یکشنبه، ۹ ژانویه ۲۰۰۵
خانم جان رو اوردن خونه. گفتن اقلا این لحظه های آخر تو خونه خودش باشه. بیچاره پیرزن. بیشتر از پنج برابر من عمر کرده. من نمی دونم چه جوری حوصله اش سر نرفته. سه ماه پیش که دیدمش معلوم بود رسیده آخرش. الآن مثلا باید ناراحت باشم، ولی نیستم. فقط همش دارم بهش فکر می کنم.
اینو آیدین در ساعت ۲۲:۳۰ نوشت.
۲ نظر به “”
ژانویه 10th, 2005 2:46
سلام!
وبلاگ جالبی داربد
به وبلاگ من هم سر بزنید و اگر دوست داشتید تبادل لینک کنیم
ارادتمند>>>>خشایار جواهرساز
ژانویه 10th, 2005 5:34
همین که بهش فکر می کنی براش کافیه .