Have I told you lately that I love you
Have I told you there’s no one else above you
Fill my heart with gladness
Take away all my sadness
Ease my troubles that’s what you do
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.
دیوونه ها! آخه اول یه دور مساله ها رو بخونین، بعد با استاد چونه بزنین که نمره اش رو زیاد کنه. ضمنا وقتی استاد از خدا خواسته حرفتون رو قبول می کنه، باید بفهمین یه جای کار می لنگه.
پ.ن. دارم تمرین استادی می کنم. این مساله ها رو یه جوری حل کردم که تو نگاه اول همه فکر می کنن یه شاهکاریه که تاحالا عقل جن هم بهش نرسیده. ولی وقتی دقت می کنی می بینی راه حل سر تا پا غلطه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.
آخه تو چه جور مخابراتی هستی که تا اسم واریانس می شنوی، رنگت می پره؟!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۸ نوشت.
من اصولا از شعرهای شاملو خوشم نمیاد (البته اگه دست من باشه، بهشون نمی گم شعر) ولی اخیرا یه جلد قصه های کتاب کوچه رسیده دستم که وقت خوندنش رو ندارم و فقط گاهی یه تیکه ازش می خونم. این کتابش انصافا عالیه. پر از اون عناصری که من توی قصه دوست دارم. اونم از نوع ایرانی، قابل لمس.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۴ نوشت.
حالا تو این هیر و ویر دندون عقل دیگه چه مصیبتی بود که نازل شد، من نمی دونم.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۳ نوشت.
اینم نتیجه ساعت های سر و کله زدن من و امید با جدید ترین نرم افزار طراحی مدارهای تطبیق! این نمودار مربوط به یک مدار تطبیق چبی شف چهار طبقه می باشد.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۶ نوشت.
حالا ما که بخیل نیستیم. این استقلالی ها هم بالاخره بعد از این همه سال قهرمان شدن.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۲ نوشت.
مثلا یه چیزی که انگار تو تمام دنیا منحصر به تهران می شه، پدیده ای به اسم “گدای نرخ دار”ه!
“پونصد تومن بده که تا تجریش برسم.”
“زنم تو بیمارستان مونده، هزار تومن بده که کارم راه بیفته.”
“کیفم رو تو سرویس جا گذاشتم، هشتصد تومن بدی تا آزادی برسم خوبه.”
“سربازم، دو هراز و پونصد تومن می خوام که تا شهر خودمون برم” (این یکی یه هفته متوالی، تو کوچه خونه قدیممون، جلوی من رو به این بهانه می گرفت!)
بدیش اینه که تو کافی شاپ نشسته باشی و یکی که تا پنج دقیقه پیش سر میز بغلی نشسته بوده، بیاد و یکی از همین حرفا رو تحویلت بده و منتظر باشه بهش پول بدی! نمی دونم والا.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.
می رُم گل می ستونُم
سر زلفش وا می ایستونُم…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۱ نوشت.
موسیقی جدید:
George Jones
I’m a one woman man
I’d climb the highest mountain
If it reached a bigger sky
To prove that I love you
I’d jump off and fly
I’d even swim the ocean
From shore to shore
To prove that I love you
Just a little bit more
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۵ نوشت.
خب وقتی آقای “حسنی فرنگی شده” می زنه تو خط سیاست، طبیعیه که آقای نویسنده داستان های سکسی پلیسی سی سال پیش (پرویز قاضی سعید) هم خودش رو سیاست مدار حساب کنه. این دلقکا، خر تر از اون هستن که بتونن مردم رو خر تصور کنن. ولی دلم برای آدمایی که با دقت صحبتای این دیوونه ها رو گوش می کنن، می سوزه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۳ نوشت.
پسر همسایه رو تو چهار سالگی ختنه کردن. حالا بیچاره دو روزه که داره مدام گریه می کنه. به هرحال یه جای کار حتما می لنگه، وگرنه دلیلی نداره که بچه طفلکی این همه اذیت بشه.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.
من به این نتیجه رسیدم که بعیده بتونم از موضوع سمینارم (RFID Antennas) یه پروژه قابل انجام به دردبخور در بیارم. یه هفته فرصت دارین که یا یه پروژه خوب مربوط پیشنهاد بدین، یا این که کلا یه موضوع دیگه به من بگین. چون اصلا ایده ای ندارم، ضمنا هیچ دوست ندارم که کارم بیشتر از دوسال تو این دانشگاه طول بکشه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۱ نوشت.
آگهی اینجوری دیگه ندیده بودیم تاحالا:
“یک کانتینر پوشاک مردانه مارک دار، وارداتی با قیمت عالی به فروش می رسد”!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۷ نوشت.
دارم دیوونه می شم؟ یه لحظه فکر کردم یه طرح خوب برای یه الگوریتم تصحیح خطا دارم. بعد که بیشتر فکر کردم دیدم هم سیستم غیرعلّی بود، هم یه ذره با مفاهیم تئوری اطلاعات جور در نمی اومد. اما اگه بتونم این دوتا اشکال جزئی رو برطرف کنم، مخابرات دیجیتال متحول می شه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۷ نوشت.
اون سه نفر در بیست روز، رسید به چهار نفر در بیست و دو روز. فکر کنم یه خبرایی شده که من نمی دونم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۸ نوشت.
هنوزم معتقدم که مستحق اون برخورد نبودم. دیگه هم کاری به کارش ندارم. این خط، اینم نشون.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۶ نوشت.
فرض کنین یه زمانی ما دویست نفر همکلاسی بودیم که الآن شاید به زحمت پنجاه نفرمون ایران مونده باشن و از بقیه دیگه اثری نباشه. بعد یهو ظرف بیست روز گذشته، سه نفرشون رو خیلی اتفاقی تو خیابون می بینم.
We had some good times
But they’re gone
The winter’s comin’ on
Summer’s almost gone
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.
یه نفر به من بگه هیئت دولت وقتی داشته راجب تغییر ساعت تصمیم می گرفته، به چی فکر می کرده. من چه جوری باید بگم که شاعت شیش صبح دم خونه ما محاله تاکسی پیدا بشه که من بتونم ساعت هفت برم سر کلاس؟!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۴ نوشت.
از آدمایی که الکی خوشحالن، خنده ام می گیره. اینم خودش یه جور خوشحالی الکیه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۰ نوشت.