یارو رئیس دانشکده برق دانشگاه بغداد بوده، حالا میاد سر کلاس و با لهجه عربی، انگلیسی می نویسه و فارسی توضیح می ده! امروز یه ساعت معادله نوشت و به قول خودش اشتقاق کرد. بعد که به نتیجه آخر رسید، یه کم نگاهش کرد و گفت این دیگه از کجا اومد؟!
***
یارو تو خیابون همه دخترا رو نگاه می کنه و توضیح می ده که هرکدوم چه معایب و مزایایی داشتن. اون وقت خیال می کنه شنیدن صدای خواننده زن، حرومه!
***
دانشگاهی که فقط فنی نباشه و همه رشته ها رو داشته باشه، یه مقدار خرتوخر می شه. در این حد که داری تو محوطه اش راه می ری که معصومه ابتکار از جلوت رد می شه. بعد می ری طرف انتشارات و می بینی هاشم آقاجری اونجاس. بعد می ری دانشکده فنی و منتظر آسانسور می شی، وقتی در باز می شه می بینی جعفر توفیقی ازش اومد بیرون!
پ.ن. بعد می ری کتابخونه مرکزی و معلوم می شه که اسمت گم شده و باید یه روز دیگه ات رو حروم کنی و به خاطر حماقت مسئولینش دوباره بری سر جلسه آشنایی با کتابخونه!
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۵۱ نوشت.
مثلا یه همچین چیزی اول پایان نامه بنویسیم:
“با تشکر از:
علی سربندی که شامپو بدن گلرنگ گرفت و دوتا شکل کشید!
نیما فاتحی که گرفت خوابید و شام به ما نداد ولی به ما یاد داد که protel چه جوری باز می شه!
مهدی آرزومند که می دونست تقریبا 6 تا از پایه های jtag به جایی وصل شدن!
نیما دارابی که محض رضای خدا هیچ کاری له یا علیه این پروژه نکرد!
حسین محاسنی که دو تا جامپر از روی پروژه اش کش رفتیم!
مهسا مقامی که بالاخره بعد از ما دفاع می کنه و همین به ما روحیه می ده!
مهندس ملک محمد که امکان حضور در جلسه دفاعیه رو نداشتن!”
پ.ن. خواهشا به دوستان برنخوره. شوخی بود.
[
۸ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۴ نوشت.
یادمه دبستانی بودم که با دوچرخه زدم به یه پاترول! بعد افتاده بودم کف خیابون و داشتم درودیوار رو تماشا می کردم. خانوم راننده پاترول هم پیاده شده بود و داشت صدمات وارده به ماشینش رو بررسی می کرد.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۴ نوشت.
مردم خیلی بد شدن. یه ساعت ماشین رو یه جایی پارک کردم، وقتی برگشتم می بینم روی شیشه عقب ماشین صور قبیحه کشیدن. اون قدر قبیحه بود که اصلا روم نمی شه بگم چی بود!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۳ نوشت.
قضیه از این قراره که شنبه، ساعت 2 بعد از ظهر، قراره که بالاخره خواجه نصیر از شر ما خلاص بشه. شاید هم برعکس. می ریم توی اتاق سمینار و سه تا استاد به ما حمله می کنن و ما باید از خودمون دفاع کنیم.
موضوع پروژه پیاده سازی الگوریتم DES روی FPGA بود، که البته نتیجه اش چندان موفقیت آمیز نبوده. اگه کسی دوست داشته باشه، می تونه بیاد. خوشحال می شیم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۳۱ نوشت.
من می دونم، دون ویتو نمرده. عصرا با کت و شلوار می شینه کنار پل عابر ظفر، بساطشو پهن می کنه و شونه و گل سر می فروشه. دمش گرم. خوب بقیه خانواده ها رو گذاشته سر کار.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.
خواجه نصیرم که می خواد دست از سر ما برداره، اون طرفیا خودشون یه برنامه ای جور می کنن که عقب بیفته! امیدوارم بتونم از زیرش در برم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۲ نوشت.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۸ نوشت.
کره خر آی سی ساخته! ورداشته همه Vcc و GND ها رو از تو وصل کرده به هم. اون وقت ما دو روزه که داریم روی برد دنبال اتصال کوتاه می گردیم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۷ نوشت.
می دونم که دلم برای خواجه نصیر تنگ می شه. ولی الآن اون قدر اذیتم می کنه که دلم می خواد هرجوری شده زودتر ازش خلاص بشم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۰۳ نوشت.
یارو یه کاغذ چسبونده به در کلاس که: “الکترونیک نوریII، در طبقه دوم کلاس 220 برگزار می شود. لطفا پس از مشاهده، اطلاعیه را بردارید.”
ما هم بعد از مشاهده، اطلاعیه را برداشتیم. بماند که هیچ ربطی هم به ما نداشت!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۵۹ نوشت.
استاد مخابرات ماهواره ای، بدجوری لهجه عربی داشت. آدم یاد کابلو می افتاد. فقط این یکی یه ذره از کابلو لطیف تر بود (فقط یه ذره). تا وسطای کلاس فکر می کردم داره راجب عنتر صحبت می کنه، بعدا معلوم شد که منظورش آنتن بوده!
بعدم من نمی دونم این دانشگاه مسخره چرا اینقدر بچه داره! حالا بچه کارمندا به کنار، این جوری که بوش میاد نصفشون بچه دانشجوهای خوابگاهی هستن. خوبه همه دانشجوهای تحصیلات تکمیلی هستن و مثلا عقلشون باید یه ذره بیشتر برسه. آخه اینا فکر نمی کنن که آدم موقع دانشجویی، فقط بچه رو کم داره؟!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۷ نوشت.