سهشنبه، ۳۰ اوت ۲۰۰۵
من که دیگه سعی می کنم تا آخر عمرم هرجوری شده از زیر بار اسباب کشی های احتمالی فرار کنم.
کمرم شکست، هنوز کلی دیگه اش مونده. تاحالا کامیون سواری نکرده بودم (تو قسمت بار سوار شده بودم، ولی توی کابین نه!) که امروز قسمت شد. یه پسره هم توی خونه جدید بود که کلی قیافه اش برام آشنا بود. بعد که صحبت کردیم معلوم شد که با هم یه دبستان می رفتیم. بعد که کلی از دبستان حرف زدیم، به این نتیجه رسیدم که یادآوری قیافه یه نفر از دوران دبستان خیلی سخت تر از این حرفاس. بعد که بیشتر تحقیق کردیم معلوم شد که توی پنج سال اخیر هر روز همدیگه رو توی دانشگاه دیدیم!!!
پ.ن. این جوری که بوش میاد، امشب آخرین شبی می شه که توی اتاق نازنینم می خوابم.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۲۶ نوشت.
۲ نظر به “”
سپتامبر 2nd, 2005 19:52
واقعا خسته نباشی!
سپتامبر 3rd, 2005 17:28
Key bush miad?