سابقه از این خنده دارتر؟
ترم اول بین بیست نفر اول دانشکده علوم. ترم دوم معمولی. ترم سوم مشروط. ترم چهارم فرار از مشروطی به زور پاچه خواری. ترم پنجم و ششم و هفتم معمولی. ترم هشتم دوباره نزدیک مشروطی. ترم نهم و دهم بالاترین نمره های کلاس ها!
یه همچین آدم متغیری لابد یه جای کارش می لنگه دیگه.
پ.ن. باز نمره یه درس دیجیتال دیگه اومد و باز من حسرت می خورم که احتمالا قراره موجی بشم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۲ نوشت.
خوب شد دانشگاه یه تعطیلات سه هفته ای داشت که اون خانومه که رئیس آموزش شده، بره دماغش رو عمل کنه و این جوری نصف مشکلات آموزشی دانشگاه حل بشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۹ نوشت.
اصولا بدجوری از این خبر حرص می خورم (خبر اصلی صفحه اول). وقتی دیگه بچه های دبیرستانی هم می دونن که حرکت پرتابی چه جوریه و می تونن حساب کنن که باید با چه سرعت و چه زاویه ای از زمین جدا بشی که مسافت مورد نظرت رو روی هوا طی کنی، این گوسفند می خواسته با موتور از روی بیست و دوتا اتوبوس بپره و همین جوری اتوبوس ها رو چیده کنار همدیگه و یه سطح شیب دار درست کرده و بهش الهام شده که می تونه بپره. یه سری از خودش گوسفندتر هم شدن مسئول فدراسیون و ایمنی و برنامه ریزی و کوفت و زهرمار. بقیه گله هم جمع شدن به عنوان تماشاچی و تشویقش کردن. بعدم آقا پریده و فقط اندازه چهارده تا از اتوبوس ها روی هوا بوده. یعنی به عبارتی بیشتر از سی و شش درصد خطا! معلومه خب! منم یه همچین حماقتی بکنم، می افتم می میرم. خونم هم گردن خود الاغمه.
فکر کنم یکی از شاهای قاجار دستور داده بود که “همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید”. خدا رو شکر از این نظر هیچ مشکلی نداریم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۲ نوشت.
برنامه رو دو بار به دو روش مختلف نوشتم.
اولی خیلی دقیق کار می کنه ولی روی هیچ کدوم از FPGA هایی که توی بازار پیدا می شن، جا نمی شه.
دومی روی یه تراشه معمولی جا می شه و حتی با نرخ بیت بالاتری کار می کنه، ولی به جای DES یه سیستم رمز دیگه از آب دراومده که نمی دونم چیه.
حالا کدومش رو بندازیم به استاد؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۹ نوشت.
این یه کلاه تازه اس
مال کدوم مغازه اس؟
قرمز و سبز و آبی
به به عجب کلاهی!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۹ نوشت.
نمی دونم از بین خواننده های اینجا کسی هست که خودش یا از نزدیکانش کسی به شغل شریف(!) دلالی مسکن اشتغال داشته باشه یا نه. به هر حال تو این چند ماهی که با این صنف برخورد داشتم به دوتا خصوصیت برخوردم که تقریبا همگی دارن و به حد کمال هم دارن.
1- به طرز وحشتناکی کودن و زبون نفهم هستن.
2- خیلی بیشتر از اونی که تصور بشه، بی شرف تشریف دارن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۰ نوشت.
آدمایی که سعی می کنن وجود خدا رو با برهان نظم اثبات کنن، چه جوابی برای اصل آنتروپی دارن؟ همونی که می گه جهان به سمت بی نظمی پیش می ره.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.
سرم درد می کنه، لذا دلم میخواد نق بزنم.
خرج خودکفایی ایران رو من باید از جیبم بدم؟ زحمتش رو من باید بکشم؟ من باید از چشم و کمرم مایه بذارم؟ که یه استاد راهنمایی که از اول هیچی از پروژه ما نفهمیده و هرچی بهش گفتیم الکی کله اش رو تکون داده، با دوتا ارزیاب که قطعا از استاد راهنما هم کمتر فهمیدن، بخوان از کارمون ایراد بگیرن و سر نمره دادن گدابازی در بیارن؟ که توی فرم تصویب پروژه یادآوری کنن که کلیه حقوق مالی و علمی ناشی از نتایج این پروژه متعلق به دانشگاه می باشد؟
مسخره ها!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۸ نوشت.
شریفی نیا توی سالاد فصل می گفت: “همه مردای جذاب، چاق هستن”. شاید منم خیلی با این نظر مخالف نباشم. ولی مساله اصلی اینه که کسی نظر من و شریفی نیا رو نپرسیده!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۵ نوشت.
حالا منو باش که چه حالی داشتم. طی کاوش های باستان شناسی اخیر به یه مشت پلی کپی دیگه رسیدم که بالاش لوگوی همون تیمارستان رو کشیدن، ولی زیرش نوشتن مرکز آموزشی فرزانگان تهران! انگار وقتی دخترعموم می خواسته تغییر رشته بده، هرچی ریاضی داشته اورده برای من.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.
یه خروار کاغذ و پلی کپی و برگه امتحانی ریختم دور. جالب بود برای دور انداختن هرکدوم که بالاش لوگوی اون تیمارستان دوست داشتنی رو کشیده بودن و زیرش نوشته بودن “دبیرستان علامه حلی تهران” کلی غصه می خوردم.
سوالای امتحانای همه دیوونه ها رو پیدا کردم. اون امید معظم دلقک که نصف نمره امتحان زیست شناسیش، ترجمه یه صفحه از یه کتاب انگلیسی بود که هیچ کس چیزی ازش نمی فهمید. بهرنگی که سر کلاس می گفت صدای باباتونو در نیارین. اونقدر وقتی پشتش به کلاس بود، نور لیزر انداختیم رو سرش که سرطان مغز گرفت. روحانی هروقت می خواست به ما بفهمونه که عددی نیستیم می گفت: “حواستون باشه من کم کسی نیستم، من البرز درس می دم”. نمی فهمید که بدتر تحریک می شیم. عطایی که به کوسه می گفت “تو با این قد و قواره ات منو گذاشتی سر کار”. ورقه ای که روش نوشتم: “نام درس: عربی، نام دبیر: کابلو”. قلی نژاد که وقتی درسش به استان قزوین رسید برامون جک تعریف کرد. احمدی جوجه حزب اللهی کثافت که می گفت: “وطن موهوم است”. ازبن که چپه می نشست روی صندلی و با اون مدل خنده دار خودش حرف می زد. امینیان که وقتی ازش سوالی می پرسیدن که جلوتر از کلاس بود، می گفت: “نشاشیدی شب درازه”. محمدی که صداش کردن ته کلاس و یه کاغذ دادن دستش و گفتن وقتی رفتی دم تخته بخون و توش نوشته بودن که زیپ شلوارش باز شده. صیامی که سوالای امتحانش لو رفته بود و همه مدرسه جوابا رو بلد بودن، ولی آخرش اونقدر خنده دار نمره داد که معلوم شد اصلا ورقه ها رو صحیح نکرده. و اما مهیار، مهیار یه خاصیتی داشت که روم نمی شه بگم. خودی ها می دونن و غریبه ها لازم نیست بدونن.
چقدر خاطره. یادش بخیر.
[
۸ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۹ نوشت.
آگاهان معتقدند دو رویکرد برای رفع مشکل پایان نامه ای که فرمول هاش شماره نداره، وجود داره.
1- شماره زدن برای فرمول ها.
2- حذف فرمول ها.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۳۲ نوشت.
His feet don’t touch the ground
he can hardly wait to see her tonight
Now every new song on the radio reminds him of her
He says hello to strangers and he’s singing in the shower
The sign in his eyes says this guy’s got a problem so nice so nice
She don’t know what she’s doing to him
Every day’s like Christmas it sure ain’t a dream
When a man’s in love when a man’s in love
he’ll fight like a tiger fly like a dove when a man’s in love
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۴۸ نوشت.
اسباب کشی هم کار سخت و مزخرفیه. یه چیزایی هم توش پیدا می شه که برای آدم خاطره اس. کوسه نزدیک ترین دوست دوران راهنمایی و اوایل دبیرستان من بود که از سال سوم دبیرستان بدون خبر رفت مدرسه فرهنگ (به مدیریت حداد عادل). این شعر رو من توی کاغذام پیدا کردم که با خط خود کوسه بود. زمان نوشتنشش حدود سال هفتاد و هفت باید باشه.
“به ایران
اکنون دوباره پهنه ات را
خالی فریادی و تهی سکوتی
سرشار کرده است
و ستیغ کوه هایت را
پوشینه ای جز برف نیست
و گرگهای تو بر قله هایت
– خون مرده و یخ زده –
از پا فتاده اند
و آسمانت را
– دروغین ابرهای تو خالی –
از حقیقت پاک کرده اند
و تناسخ پلنگانت
کلاغ گونه های سیاه اند
ای کاش
سبزه هایت را
– به زردی گراییده –
دوباره زنده می دیدی
ای کاش
حرف ها را
– بی حرکتی –
نمی شنیدی
– از عاشقانت –
ای کاش دره هایت را
تنها مامن زندگانت
و تنها، مامن زندگان
نمی یافتی
و ای کاش برف خون آلود
تنها سرخی تو نبود.
شاید من
بی غیرت تر عاشقانم
و عشق تو را حراج می کنم
و من به آن ها که پشت کتاب های تاریخ
خوابشان برده است
می خندم
و برای تو
می گریم.”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۸ نوشت.
باده دردآلودمان مجنون کند
صاف اگر باشد ندانم چون کند
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۵۶ نوشت.
نمایش جذاب و تماشایی “ببر کم عقل” با هنرمندی آقای الاغ!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.
بعضی آدما (بالای نود و نه درصدشون) یه جوری ساخته شدن که حتما باید کارای مسخره بی معنی ازشون سر بزنه و ضمنا خیال کنن روی زمین از خودشون باحال تر کسی پیدا نمی شه.
ورداشتن عکس بچگی عروس و داماد رو با یه حالت خیلی رمانتیک کنار هم مونتاژ کردن و روی کارت دعوت عروسی چاپ کردن.
یادم باشه اگه قرار شد عکسمو روی کارت چاپ کنن، به دوربین زبون درازی کنم!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۷ نوشت.
یه نکته ای! این چیزی که ما برای پروژه امون داریم می سازیم، توی لیست کالاهای تحریمی حساب می شه. یعنی هر کی این تکنولوژی رو به ایران بده، آمریکا جریمه اش می کنه و پدرشو در میاره.
نتیجه: ما داریم به خودکفایی ایران در زمینه مربوطه کمک می کنیم.
سوال: آمریکا پدرمون رو درمیاره؟
پ.ن. حالا همین امروز که دارم برنامه می نویسم، باید انگشت اشاره دست چپم همچین زخم می شد که تا به کیبورد می خوره دادم دربیاد؟!
پ.ن.2 دیروز روز جهانی چپ دست ها بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۳۲ نوشت.
یه نگاهی به ویکی پدیا بندازین تا بفهمین الآن کجا، بیشتر از وبلاگ ها به محتوای فارسی احتیاج داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۹:۴۷ نوشت.
این گزارشگر والیبال ایران و برزیل خیلی شاهکار بود. گفت: “حالا به قول برزیلی ها، توپ به دستش match می شه”!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۱۵ نوشت.
یعنی جیم موریسون فکرشو می کرد که یه روزی صداش از صداوسیمای جمهوری اسلامی پخش بشه؟ میک جگر چی؟
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۲ نوشت.
موسیقی فعلا عوض شده. امیدوارم به این زودیا فیلتر نشه.
مال سریال Against the wind بوده که تلویزیون خودمون هم نشون می داد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۱:۱۰ نوشت.
اون وقتا که بسیج دانشجویی با محوطه صندلی چمن دانشکده مشکل داشت، اسمشو گذاشته بود “حریم مهرورزی”. کجان که ببینن یکی از اصول دولت رئیس جمهور بسیجیمون، شده “مهرورزی با بندگان خدا”؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۰ نوشت.
If I were a minstrel I’d sing you six love songs
To tell the whole world of the love that we share
If I were a merchant I’d bring you six diamonds
With six blood red roses for my love to wear
If I were a nobleman I’d bring you six carriages
And six snow white horses to take you anywhere
If I were the emperor I’d build you six palaces
With six hundred servants for comforting fare
But I am a simple man, a poor common farmer engineer
So take my six ribbons to tie back your hair
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۰۱ نوشت.
مرگ بر فیلترینگ. سپنتای لعنتی بعد از geocities، ورداشته sharemation رو هم بسته. می خواستم بعد از مدت ها موسیقی رو عوض کنم. کسی یه هاست مجانی درست حسابی سراغ نداره؟ آخرش آدمو مجبور می کنن که دست تو جیبش بکنه!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۹ نوشت.
اصولا از مردن آدما خوشحال نمی شم. الآنم بیشتر از همه دارم به بچه پنج روزه ای فکر می کنم که دیروز باباشو وسط خیابون کشتن. هرقدر هم که یه نفر آدم بدی باشه، فکر نمی کنم این راه خوب کردنش باشه. خشونت، خشونت میاره و حماقت، حماقت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۱ نوشت.
منم عاشق انتظار کشیدن
صدای پاتو از کوچه شنیدن
تنها تو رو دیدن
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۷ نوشت.