سهشنبه، ۲۳ مه ۲۰۰۶
فکر کنم “پنج داستان” جلال آل احمد، اولین سری داستان های جدی باشه که تو زندگیم خوندم. اول راهنمایی، هنوز ده ساله بودم. هفته پیش بعد از نزدیک سیزده سال دوباره داشتم همون کتاب رو می خوندم. تجربه جالبی بود. تو این فاصله تجربه و سلیقه ام خیلی فرق کرده. موقع خوندنش یه چیزایی تو داستان می دیدم که مطمئنا سیزده سال پیش ندیده بودم. ضمنا نمی دونم که اگه سیزده سال بعد دوباره کتاب رو بخونم، چه حسی پیدا می کنم.
اینو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.
۴ نظر به “”
می 24th, 2006 6:16
اگه اون موقع هنوز ده سالت بوده، پس باید بگی الان “بیش از 13 ساله” که نخوندیش نه “نزدیک 13 سال”! P:D:
می 24th, 2006 6:51
saman harchi gashti ghalat dikte peyda nakardi;)
می 24th, 2006 11:48
نه دیگه! فرض کن من دی 61 به دنیا اومده باشم و کتاب رو مهر 72 خونده باشم. یعنی هنوز به یازده سال نرسیده بودم و ده ساله بودم. بعدشم از اون موقع تا حالا می شه نزدیک سیزده سال. حالا اشکالش کجاس؟!
تازه گیرم که مثلا سیزده سال و یک ماه بود، اون وقت “نزدیک سیزده سال” حساب نمی شد؟
می 24th, 2006 20:42
ey baba!oonvaght migan khanooma roo senneshoon hassasan! khob hala to mitooni 13 saal o 100 maah ro ham hamoon 13 saal begiri kasi chizi nemige…faghat be kasaii begoo ke senn et o dorost nemidoonan! be maa ham khabar bede ke lo nadim 😉