چهارشنبه، ۱۰ مه ۲۰۰۶
وقتی هر بچه ای رو استاد می کنن، بایدم انتظار داشته باشی که قهر کنه و سر کلاس نیاد. به جهنم. ما که رفتیم بالای درخت توت روبروی کتابخونه مرکزی و مشغول خدمت رسانی به شکم مبارک شدیم.
پ.ن. تقریبا هیچ ربطی به هیچی نداره. قبلا هم یه بار عین همین جمله رو نوشتم، ولی پیداش نکردم. به جای لینک، دوباره تکرار می کنم: “پوریا! من موندم تو چه جوری می فهمی من کی می خوام بخوابم که درست همون موقع زنگ می زنی.”
اینو آیدین در ساعت ۱۴:۴۸ نوشت.
۳ نظر به “”
می 10th, 2006 18:38
هووو ! من رو پوريا تعصب دارما!
می 10th, 2006 20:07
من مخلص علی کیت هم هستم!
می 10th, 2006 22:12
تو چه باحالی بلا