شنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۰۶
یادش بخیر. یه زمانی اواخر راهنمایی و اوایل دبیرستان، یهو مد شده بود که بچه ها کیف سامسونت بگیرن دستشون. منم یه دونه داشتم که کلی ماجرا داشتیم باهاش. طفلکی اولش خوب بود، ولی آخرش به یه روز خنده داری افتاده بود که خدا می دونه. رمزش خراب شده بود و روی هرچی تنظیم می کردی، به صورت اتفاقی روی یه چیز دیگه می رفت. به خاطر همین مجبور شدم دوتا تکنیک پیدا کردن رمز کیف سامسونت یاد بگیرم و همدست دزدا بشم. قفل طرف چپش هم خراب شده بود و باز نمی شد، دل روده اش رو ریختم به هم و یه کاری کردم که با قاشق باز می شد. یه دفعه هم دیگه هیچ جوری باز نشد و مجبور شدم لولای کیف رو باز کنم و از پشت برم سراغ قفل ها. دیگه جونم براتون بگه که ظرف قرمه سبزی هم توش چپه شده بود و تا روز آخر بوی خوش می داد. هروقت هم که یوسفی (مدیر ابله دبیرستان) سر صف شروع به سخنرانی نیم ساعته می کرد و اجازه داشتیم که بشینیم، روی کیف می نشستم که باعث شد کم کم چند تا ترک روی بدنه کیف ظاهر بشه. با همه اینا اون چیزی که باعث شد دیگه دست از سرش بردارم، کنده شدن دسته کیف بود. البته یه چند روزی هم کیف رو مثل کلاسور می زدم زیر بغلم و می رفتم مدرسه، تا این که بالاخره از دستم خلاص شد.
نمی دونم چی شد که یادش افتادم، ولی چیز احمقانه ای بود. کوله پشتی رو ترجیح می دم.
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۳۱ نوشت.
۲ نظر به “”
ژانویه 14th, 2006 17:41
ههوو!! این کیفی که واسم از بقالی خریدین داره به همین وضع دچار میشه..یالاه پولاتونو جمع کنید یدونه دیگه واسم بخرین.
ژانویه 15th, 2006 21:44
هاها! آره! وضعی بود. کیف از خود طرف بزرگتر بود، بعد کشان کشان با خودش میآورد مدرسه. یکی هم بود روی کیفاش را با تف تمیز میکرد. متاسفانه بغلدستیی من بود (البته جدا از این خصلت بدش، فقط پانزده خصلت بد دیگر داشت).