دوشنبه، ۷ اوت ۲۰۰۶
یه روز پنج سال پیش، امین گفت: “آخ جون دردسر”، یه ربع بعدش ما مونده بودیم و یه ماشین درب و داغون و کم مونده بود که خودمون هم یه کتک حسابی بخوریم!
امشب داریم می ریم عروسی امین.
یه حکایت دیگه که شاید مربوط باشه و شاید نباشه: من از چهار ماه پیش گفتم با شلوار جین و تی شرت می خوام برم عروسی، نشون به اون نشون که رفتیم کت و شلوار دوختیم و یه پیراهن قراره بپوشم که آستیناش با دکمه سردست بسته می شه!
پ.ن. اقلا عروسی خودم با شلوار جین و تی شرت می رم.
پ.ن. 2. این حرف رو ثبت در تاریخ کنین که پس فردا بکوبین تو سرم!
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۵۱ نوشت.
۳ نظر به “”
آگوست 7th, 2006 23:04
تو كه عددي نيستي كه آدم وقتشو بذاره واسه اينكه چيزي بكوبه تو سرت خدا خودش كوبيده…
آگوست 8th, 2006 7:28
با مهدی موافقم! در ضمن تو توکفتر از این حرفایی که همچین کارب بکنی!
آگوست 8th, 2006 21:09
چه عجب ميتي يه حرف درست زد.