هنوز موضوع پروژه ندارم. همه رفتن ها و اومدن ها، گشتن ها و خوندن ها، هیچ فایده ای نداشته تا حالا. این بلاتکلیفی ناراحتم می کنه.
***
دارم جلال آل احمد رو اساسا کشف می کنم. وقتی اون نثر و اون روحیه با اون وضع و اون پیشینه جمع می شه، چیزی در میاد که واقعا کم نظیره. این کشف خوشحالم می کنه.
***
موضوع که نداری، پروپوزال نداری. پروپوزال که نداری، چیزی برات تصویب نمی شه و وقتی چیزی تصویب نشد، کسی ثبت نامت نمی کنه. ساده است. نه؟ دومینو. تمومی هم نداره. می شه تا ابد دنباله اش رو گرفت و رفت.
***
از زندگی شخصی ام راضی ام. تجربه ها و عقل همون چیزی رو می گن که حس ها و دل می گن. تو این شلوغ پلوغی چیزی که خیلی وقته من رو به بقیه زندگی چسبونده همینه. وقتی فکر می کنم می بینم که من قدم اول رو برداشتم و بقیه اش با یه ذره تلاش تا اینجا درست شده. جالبه.
***
دومینوی زندگی با دومینوی اسباب بازی فرق داره. فرقش اینه که بعد از این که شروع به افتادن و جلو رفتن کرد، می تونی مهره اول رو بلند کنی و بذاری سر جاش تا بقیه مهره ها هم با همون ترتیب قبلی دنبالش بلند بشن و بشینن سر جای خودشون. حالا گیرم با یه ذره نظارت اضافه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۶ نوشت.
من نمی دونم چرا این فیلمنامه نویس های تلویزیون اعتقادی به پیشگیری ندارن. اون از نسرین، اینم از آذر. واقعا که!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
مهم نیست بقیه چی می گن. اینو برای تو می نویسم
It’s impossible to tell the sun to leave the sky,
It’s just impossible.
It’s impossible to ask a baby not to cry,
It’s just impossible.
Can I hold you closer to me
And not feel you going through me,
But the second that I never think of you?
Oh, how impossible.
Can the ocean keep from rushing to the shore?
It’s just impossible.
If I had you could I ever ask for more?
It’s just impossible.
And tomorrow, should you ask me for the world
Somehow I’d get it,
I would sell my very soul And not regret it
For to live without your love
Is just impossible.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۰۸ نوشت.
شدم عین نی نی کوچولویی که یه چیزی دست کسی دیده و دلش خواسته، ولی بهش ندادن. چمی دونم والا.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۰۶ نوشت.
من اصولا آدمی نیستم که از کارای مردم چیزی به دل بگیرم، ولی این اصلا معنیش این نیست که اگه بشنوم کسی پشت سرم حرف نامربوط زده، برام مهم نباشه. دیگه تکرار نشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.
امروز محمد چ. همکلاسی عزیز سابق و رئیس اسبق بسیج دانشجویی رو با خانومشون (ایضا همکلاسی محترم سابق) سر چهارراه جهان کودک در حالی دیدم که این دو اسوه اخلاق و تربیت داشتن از چراغ قرمز رد می شدن و اصلا هم براشون مهم نبود. حیف که حوصله نداشتم وگرنه جا داشت بهشون راه ندم، یه چیزی هم بارشون کنم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۷ نوشت.
بعد از این همه سال که ایستاده ادرار کردن کار حیوانات بود، دیروز تو یه جای بین راهی نزدیک قم یه سری urinal واقعی دیدم. البته مردم ظاهرا خیلی راحت نبودن باهاش، ولی به هرحال یکی از اختراعات مفید آدمیزاده.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۸ نوشت.
یعنی واقعا انتظار داشتین سریال مزخرف، جور دیگه ای غیر از مزخرف تموم بشه؟
پ.ن. خوشم میاد که یه مشت ابله، سه ماه یه ملت رو سرکار گذاشتن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۷ نوشت.
دو سه روزی اصفهان بودم. بین پایتخت های قدیم، پایتخت زندیه و صفویه رو از همه بیشتر دوست دارم البته دلیل شخصی دارم که شیراز رو بیشتر از همه دوست داشته باشم! عوضش از محدوده پایتختی جد بزرگوارمون هم که اصلا خوشم نمیاد. بین همه شهرها جرجیس رو انتخاب کرده! خلاصه رفتیم اصفهان. دفعه اولی بود که خودم توی شهر پشت فرمون بودم که روز اول اصلا تجربه جالبی نبود، چون دینامبک شهر کلا با دینامیک تهران فرق داشت و تکلیف آدم معلوم نبود. تو جاده هم فقط به خاطر 15 کیلومتر سرعت اضافه جریمه شدم که خودش تجربه جدیدی بود! کلی عکس گرفتم که دوست دارم یواش یواش تو فتوبلاگ پست کنم. یه پیتزایی ارمنی عالی هم پیدا کردم که اگه بعدا قسمت شد دوباره یه سر بهش بزنم. عالی قاپو نه توالت داشت نه حموم نه آشپزخونه. شاه مملکت که وضعش این بوده، ببین بقیه چقدر بدبخت بودن. البته به جای همه ملزومات، دم ورودیش یه سیستم آکوستیک فوق العاده داره که من هنوز فکر می کنم سرکاریه. منارجنبون همچنان مشغول جنبیدن بود و بقیه آثار تاریخی هم تا جایی که من فرصت کردم سر بزنم، سر جاشون بودن. جای هیچ گونه نگرانی نیست. ولی این باغ پرندگان خیلی جای بیخود مزخرفی بود. چهارتا مرغ و خروس انداختن تو قفس و این همه تبلیغ می کنن. توبان قم هم دیشب تصادف خرکی شده بود و اقلا پنجاه شصت تا ماشین داغون شده بودن که ترافیکش نصیب ما شد. فعلا چیز دیگه ای یادم نمیاد که بگم. بعدا اگه یادم اومد می گم.
اینم عکس آیدین کبیر کنار چهلستون در حال بررسی آثار تاریخی.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۴ نوشت.
من می گم امشب یهو بهروز با اون دوای ایدز که دانشمندای ایرانی کشف کردن خوب می شه و دوباره با نسرین عروسی می کنه. بعد هم مهندس گاگولیان پور میاد وسط و درباره حق مسلم یه نطق حسابی تحویل خلق می ده. بعد مردم می ریزن دم خونه کارگردان و نویسنده و حلق آویزشون می کنن!
به نظرم این سناریو از همه بهتره!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.
آهنگ رو عوض کردم. اینو برای اونایی انتخاب کردم که از قبلی شاکی بودن. آهنگیه که می گن Joan Baez برای Bob Dylan خونده.
Diamonds and Rust
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۱ نوشت.
گردنم درد می کنه. زندگی پای کامپیوتر آدم رو می کشه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۱ نوشت.
شرق توقیف شد. خیالم راحت شد. آرشیوش هر روز داشت بزرگتر می شد. نمی دونستم کجا بذارمش. تازه کلی هم صرفه جویی می کنم از این به بعد!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.
برنامه رو ده بار نوشتم و چک کردم ولی نتیجه اش با اون چیزی که بالانیس می گه فرق داره. اگه قراره یه نفرمون اشتباه کرده باشه، ترجیح می دم اون یه نفر بالانیس باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۳ نوشت.
بیشتر از سه سال پیش، بعد از دو سه ساعت صحبت با یکی از همکلاسی ها، به این نتیجه رسیدم که آقایی که بخواد کنار ایشون زندگی کنه، می تونه راحت خوشبخت بشه. اطلاعات امروزم نشون می ده که اشتباه نکردم. باریکلا به ذکاوت من، خوش به حال آقاهه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۴ نوشت.
شماها که می دونستین چرا هیچی به من نگفتین؟
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.
دو سه شبه خواب همکلاسی های راهنمایی رو می بینم، تو خود مدرسه. دیشب با هم قرار گذاشتیم یواشکی چوب بخریم، ببریم مدرسه چوگان بازی کنیم!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۸ نوشت.
می گن نویسنده نرگس یه دفعه اشتباها به جای م مودب پور و فهیمه رحیمی، اشتباها فاوست خونده. البته هیچی ازش نفهمیده ولی از ایده فروختن روح به شیطان خوشش اومده. واسه همین یه دیالوگ برای مجید گذاشته که بگه من روحم رو به شوکت فروختم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۷ نوشت.
من یه بار دیگه اون پستت رو خوندم، ولی هنوز اون چیزی که تو می گی رو برداشت نمی کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۷ نوشت.
کیبرد بیچاره. می تونست تو مسابقات جهانی کثیف ترین کیبرد اول بشه. از گرد و خاک و مو گرفته تا خون و سس کچاپ توش پیدا می شد. دیروز لیوان چایی چپه شد توش. اول ذوق کردم که یه عنصری که تاحالا نداشت بهش اضافه شده، ولی بعد معلوم شد که نصف کلیدها از کار افتادن. برای درست کردنش مجبور شدم بازش کنم و نتیجتا کلی تمیز شد. حیف. الآن برقش چشم رو می زنه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.
به سلامتی مهندس گاگولیان پور وارد مباحث حق مسلم هم شد!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۸ نوشت.
اونقدر نزدیک که نتونی بفهمی اون ضربان مال کیه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۷ نوشت.
از دفعه بعد وقتی می رم تئاتر، با خودم تبر می برم که اگه یه درخت عرعر اومد جلوم نشست، بتونم نصفش کنم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۴ نوشت.