یکشنبه، ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۶
هنوز موضوع پروژه ندارم. همه رفتن ها و اومدن ها، گشتن ها و خوندن ها، هیچ فایده ای نداشته تا حالا. این بلاتکلیفی ناراحتم می کنه.
***
دارم جلال آل احمد رو اساسا کشف می کنم. وقتی اون نثر و اون روحیه با اون وضع و اون پیشینه جمع می شه، چیزی در میاد که واقعا کم نظیره. این کشف خوشحالم می کنه.
***
موضوع که نداری، پروپوزال نداری. پروپوزال که نداری، چیزی برات تصویب نمی شه و وقتی چیزی تصویب نشد، کسی ثبت نامت نمی کنه. ساده است. نه؟ دومینو. تمومی هم نداره. می شه تا ابد دنباله اش رو گرفت و رفت.
***
از زندگی شخصی ام راضی ام. تجربه ها و عقل همون چیزی رو می گن که حس ها و دل می گن. تو این شلوغ پلوغی چیزی که خیلی وقته من رو به بقیه زندگی چسبونده همینه. وقتی فکر می کنم می بینم که من قدم اول رو برداشتم و بقیه اش با یه ذره تلاش تا اینجا درست شده. جالبه.
***
دومینوی زندگی با دومینوی اسباب بازی فرق داره. فرقش اینه که بعد از این که شروع به افتادن و جلو رفتن کرد، می تونی مهره اول رو بلند کنی و بذاری سر جاش تا بقیه مهره ها هم با همون ترتیب قبلی دنبالش بلند بشن و بشینن سر جای خودشون. حالا گیرم با یه ذره نظارت اضافه.
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۳۶ نوشت.