دوشنبه، ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۵
از مغازه های عکاسی خوشم نمیاد. دیدن عکس اون همه آدم روی درودیوار که با لبخندهای مصنوعی مسخره اشون بهت زل زدن، کار نفرت انگیزیه.
***
یه مشت آدم روانی رفتن دکترا گرفتن و دور هم جمع شدن و دانشکده باز کردن! اون قدر این روزا چیزای خنده دار(درواقع حرص آور) از برخورد استادا با دانشجوها شنیدم که دارم اشباع می شم.
***
یارو هرشب میومد توی تلویزیون و می گفت: “اگر به مشکلات خود بخندید، همیشه موضوعی برای خندیدن خواهید داشت”. افتاد مرد!
***
طراحی و ساخت سیستم انتقال داده باند پایه، مجهز به بلوک رمزنگار و رمزگشا روی FPGA! هاه!
***
یارو ورداشته بود دوتا ایتالیایی رو با خودش اورده بود رستوران. معلوم نبود برای چه کاری داشت خرشون می کرد. یه جا بهشون گفت: “If you will tell me no, I must go to die!” یکی از اون دوتا دلقک هم موقع رفتن با یه لهجه خنده دار به اون خانومه که پشت صندوق بود، گفت: “خداحافظ”
***
این بند هم مثلا همون چیزاییه که نباید جلوی غریبه ها گفته بشه! البته اون حرفا خیلی بیشتر از یک بند، جا می گیرن.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۴۴ نوشت.