حالا هی من بگم که این قدر با امتحان به این جوونا فشار نیارین، قاطی می کنن. هی هیچ کس گوش نکنه. نیم ساعت پیش از بس تحقیق کردم نزدیک بود یه رساله درباره روابط زوایای شیر حمام با دو درجه آزادی و دما و شدت آب بنویسم، فقط نمی دونم چرا یهو شیر خراب شد! الآنم چیز زیادی از نتایج تحقیقات یادم نمونده!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۵ نوشت.
احکامش رو درست نمی دونم ولی می دونم که حکم سقط جنین برای جنینی که روح بهش دمیده شده باشه با جنینی که بهش دمیده نشده باشه فرق داره. سوالی که برای من پیش اومده اینه که جناب قاضی از کجا می فهمه که دمیده شده بوده یا نه. مثلا نگاه می کنن ببینن جنین چقدر باد کرده؟
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۳ نوشت.
تا الآن من فقط فهمیدم که موجبر خیلی چیز پیچیده ای محسوب می شه! پیشرفت قابل تحسینی دارم. نه؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۱ نوشت.
I never knew I had a dream
Until that dream was you
When I look into your eyes
The sky’s a different blue.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
چرا این حجم ناشناخته ها تموم نمی شه؟ چرا روده های بالانیس اینقدر دراز بودن؟ مرتیکه با اون قیافه اش (که شکل طغرل خودمونه) اگه کتاب نمی نوشت می مرد؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۴ نوشت.
احساس خود ابوعلی سینا بینی دارم. چون هرچی بیشتر الکترومغناطیس می خونم، حجم ناشناخته های ماجرا بیشتر می شه!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۸ نوشت.
سوال اول: امروز سالگرد کدام اتفاق مهم تاریخی است که مسیر تاریخ را برای همیشه تغییر داد؟
1- تبدیل محمد خان قاجار به آغا محمد خان قاجار.
2- کشف آمریکا به دست سرخپوستان.
3- مشاهده رومئو، ژولیت را برای نخستین بار و یک دل نه صد دل در دام عشق وی اسیر گشتن.
4- دور انداختن اولین نمونه کپک پنی سیلین توسط خدمتکار خونه رابرت کخ (یا شایدم ویلیام هاروی).
سوال دوم: چه جور آدمی می تونه چهار سال متوالی پرت و پلا سرهم کنه؟
1- آدم بیکار.
2- آدم ابله.
3- آدم وراج.
4- شتر.
سوال سوم: شما برای چی این وبلاگ رو می خونین؟
1- می خوام ببینم آخرش چی می شه.
2- کارت اینترنت و پول تلفنم زیادی کرده.
3- تو رودربایستی با نویسنده گیر کردم.
4- می خوام ببینم آخرش چی می شه.
بسه دیگه. فقط خواستم خبر بدم که تا امروز چهار سال شد که دارم وبلاگ می نویسم. هنوزم نفهمیدم می نویسم که چی بشه. ولی هرچی هست به نظر خودم از ننوشتنش بهتره. فقط نمی دونم چرا اصولا وسط امتحانا همچین کاری رو شروع کردم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۶ نوشت.
یکی از دوستان دبیرستان انرژی درمانی می کنه! کلاس آموزشی هم برگزار می کنه. کلی هم براش تبلیغ می کنه. حالا از بچه های اون مدرسه که انتظار زیادی نیست، ولی چرا هرکی با من دوست می شه یه تخته کم داره؟
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۵ نوشت.
این بالانیس هم یه تخته کم داره. ورداشته تو کتاب الکترومغناطیس نوشته متداول ترین پتانسیل های برداری، این دوتا هستن که من می گم. بعد به عنوان شاهد نوشته که مرجع 1 هم برای حل مساله های آنتن از این دوتا استفاده کرده. بعد می ری نگاه می کنی می بینی مرجع 1 کتاب آنتن خودشه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۷ نوشت.
خواب دیدم یکی از دوستان داشت درباره همسرش می گفت فلانی بلد نیست لباس بپوشه. باید لباسش رو براش انتخاب کنی و توی پوشیدنش هم کمکش کنی!
نصیحت: دوستان سعی کنید که دعواها رو از محیط گرم خانواده خارج نکنین و این جور چیزا. اصلا چرا دعوا؟ مهرورزی کنین.
پیشنهاد: حالا بیاین سر این موضوع بحث کنیم که مهرورزی در انظار عمومی کار بدتری حساب می شه یا دعوا در انظار عمومی؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۶ نوشت.
یه آقای میانسال تروتمیز و مرتب بود که یه کت خوش دوخت پوشیده بود و یه پژو 405 نو داشت. بعد از این که آخر مسیر دو تا مسافرش رو پیاده کرد، داشت به اسکناس دویست تومنی پاره ای که مجموعا از اون دو نفر گیرش اومده بود نگاه می کرد. اون نگاه رو تو هیچ داستان و فیلمی نمی شه بازسازی کرد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۶ نوشت.
تو این شهر خیالم راحته که دلم برای هیچی تنگ نمی شه. صبح یه پراید وسط ولیعصر نگه داشته بود و یه اتوبوس هم می خواست از کنارش رد بشه که گیر کرده بود و کلا خیابون بند اومده بود. یه جرثقیل پلیش هم کنار خیابون بود که افسره حال نداشت از توش پیاده بشه و فقط عربده می کشید که پراید راه بیفت، پراید راه بیفت. پرایده هم نمی دونم چش بود که اصلا محل نمی ذاشت. خلاصه اتوبوس بالاخره با بدبختی از اون کنار رد شد و داشت می رفت که یهو پلیسه داد زد که: “اتوبوس! پراید رو نگه دار!” اتوبوسه هم نامردی نکرد و پیچید جلوی پراید و زد رو ترمز. حیف که امتحان داشتم، وگرنه می موندم ببینم آخرش چی می شه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۲ نوشت.
قانون آیدین در سیالات: وقتی سرما خوردی، اگر روی پهلوی راست بخوابی، سوراخ راست دماغت بسته می شه و سوراخ چپ باز می شه. این مطلب به طور مشابه در مورد پهلوی چپ هم صادق است.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۱۹ نوشت.
تازشم! دل همتون بسوزه. من یه بالی دارم به چه خوشگلی. تازه! اصلا هیچ کس نمی دونه بالی چی چی هست. من که از بالی خودم هیچی به شما نمی دم!
راهنمایی: بالی یه موجود چاق و نرم و خوشگله که مال خود خود خودمه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۱۶ نوشت.
امروز آقای راننده تاکسی با اظهارنظر قاطع خودش، تکلیف طرح زوج و فرد رو روشن کرد. ایشون معتقد بودن که: “این کارا واسه فاطی تنبون نمی شه!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۷ نوشت.
در راستای کیف سامسونت یادم افتاد یه پوریا بود که کیفش دزدگیر داشت و پهلوی شاهین، پشت سر من و سروش می نشست. یکی از فعالیت های لذت بخش زندگی این بود که سر کلاس صیامی یا ازبن، یواشکی در کیف این بنده خدا رو باز می کردیم و صدای آژیرش رو راه می انداختیم. بعد معلما حسابی دعواش می کردن. آی می خندیدیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.
این file-swap چیز جالبیه. یه فایل براش آپلود می کنین، عوضش یه فایل رندوم بهتون می ده که دانلود کنین! من دیشب یه عکس علی کیت و فاتیل دادم، به جاش اینو گرفتم.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۵ نوشت.
یادش بخیر. یه زمانی اواخر راهنمایی و اوایل دبیرستان، یهو مد شده بود که بچه ها کیف سامسونت بگیرن دستشون. منم یه دونه داشتم که کلی ماجرا داشتیم باهاش. طفلکی اولش خوب بود، ولی آخرش به یه روز خنده داری افتاده بود که خدا می دونه. رمزش خراب شده بود و روی هرچی تنظیم می کردی، به صورت اتفاقی روی یه چیز دیگه می رفت. به خاطر همین مجبور شدم دوتا تکنیک پیدا کردن رمز کیف سامسونت یاد بگیرم و همدست دزدا بشم. قفل طرف چپش هم خراب شده بود و باز نمی شد، دل روده اش رو ریختم به هم و یه کاری کردم که با قاشق باز می شد. یه دفعه هم دیگه هیچ جوری باز نشد و مجبور شدم لولای کیف رو باز کنم و از پشت برم سراغ قفل ها. دیگه جونم براتون بگه که ظرف قرمه سبزی هم توش چپه شده بود و تا روز آخر بوی خوش می داد. هروقت هم که یوسفی (مدیر ابله دبیرستان) سر صف شروع به سخنرانی نیم ساعته می کرد و اجازه داشتیم که بشینیم، روی کیف می نشستم که باعث شد کم کم چند تا ترک روی بدنه کیف ظاهر بشه. با همه اینا اون چیزی که باعث شد دیگه دست از سرش بردارم، کنده شدن دسته کیف بود. البته یه چند روزی هم کیف رو مثل کلاسور می زدم زیر بغلم و می رفتم مدرسه، تا این که بالاخره از دستم خلاص شد.
نمی دونم چی شد که یادش افتادم، ولی چیز احمقانه ای بود. کوله پشتی رو ترجیح می دم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۱ نوشت.
آخه الاغ! اون بچه کره خرت باید حتما جلوی بایرن مونیخ بازی کنه؟ محض نمونه یه دونه پاس درست هم نداد.
پ.ن. حمید! تو هنوزم از این مرتیکه دفاع می کنی؟
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۹ نوشت.
یا مکن با دهن لقان دوستی
یا مواظب باش براشون sms اشتباهی نفرستی!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۵ نوشت.
اوه! فکرشو بکن! یارو تا چند ماه پیش همکلاسی ما بود. حالا شنیدم که آدم کشته بوده. البته آدم رو کشته و همه می دونن که کشته و خودش افتخار هم می کنه و ازش تقدیر هم می شه بابت این کارش. ماجرا هم بر می گرده به قبل از دوران دانشگاه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۲ نوشت.
اینو ببین!
Starting with the 2004 model year, a Smart Key option is available to the Toyota Prius and some Lexus models. The key fob uses an active RFID circuit which allow the car to acknowledge the key’s presence within 3 feet of the sensor. The driver can open the doors and start the car while the key remains in a purse or pocket.
من تقریبا دارم خر می شم که پروژه و سمینارم رو راجب همین RFID ها بردارم. از این کاربردشون هم خیلی خوشم اومد.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۹ نوشت.
یاد دکتر شوت الحکما (م. ا.) افتادم که روز دفاع کلی ایراد ساختاری از پایان نامه گرفت و ما هم حرفاشو تایید کردیم، ولی تو دلمون می دونستیم که داره چرند می گه. بعدش هم هیچ کدوم از ایرادها رو اصلاح نکردیم و پایان نامه رو همون طوری تحویل پژوهش دادیم. حالا اگه یه روزی دکتر بره سراغ پایان نامه و ببینه چقدر محلش گذاشتیم، فکر کنم حسابی حالش گرفته بشه.
پ.ن. حتی از تصورش هم کلی ذوق می کنم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۱۶ نوشت.
آقا من به این نتیجه رسیدم که تی رکس خیلی موجود آسیب پذیری بوده. کافیه وقتی دهنش رو باز کرده که آدم رو بخوره، دستت رو بندازی به دوتا فکش و فشار بیاری تا دهنش جر بخوره!
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۹ نوشت.
چرا این کانال این دنیا به اون دنیا فقط simplex کار می کنه؟ این همه تکنولوژی پیشرفت کرده، هنوز یه duplex معمولی هم نشده. full duplex پیشکش!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۰ نوشت.
این مخابراتیا یه جوری می گن جنگ، که انگار فقط همین یه دونه جنگ تو تاریخ بوده. جدی جدی من یادم نمیاد که دیده باشم یکیشون راجب جنگ جهانی دوم صحبت کنه و اسمی طولانی تر از “جنگ” استفاده کنه. خدا رو شکر همه موضوعات هم یا اصلا از زمان جنگ شروع شدن و یا اون موقع پیشرفت کردن.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۸ نوشت.
تا حالا شده احساس کنی تو رو به یه پاترول چهاردر سرمه ای فروختن؟
منم تاحالا همچین حسی نداشتم. درواقع ماشینش یه چیز دیگه بود!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۱ نوشت.