجوی دوتا دانشگاه بودیم، اقلا از دست یکیشون حلاص شدیم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۶ نوشت.
می گن تو مکاتیب ملکیادس نوشته اگه پیمان و نوشین با هم عروسی کنن، بچه اشون با دم خوک به دنیا میاد. از ما گفتن بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۲ نوشت.
من نمی دونم چرا اسم این طراحی مدارات الکترونیکی فرکانس بالا رو نذاشتن مهندسی دایره! اسمیت چارت کم دایره داشت، دایره های بار و منبع و VSWR و گین هم اضافه شد. تازه استاد فرمودن اینا رو خوب یاد بگیرین که هنوز کلی دایره دیگه هم مونده!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۰ نوشت.
پیر شدی پوریا. کجاست اون وظیفه ای که همه دخترای تهرون رو می شناخت؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۹ نوشت.
زندی دست از سر این رفلکتور بردار، برو سراغ لنز. باور کن تا وقتی پلیس با دیش مشکل داره، نون تو همینه که من می گم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۱ نوشت.
When no-one else can understand me
When everything I do is wrong
You give me hope and consolation
You give me strength to carry on
And you’re always there to lend a hand
In everything I do
That’s the wonder
The wonder of you
And when you smile the world is brighter
You touch my hand and I’m a king
Your kiss to me is worth a fortune
Your love for me is everything
I’ll guess I’ll never know the reason why
You love me like you do
That’s the wonder
The wonder of you
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۰ نوشت.
یادم رفته بود تلویزیون ایران توی طولانی مدت (حدود نه ساعت) چقدر اعصاب خورد کن می شه. مخصوصا وقتی که تمام مدت پای کامپیوتر باشی و برای یه ذره تغییر آب و هوا بخوای تلویزیون نگاه کنی. البته این فراموشی به لطف برادرانی که از سر کوچه جستجوی خونه به خونه، دنبال آنتن ها ماهواره رو شروع کردن، برطرف شد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۷ نوشت.
این زندگی در عمق جهنم هم حال خودش رو داره ها!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۳ نوشت.
پروژه بالاخره تصویب شد. یه سری سیستمی نشسته بودن سوال چرت و پرت می پرسیدن و جواب چرت و پرت می گرفتن. نمی دونم چرا هرکی تو هرکاری که بهش هیچ ربطی نداره دخالت می کنه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۳ نوشت.