مادربزرگم گفت از صبح تا شب می شینیم و ساکت همدیگه رو نگاه می کنیم. پدربزرگم گفت آخه همه دروغامون رو به همدیگه گفتیم. دوباره هردو ساکت شدن.
اینو آیدین در ساعت ۱۹:۲۵ نوشت.
نام (لازم)
ایمیل (منتشر نمیشود) (لازم)
وبلاگ/سایت
Δ
© TGEIK نظریات عارفانه، یادداشتهای ابلهانه 2024 - 2002