یکشنبه، ۲۷ فوریه ۲۰۰۵
Who dares to love forever
When love must die?
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۶ نوشت.
ما نفهمیدیم چرا این سایتا همشون single and looking دارن، ولی married and looking ندارن؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۰ نوشت.
پارسال این موقع، پارسال این موقع بود. امسال این موقع، الآنه. ولی هرچی فکر می کنم نمی فهمم سال دیگه این موقع، کِی می شه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۴ نوشت.
بعضی چیزا هست که زمان خودش چندان هم خوشایند نبوده. ولی الآن وقتی بهش فکر می کنی اصلا ناراحت نمی شی. حتی دلت براش تنگ شده. مثلا آخرین باری که توی دعوا اونقدر کتک خوردم که سر و صورتم خونی شد، هشت سال پیش بود. یادش بخیر. بچه های کلاس 106 جمع شده بودن دور کلاس و داشتن من و سیامک رو تماشا می کردن. جدا کردن دونفر که دارن با هم دعوا می کنن، یه رسم خیابونیه که خوشبختانه تو دبیرستان ما وجود نداشت. آخرش هم به خوبی و خوشی از هم جدا شدیم و من رفتم تو دستشویی که خون ها رو بشورم. به همین راحتی.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۲ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۶ فوریه ۲۰۰۵
مث یه کوه بلند
مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود، یه مرد
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۴ نوشت.
گفتیم از شر کنکور که خلاص بشیم، می ریم هرچی خلاف تو دنیا هست مرتکب می شیم و خلاصه یه دلی از عزا در میاریم. به همین مناسبت همینجوری که داشتیم پیاده تو شهر می چرخیدیم، از همه چراغای قرمز رد شدیم و روی چمنای هرجایی که تابلوی لطفا وارد باغچه نشوید داشت، قدم زدیم. بعد رفتیم موزه پول و یه ساعت مسخره بازی دراوردیم که احتمالا همین روزا تلویزیون فیلم دوربینای امنیتی موزه رو، به عنوان جدیدترین و بهترین فیلم سه کله پوک براتون پخش می کنه. بعدش چون خسته شده بودیم رفتیم کنار چهارراه لب جدول نشستیم و به مردم آدرس اشتباه دادیم! یه آدرس درست هم دادیم که برای خودمون ذخیره آخرت جور کرده باشیم. آخرشم رفتیم تو پارک نشستیم و پرت و پلا گفتیم، تا بالاخره حوصله امون سر رفت و رفتیم خونه. ماشالا کار خلافمون هم شکل آدمیزاد نیست.
پ.ن. بعد از سوالای الکترومغناطیس، یه سری سوال بود که هرچی نگاه کردم اصلا نفهمیدم چی می خواد. یه چیزایی بود راجب ماهیچه قلب و دل و روده و هیپوتالاموس و شوسکولاک فاهیختیا. منم که تنها چیزی که از دبیرستان یادم بود، ریبوزوم و پلاتی پوس بود که طبیعتا هرچی تو گزینه ها گشتم، همچین چیزی پیدا نکردم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۳ فوریه ۲۰۰۵
The element of uncertainty or chance looms large in engineering. Good luck is rare, varying degrees of bad luck are the norm.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۰ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۰ فوریه ۲۰۰۵
آدمی که این قدر راحت می میره، باید راحت زندگی کردن رو هم یاد بگیره.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۱ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۸ فوریه ۲۰۰۵
مرگ همین بغل گوشمون منتظر نشسته. هیچ جوری نمی شه جلوش رو گرفت. هیچ جوری هم نمی شه ازش باخبر شد. چه فرقی می کنه؟ دو نفر دیگه هم رفتن. به همین راحتی…
[
۱۱ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۶ نوشت.
می دونم که پشت اون لبخند و سکوت، یه حرفی رو قایم کرده بود. یک ساله که دارم بهش فکر می کنم و نمی فهمم که چی می خواست بگه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۰۶ نوشت.
یه کتاب باید بنویسم به اسم “هزار و یک دلیل برای نفرت از الکترونیک”. بعد از شیمی، مزخرف ترین درس دنیاس.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۹ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۶ فوریه ۲۰۰۵
یا مثلا می تونین بنویسین: “خیال نکنید که آیدین اینجا آرمیده است. آن روح ناآرامی که ما می شناسیم، زیر زمین آرامش دیگران را هم گرفته”
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۵ نوشت.
این کلاس طیف گسترده هم خیلی باحاله. یه روز ما می ریم، استاد نیست. یه روز ما نیستیم، استاد می ره. یه روز قیر نیست، یه روز قیف نیست.
وقتی هم که همه چی حاضر باشه، استاد وقتی داره اون بالای سکو راه می ره، مدام می خوره به در و دیوار. من می گم تا آخر ترم بالاخره از اون بالا می افته پایین. بیاین شرط ببندیم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.
من می خوام تابستون برم اورست. برنامه ریزی هم کردم. می رم پایین کوه. یه شرپا می گیرم. بعد شرپاهه منو می ذاره روی کولش و تا قله می بره. خیلی هم خوش می گذره تازه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۵ فوریه ۲۰۰۵
یا حتی می تونین روی اون سنگه بنویسین:
“این که خاک سیه اش بالین است
دلقک شهر شما آیدین است
گرچه جز تلخی ز ایام ندید
هرچه خواهی سخنش شیرین است”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.
Those days I thougt my eyes
Had seen you standing near
Though blindness is confusing
It shows that you’re not here.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۲ نوشت.
…که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۵۹ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۴ فوریه ۲۰۰۵
اقلا یه شاخه رز زرد هم به آدم نمی دن که بره بگه امروز یه چیزی گرفتم!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۹ نوشت.
امروز بعد از مدت ها دختر دکتر قاضی رو دیدم با امیر. چهار ساله که این دوتا با هم می گردن و هنوز حوصله اشون از همدیگه سر نرفته. من که سر در نمیارم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۹ نوشت.
اینجا باید یه چیزی بگم. اون چیزی که باید اینجا بگم رو هیچوقت نباید هیچ جا بگم. آخرش یا خفه می شم یا می ترکم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۳ فوریه ۲۰۰۵
I have an ancient Indian crucifix around my neck
My chest is hard and brown
Lying on stained, wretched sheets with a bleeding virgin
We could plan a murder
Or start a religion.
Jim morisson 1943-71
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۰ نوشت.
بد نیست بدانید: اولین موتورسیکلت تاریخ، از آن یک افسر پلیس رومانیایی بوده. این افسر در تمام طول هفتاد سال خدمتش، بالای سر موتور خود نگهبانی داد و هرگز سوار آن نشد. تنها پس بعد از مرگ وی بود که کارخانجات به تدریج به سمت تولید این وسیله نقلیه متمایل شدند.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۳۲ نوشت.
عجب هوای سردی شده. دیشب بعد از هفت هشت سال، اولین شبی بود که من با یه شلواری خوابیدم که پاچه اش به پایین زانوهام می رسید. البته بازم وسط شب از خیر گرم شدن گذشتم و ترجیح دادم که بتونم مثل آدم بخوابم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۳۱ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۲ فوریه ۲۰۰۵
من واقعا از اعتماد به نفس این استاندار گیلان خیلی خوشم اومد. چهار روزه که برق قطع شده. تصفیه خونه از کار افتاده و آب ندارن. فشار گاز هم پایین اومده. جاده های ورودی استان هم بسته شدن. مردم هم تو این هوا بدون آب و برق و گاز نشستن تو خونه و دارن از سرما تلف می شن. وضعیت مایحتاج غذاییشون هم تو این شرایط حتما به مشکل برخورده. بعد با این شرایط، جناب استاندار میاد تو اخبار می گه: “من خواهشم از مردم خوب و متدین و صبور استان اینه که سطح درخواست هاشون رو با امکانات هماهنگ کنن”!
آخه مگه اصلا امکاناتی هم برای مردم مونده؟! خوب و متدین و صبور بودن، باعث نمی شه که مردم بتونن بدون امکانات اولیه زندگی کنن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۴ نوشت.
دیروز قرار بود یه پسربچه دوساله رو سرگرم کنیم. ضمنا بهمون توصیه شده بود که حرفای زشت یادش ندیم. بعد از نیم ساعت، از هر چیزی که ناراحت می شد، فورا می گفت: “فحش خوار مادر”!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۶ نوشت.
با ناراحتی می گه اه دارم مثل تو می شم! با مظلومیت همیشگی می پرسم مگه من چمه؟! می گه شیکمویی!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۱ نوشت.
The program for this evening is not new
You’ve seen this entertainment through and through
You’ve seen your birth your life and death
you might recall all of the rest
Did you have a good world when you died?
Enough to base a movie on?
Jim Morisson 1943-71
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۱ فوریه ۲۰۰۵
این پرنس چارلز و اون خانومه هم ماجراشون جالبه ها. اولش سی و خورده ای سال پیش با هم آشنا شدن. بعد که چارلز رفته بوده سربازی، خانومه عروسی کرده. بعد با وجود این، بازم با هم رابطه داشتن! بعد ملکه دیده داره آبروریزی می شه، فوری دایانا رو بسته به چارلز. ولیعهد بیچاره هم که دلش جای دیگه ای گیر بوده، همچنان به رابطه اش با این خانومه (که انگار اینم دلش گیر بوده) ادامه داده. بعد دایانا گفته اگه قراره هوو داشته باشم، ترجیح می دم شوهر نداشته باشم. بعد خانومه هم از شوهرش طلاق گرفته و اومده پیش پرنس چارلز خودمون. یه ده سالی هم همینجوری محض تنوع با هم رابطه داشتن، تا اینکه از بس مردم پشت سرشون حرف در اورده بودن، بالاخره تصمیم گرفتن با هم ازدواج کنن. به این می گن عشق واقعی. سی سال باهمه مشکلات ساختن و همدیگه رو فراموش نکردن تا آخرش به هم رسیدن. فقط طفلکیا الآن که به هم رسیدن، دیگه نمی تونن جوونی کنن و باید همش مواظب عصا و عینک ته استکانی و دندون مصنوعیشون باشن.
بعدشم بین خودمون باشه، من فکر می کنم اگه مرد ماجرا هر کس دیگه ای به جز ولیعهد بریتانیای کبیر بود، نه خانوم پارکر و نه هیچ خانوم دیگه ای، این همه سال منتظرش نمی موند.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۲ نوشت.
Gently they stir, gently rise
The dead are newborn awakening
With ravaged limbs and wet souls
Gently they sigh in rapt funeral amazement
Who called these dead to dance?
Was it the young woman learning to play the ghost song on her baby grand?
Was it the wilderness children?
Was it the ghost god himself, stuttering, cheering, chatting blindly?
“I called you up to anoint the earth
I called you to announce sadness falling like burned skin
I called you to wish you well
To glory in self like a new monster
And now I call you to pray”
Jim Morisson 1943-71
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۴۷ نوشت.
یا مثلا به این دوتا جمله توجه کنین، تا گوشه ای از این فرهنگ ملی که اینقدر بهش می نازیم رو بهتر شناخته باشین:
“می خوام زن بگیرم”
“می خوام نون بگیرم”
یا مثلا “شوهر” کلمه ای بوده که ساخته شده که برای هر زنی، یک مرد خاص رو از بقیه مردها متمایز کنه، ولی کلمه ای نداریم که یک زن خاص رو از بقیه زن ها متمایز کنه.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۴۶ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۰ فوریه ۲۰۰۵
بیاین همه با هم به منظور مستتر در این قانون، توجه کنیم:
افراد ذکور بالای هجده سال که کارت پایان خدمت ندارند، حق خرید و فروش و ازدواج نخواهند داشت.
مشاهده می شه که قانون گذار با ظرافت و زیرکی خاصی، ازدواج را برای ذکور، در ردیف خرید و فروش کالا قرار داده.
حالا بیاین همه با هم قربون خودمون بریم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۸ نوشت.
Hey, listen! Listen! Listen, man! listen, man!
I don’t know how many you people believe in astrology…
Yeah, that’s right…that’s right, baby, I…I am a
Sagittarius
The most philosophical of all the signs
But anyway, I don’t believe in it
I think it’s a bunch of bullshit, myself
But I tell you this, man, I tell you this
I don’t know what’s gonna happen, man, but I wanna have
my kicks before the whole shithouse goes up in flames
Alright!
Jim Morrison 1943-71
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۵ نوشت.
ساعت هفت صبح راه افتاده توی کوچه و داد و بیداد که :”برفیه” و “برف پارو می کنیم” و اینجور قضایا. به اینم رضایت نمی ده، حتما همه زنگ ها رو می زنه که مطمئن بشه که مردم متوجه حضورش شدن. به نظر پیش خودش گفته: “اول صبح یه دشتی کرده باشیم، بعد بریم راهپیمایی!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۵۰ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۹ فوریه ۲۰۰۵
اگه همینجوری پیش بره، کم کم غبغبم می رسه زیر زانوم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۳ نوشت.
Don’t yon know this tale
In which all I ever wanted
I’ll never have
For who could ever learn to love a beast?
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۲ نوشت.
یه مثلی هست که می گه: “فلانی باز خرش یاد جامائیکا کرده”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۲۰ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۸ فوریه ۲۰۰۵
درخت بیشعور زپرتی. بیست متر قدش بود، دوبرابر هیکل من هم قطرش. تا یه برف نشست روش، از ریشه دراومد افتاد کنار حیاط. یکی دیگه اشون هم سه سال پیش افتاده بود. مسخره ها!
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۶:۲۴ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۷ فوریه ۲۰۰۵
وقتی آیدین به شما می خندد نه از سر کین است، اقتضای طبیعتش این است.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۱ نوشت.
عجب ترمی بشه. برنامه ترم یه همچین چیزیه:
LFSR، LFSR، دشمن، LFSR، دشمن، دشمن، دشمن، LFSR….
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۶ نوشت.
این صاب مرده یه مقدار مرتب شده دوباره. فعلا همینجوری قبول داشته باشین. ایشالا این دو هفته لعنتی که بگذره، خیلی کارای خوب می کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۵ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۶ فوریه ۲۰۰۵
Mrs Doubt-fire رو برای n+1امین بار دیدم. اون تیکه ای که زنه داره ایرادای شوهرش رو تعریف می کنه، خیلی قابل لمسه. فکر کنم اگه یه روزی یکی پیدا بشه و زبونتون لال با من ازدواج کنه، چهار ماه بعدش عین همین دلایل رو برای طلاق داشته باشه!
آقاهه بنده خدا، اخلاق گندش عین خودمه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۱۷ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۴ فوریه ۲۰۰۵
می گن تلگان وقتی قضیه معروفش رو ارائه کرده، گفته: “این استنباط من از قوانین نیوتن بود”. از دو حال خارج نیست. یا اصلا قوانین نیوتن رو ندیده بوده، یا قسمت استنباط مغزش مشکل داشته.
[
۱۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۵ نوشت.
نمی دونم چرا وقتی قیافه این کاندولیزا رایس رو می بینم، خیلی دلم برای شوهرش می سوزه. بهش میاد از اون بانوانی باشه که شوهرشون رو برای مصارف حمل و نقل می بندن به گاری.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۳ فوریه ۲۰۰۵
به نظر میاد جریان الکتریکی دوراندیش ترین پدیده روی زمین باشه. چون فقط از مسیری حرکت می کنه که برگشت داشته باشه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲ فوریه ۲۰۰۵
بابا مردم شاهکارن. از پریروز که دفاع آیدین اکبر بود و آگهی هاش رو چسبوندیم به در و دیوار، هر کی آگهی رو می بینه میاد به من تبریک می گه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۶ نوشت.
می ترسم. اگه قرار باشه حسابرسی در کار باشه، بدجوری باید حساب پس بدم. می گن حق الناس از همه اش مهم تره. منم ماشالا یه جوری زندگی کردم که به ازای هر آدمی که تو زندگیم دیدم، یه مورد حق الناس به حسابم نوشتن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱ فوریه ۲۰۰۵
خب این درست. من اصولا آدم اهل ریسک و کله خری هستم و مسئولیت کارام رو به عهده می گیرم. ولی وقتی که عواقب قضیه فقط منحصر به خودم نباشه، مثل هشت پا تو گل گیر می کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۴ نوشت.
حتی شعار هفته هم عوض شد.
فصل پنج کتاب گرانقدر شانموگام رو که بیاری، تو مبحث scrambler، اگه اشتباه نکنم تو پاراگراف دوم پیداش می کنی. مسایل مخابراتی رو همیشه می شه به کل زندگی تعمیم داد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۲ نوشت.
موسیقی جدید شد.
Willie Nelson
On the road again
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۴ نوشت.