دوشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۰۵
بدجوری موندم سر دوراهی. کاش بتونم زودتر تصمیم بگیرم. بدبختی اینه که خیلی از پارامترا اصلا دست من نیست. دارم به اون سیستم اختیار چوب کبریتی ایمان میارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۴ نوشت.
به این نتیجه رسیدم که تو هر زمینه ای که بخوام، می تونم بهترین باشم. مشکل اینه که چون این امکان توی همه زمینه ها یکسان وجود داره، نمی تونم تصمیم بگیرم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۴ نوشت.
بزرگترین فضیلت آدمی، وقت شناسی است.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۹ نوشت.
تو فالم اومده بود که زندگیت از این رو به اون رو می شه. از اون رو به این رو شد!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۳۰ ژانویه ۲۰۰۵
The trash fire is warm
But nowhere safe from the storm
And I can’t bare to see
What I’ve let me be
So wicked and worn
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۵۳ نوشت.
گفت بیا خودت نگاه کن. ته فنجونت یه کلبه بالای تپه می بینم. یعنی به اون چیزی که می خوای می رسی و خوشحال می شی. تو این همه سال، ندیدم شکل به این واضحی تو فنجون کسی افتاده باشه.
چند روزبعد، قبل ازاینکه تو کلبه بالای تپه از روی صندلی بپره پایین، باید از استحکام طنابی که انداخته بود دور گردنش مطمئن می شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۶:۳۷ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۹ ژانویه ۲۰۰۵
تو همون برنامه ای که راجب رفتار ایران با اسرای عراقی بود، مسئولشون می گفت ما حتی برای ملاقات خصوصی اسیران با همسرانشون اتاق مخصوص آماده کرده بودیم! صرف نظر از اینکه یه جوری می گن اتاق مخصوص که انگار تجهیزات ویژه لازم بوده، خیلی آدم باید احمق باشه که فکر کنه که زن عراقی بیچاره از عراق بلند شده اومده تهران و با هزار بدبختی تونسته شوهرشو پیدا کنه که نیم ساعت با هم برن توی اتاق مخصوص و بعدش ما رو به خیر و شما رو به سلامت. اصولا به نظر میاد اسیر جنگی و خانواده اش خیلی نیازهای اساسی تری داشته باشن.
امان از دست آدمایی که فکر می کنن ازدواج فقط برای رفع همون یه دونه نیاز مسخره، اختراع شده.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۲ نوشت.
یه مقدار برنامه اسرای جنگی نگاه کردم. بعد یه مقدار به حقوق بشر فکر کردم. بعد دیدم حقوق زنان تاحالا تدوین نشده، گفتم بشینم و یکی از خودم صادر کنم!
البته چندان بی تجربه هم نیستم. یه بار وقتی چهارده سالم بود نشستم برای یه کشور فرضی، قانون اساسی نوشتم. حیف که الآن هیچ نسخه ای ازش موجود نیست. ولی اون موقع که موجود بود، به اعتقاد دوست و دشمن، در نوع خودش بسیار چیز بیخود و مزخرفی از آب دراومده بود!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۸ ژانویه ۲۰۰۵
من نمی دونم چه حکایتیه که هر استادی که با ما درس برمی داره، تنبل می شه. یارو تا ترم پیش سه روزه نمره می داد، الآن سه هفته اس امتحان دادیم و هیچ خبری از نمره نیست.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۴ نوشت.
حفاظت شده:
[برای نمایش یافتن دیدگاهها رمز عبور را بنویسید.]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۰ نوشت.
کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد. راستش هیچ وقت این کتاب مارکز رو نخوندم. ولی نمی دونم چرا خیال می کنم سرهنگ رو درک می کنم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۹ نوشت.
من شاعر نیستم. من نمی تونم احساسمو تو قالب حرفای قشنگ بیان کنم. من تو حرف زدن یومیه ام موندم. ولی این دلیل نمی شه که احساس نداشته باشم.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۵۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۷ ژانویه ۲۰۰۵
I walk a lonely road
The only one that I have ever known
Don’t know where it goes
But it’s home to me and I walk alone
I walk this empty street
On the Boulevard of Broken Dreams
Where the city sleeps
And I’m the only one and I walk alone.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۱۳ نوشت.
نامه فرستاده بودن که آقا اشتراکت تموم شده، بدو بیا تمدیدش کن. منم تمدید نکردم. خودشون دلشون برام سوخته، بازم مجله فرستادن برام!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۷ نوشت.
زندگی کوتاه تر از این حرفاس. زندگی کوتاهه و ما آدما به جای اینکه یه کاری کنیم که بقیه از این زندگی کوتاهشون لذت ببرن، مدام دنبال یه راهی هستیم که دل همدیگه رو بشکونیم. ما آدمای نفرین شده.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۶ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۶ ژانویه ۲۰۰۵
دلم گرفته است
دلم گرفته است
می روم می خوابم
میهمانی گنجشک ها ارزانی گنجشک ها
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۸ نوشت.
“چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش”
این طور که از شواهد و قراین برمیاد، منظور شاعر از سفر به درستی مشخص نیست.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۳ نوشت.
بدین رو سنگ قبرم بنویسن: “هذا من فضل ربی”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۵ ژانویه ۲۰۰۵
I hate to look into those eyes
And see an ounce of pain.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۱۱ نوشت.
بعد از این همه سال خیالم راحته که یه دلقک واقعی ام. دارم به سرنوشت محتوم همه دلقکا (که افسردگی باشه) دچار می شم.
[
۱۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۹ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۳ ژانویه ۲۰۰۵
سه سال و دو سه روز پیش تو انجمن علمی نشسته بودیم. دبیر که سولو باشه، از من که یه کارمند جزء بودم پرسید که تا حالا وبلاگ دیدی؟ منم گفتم آره یکی دوماه پیش یه دونه(!) دیدم ولی به نظرم چیز جالبی نبود. گفت حالا اینایی که من می گم رو برو بخون، بعد نظرت رو بگو. بعد معلوم شد که خودش سه چهار روزه یکی از همین اسمشو نبر ها راه انداخته و داره تند تند توش مطلب می نویسه. خلاصه اینجوری شد که ما هم شروع کردیم به لاگیدن. امان از رفیق بد و ذغال خوب و اراده ضعیف. امروز شد سه سال. سه سال پرت و پلا گفتم و هنوز بیشتر حرفام مونده! ظاهرا هدف خاصی دنبال نمی کنم، مگر نوشتن هرچی که دوست دارم. البته اوایل خیلی بی پرواتر بودم، ولی الآن هر حرفی رو چندبار دوره می کنم که مبادا کسی ناراحت بشه. ولی بازم خوبه، دوستش دارم این یه وجب وبلاگ رو.
البته همه پست ها مال خودم نیست. حدود چهل تاش کار یه نفر دیگه اس که باید از اونم تشکر کرد. ولی به نظرم تلاش خودم هم خیلی قابل تقدیر بوده. (تواضعش کشته منو!!)
تهیه شده در واحد مرکزی تراوشات
زمستان هشتاد و سه
با تشکر از خانواده محترم رجبی!
[
۱۰ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۴ نوشت.
That’s me in the corner
That’s me in the spotlight
Losing my religion
Trying to keep up with you
And I don’t know if I can do it
Oh no I’ve said too much
I haven’t said enough
I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۱ نوشت.
سنت حسنه کنار زدن پرده اتاق با اولین برفی که توی حیاط می شینه، امسال هم ادامه داشت. ولی حیاط هیچ فرقی نکرده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۴۰ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۲۲ ژانویه ۲۰۰۵
مثلا دلیل تکاملی اینکه توله آدم اینقدر دیر بالغ می شه، چیه؟
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۱ ژانویه ۲۰۰۵
هی به خودم می گم این حس ششم خیلی وقته کار نکرده، محلش نذار. بازم گوش نمی کنم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۳ نوشت.
واقعا نظامی غوغا کرده اینجا:
“ملک در خواب خوش پهلو دریده
گشاده چشم و خود را کشته دیده
ز خونش خوابگه طوفان گرفته
دلش از تشنگی از جان گرفته
به دل گفتا که شیرین را ز خوشخواب
کنم بیدار و خواهم شربتی آب
دگر ره گفت با خاطر نهفته
که هست این مهربان شبها نخفته
چو بیند برمن این بیداد و خواری
نخسبد دیگر از فریاد و زاری
همان به کاین سخن ناگفته باشد
شوم من مرده و او خفته باشد
بتلخی جان چنان داد آن وفادار
که شیرین را نکرد از خواب بیدار”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۳ نوشت.
می پرسم حالت خوبه؟ یهو بغضش می ترکه و می گه نه اصلا خوب نیستم. می پرسم چی شده؟ عصبانی می شه و می گه به تو ربطی نداره. پاتو اندازه گلیمت دراز کن.
چی بگم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۱۱ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۰ ژانویه ۲۰۰۵
When you’re talking to yourself
And nobody’s home
You can fool yourself
You came in this world alone…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۰۸ نوشت.
ماشالا باز چند روزه که برق مدام قطع می شه. فکر کنم محاسبات پخش بارشون رو دادن دست یکی که همون سوتی های من سر امتحان رو داره تکرار می کنه. حالا همه اینا یه طرف، اگه بیفتم دوباره باید با اون بطحایی دیوونه بردارم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۷ نوشت.
– گشنه امه.
= بذار…
– اون بوسه مسیحایی رو نگه دار برای بعد. فعلا یه چیزی بیار بخوریم نمیریم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۹ ژانویه ۲۰۰۵
یه دونه از این وبلاگا دیدم که سرتا پاش شعر عاشقونه نوشته و زمینه صورتی داره با یه مشت عکس قلب و گل و گیاه و همیشه یه مشت قلب هم دور پوینتر ماوس می چرخن. خیلی به نظرم مسخره اومد. باز یاد “چنین کنند بزرگان” افتادم که نوشته: “اشخاصی که از همدیگر خوششان می آید خیال می کنند دیگران هم از آنها خوششان می آید و خیلی لوس و بی مزه می شوند.”
من می دونم. از فردا متهم می شم به اینکه از عاشقیت سردرنمیارم.
[
۶ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۶ نوشت.
دختره پررو! رفته بود تو آزمایشگاه، داشت دعوا می کرد که چرا بابت غیبتاش ازش نمره کم کردن. می گفت یه آزمایشگاهی بوده که من اصلا نرفتم بعدشم هیجده شدم. حالا شما خیلی بی انصافی می کنین که به من نمره نمی دین!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۹ نوشت.
وقتی از اون چیزی که اطرافم می گذره سردرنمیارم، حسابی گیج می شم.
قد یه نخود عقل داشتیم، اونم پرید.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۵ نوشت.
– سرور من! چه میل دارید؟
= میل داریم.
– الساعه برایتان مهیا می سازم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۴ نوشت.
– کف پام می خاره.
= بذار ببوسمش، خوب شه!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۶ نوشت.
– حالا کجا داری می ری؟
= جهنم!
– خداحافظ.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۵ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۸ ژانویه ۲۰۰۵
– آرنجم درد می کنه.
= بذار ببوسمش، خوب شه!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۳ نوشت.
– قربان! یکی اینجا هست که…
= هست که هست!
– خداحافظ.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۷ ژانویه ۲۰۰۵
پسرک هی رفت و اومد گفت من واحدام تموم شد، من دیگه خلاص شدم. اگه بفهمه آزمایشگاه فیزیک افتاده، احتمالا خودکشی می کنه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۷ نوشت.
به من می گه: “بی آشیانه هنگام زندگی، بی گور وقت مرگ.”!!!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۶ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۶ ژانویه ۲۰۰۵
آخه آدم چی بگه. این آقای بررسی سیستم قدرت دو جلسه کامل وقت گذاشته و معادله نوشته و نوشته و نوشته تا آخرش رسیده به ماتریس ادمیتانس. یه جوری هم برخورد کرده که انگار اصلا ماتریس بیچاره رو خودش کشف کرده. فکر کنم آخرم ازش سوال بده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.
– می خوای این گل رو بدم بهت، اینقده واسه من گریه نکنی؟
= حالا کی واسه تو گریه کرد؟ این پیازای صاب مرده اشک منو دراوردن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۸ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۵ ژانویه ۲۰۰۵
این حمید مصدق بیچاره وضعش از حافظ هم خراب تره. شدیدا نامعصوم بوده.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.
– مث چی؟
= مث سگ.
– مث سگ؟
= پس چی؟
– نمی دونم…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۰ نوشت.
وای وای وای. عجب سوتی ای داد خانومه تو “در شهر”. من یه ساعت دلمو گرفته بودم داشتم بهش می خندیدم. اگه کسی می خواست قضیه رو بدونه، به خودم بگه. اگه جنبه اش رو داشته باشه براش تعریف می کنم. معیار و ملاک تشخیص جنبه هم خودمم. تمام.
بعدم آقاهه داشت اخبار می گفت، گفت سرویس پست صوتی به زودی راه اندازی می شود. با راه اندازی ویس میل (vase mail)!!! دیگر نیازی به منشی تلفنی نخواهد بود.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۴ ژانویه ۲۰۰۵
“رمزنگاری برای گروه سنی الف” بالاخره آماده شد. فکر کنم استاد تا مقاله رو ببینه، با کمال میل منو بندازه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.
باز چند شبه که دارم خواب ماشین و رانندگی می بینم، فکر کنم این دفعه دیگه بمیرم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۱ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۳ ژانویه ۲۰۰۵
پریروز که توی پارکینگ مونده بودم، یکی از فعالیتای مفیدی که انجام دادم این بود که صحت معادله: “375 دور = 1 کیلووات ساعت” که روی کنتور برق نوشته بود رو بررسی کردم. البته وسطش حوصله ام سررفت ولی فهمیدم که با تقریب خوبی درست نوشته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۳ نوشت.
خیلی جالبه که وقتی داری یه مقاله ای رو می خونی، بفهمی که استاد یه جلسه کامل فقط مقدمه همون مقاله رو بازخونی کرده و اون موقع خیال می کردی چه مطالب مهمی داری یاد می گیری.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۱۲ نوشت.
کسی اینو یادش هست؟
“و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۲۲ نوشت.
Have you ever been at someplace
Recognizing everybody’s face
Until you realized that there was no one there you knew?
Have you ever buried your face in your hands
Cause no one around you understands
Or has the slightest idea what it is that makes you be?
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۷:۰۰ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۰۵
باز بعد از عمری نشستم پای تلویزیون. یه سریالی بود که سه تا جاهل داشت. اونقدر شخصیت این سه تا احمقانه بود که اعصاب آدم خورد می شد. بعد فکر کردم دیدم هیچ فیلم یا داستان دیگه ای یادم نمی یاد که این قشر رو درست و حسابی تعریف کرده باشه. من که از جامعه شناسی سر در نمی آرم، ولی به نظرم موضوع جالبی برای تحقیق باشن. الآن که تقریبا منقرض شدن، خیلی خوبه که مستند سازی بشن. بالاخره یه پدیده ای بوده که سالها تو جامعه ایران وجود داشته. کسی تحقیق خوبی تو این زمینه سراغ نداره؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۷ نوشت.
خود استاد که سر امتحان نیومده بود. دانشجوی دکتراشو فرستاده بود، یه دانشجو دکترای دیگه هم بود که جلوی من نشسته بود داشت امتحان می داد. بعد اونی که جلوی من بود هیچی حالیش نبود، هی اون یکی رو صدا می کرد و سوالای پرت و پلا می پرسید. نکبتا هی به همدیگه می گفتن آقای دکتر. ای مرده شور اون ریخت بی جنبه اتون رو ببره.
یادمه تو دبیرستان یه دبیر ادبیات داشتیم که دانشجوی دکترا بود. اونم وقتی پلی کپی می داد، بالاش می نوشت دکتر احمدی. اونقدر در و دیوار مدرسه رو با عکس آمپول و “تزریقات دکتر احمدی” پر کردیم که بیچاره از رو رفت.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۶ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۱ ژانویه ۲۰۰۵
ولی این هلمن هم یه چیزیش می شده ها. فقط می خواسته هرجور شده DES رو بشکنه که بگه روم کم نشده. ورداشته سال 1980 یه سیستم طراحی کرده که 32 گیگا بایت حافظه لازم داشته. فکر کنم اون موقع کل حافظه ای که توی دنیا بوده رو اگه می ذاشتن کنار هم به یه گیگا نمی رسیده. تازه با همه این حرفا هشت سال و نیم باید دستگاهش کار می کرده تا بتونه سیستم رو بشکنه. خوب شد کسی حرفشو گوش نکرد و دستگاهشو نساخت. بعدم حالا مثلا می ساختن و هفت سال کار می کرد بعد یهو برق می رفت، خیلی حالگیری می شد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۸ نوشت.
خانم جان بالاخره رفت قاطی افسانه ها، پیش سعدا… خان و شهریار خان و سالار خان.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۲۸ نوشت.
خیر سرمون باید درس می خوندیم. رفتیم دم در به گدا پول بدیم، در بسته شد دو ساعت با یه شلوار کوتاه و یه تی شرت موندیم تو این سرما. تو هشت واحد آپارتمان یه نفر هم خونه نبود. شاعر می گه:
برو ای گدای مسکین در خونه یکی دیگه رو بزن
من دیگه صدسال سیاه بهت پول نمی دم
ولی عجب همسایه های باحالی داریم، روی همه ستونای پارکینگ با خط آدمای مختلف “I love you” نوشته بودن برای معشوقه های مختلف! سردم شده بود پادری یکی از همسایه ها رو انداختم روی پام، به این نتیجه رسیدم که دیگه از جو سرخپوسته که کمتر نیستم، اگه گشنه ام بشه می رم خفاش می خورم. هرچند که اون بنده خدام آخرش مرد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۰ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۰ ژانویه ۲۰۰۵
لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۵ نوشت.
یادمه یه چیزی بود (نمی دونم مگس بود یا عنکبوت) که نرش بلافاصله بعد از جفت گیری می مرد و ماده هه می خوردش. جالبه که هنوز نسلش منقرض نشده. دارم فکر می کنم که اون موجود مفلوک می دونه قراره چه بلایی سرش بیاد یا نه.
پ.ن.1. می گن یه جور ماهی هم هست که این دفعه ماده توسط نر خورده می شه.
پ.ن.2. یه دفعه نزدیک بود به خاطر رفتار اون ماهیه، دوتا از دوستان طرفدار حقوق زنان بنده رو وسط حقانی از ماشین بندازن بیرون. درحالی که من هیچ وقت بابت رفتار اون عنکبوته چیزی بهشون نگفتم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۴ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۹ ژانویه ۲۰۰۵
خانم جان رو اوردن خونه. گفتن اقلا این لحظه های آخر تو خونه خودش باشه. بیچاره پیرزن. بیشتر از پنج برابر من عمر کرده. من نمی دونم چه جوری حوصله اش سر نرفته. سه ماه پیش که دیدمش معلوم بود رسیده آخرش. الآن مثلا باید ناراحت باشم، ولی نیستم. فقط همش دارم بهش فکر می کنم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۳۰ نوشت.
If you can’t find a partner use a wooden chair
Let’s rock, everybody, let’s rock.
Everybody in the whole cell block
was dancin’ to the Jailhouse Rock.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۰۰ نوشت.
نکنه یه وقت پی 3.15 باشه؟ من دیگه به هیچی اعتماد ندارم…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۹ نوشت.
بعضی کارا هست که هیچ وقت نمی تونی آدما رو به انجام دادنشون مجبور کنی. بقیه کارا هم هیچ فرقی با بعضی کارا ندارن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۷ نوشت.
اینترنت تموم شده بود. نشسته بودم داشتم دست و پامو می مالیدم بلکه دردش کمتر بشه. دیگه داشتم فکر می کردم که به کی رو بندازم، که یهو تلفن زنگ زد و دیدم یکی از دوستان برامusername و password به ارمغان اورده. تورو خدا رسوند. دستت درد نکنه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۷ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۸ ژانویه ۲۰۰۵
انگار یه تخته کم داشتن، داره کم کم جایگاه شایسته خودش به عنوان یه ارزش رو پیدا می کنه.
دینبلی کم بود، این یکی پیدا شده می گه نه تنها عدد پی رو دقیق تر از دینبلی تا پونصد رقم اعشار حساب کردم و بازم 3.14 نشده و 3.15 شده، بلکه مجموع زوایای داخلی مثلث هم اصلا 180 درجه نیست. بعدم گفته “اگر مقدار صحیح پی را بپذیریم، همه محاسبات ما دقیق شده و از بسیاری از سانحه ها مانند برخورد هواپیماها و قطارها جلوگیری می شود.”
بازم جای شکرش باقیه که نمی خواد از تسونامی جلوگیری کنه.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۸ نوشت.
باز خوبه دادگستری فعلا به دانشگاهایی که خودشون دیش دارن، کاری نداره. اورکات تو دانشگاه باز بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۹ نوشت.
هر مداری رو که من فقط شکلشو بلد بودم، شکلشو داده بود گفته بود تحلیل کنین. هرچی رو هم که هیچیشو بلد نبودم هم شکل خواسته بود و هم تحلیل!
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۷ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۷ ژانویه ۲۰۰۵
فردا امتحان دارم، اون وقت الآن نشستم دنبال یه الگوریتمی می گردم که بتونم پری که از بالش دراومده رو برگردونم سر جاش!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۵ نوشت.
شوهر خاله جان فرمودن: “بجنب. تا عقل رس نشدی وقت داری زن بگیری”!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۳ نوشت.
اولین باری که صاحب چتر شدم اول دبستان بودم. یه چتر آبی خوشگل کوچولو بود. بیچاره حتی به خونه نرسید. همون اول یه جایی گمش کردم. بازم برام چتر خریدن، ولی من دیگه هیچ وقت چتر دستم نگرفتم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۰ نوشت.
Mama oooo
I don’t wanna die
Sometimes wish I’d never been born at all.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۸ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۶ ژانویه ۲۰۰۵
اه. کثافتا. یه سری عکس یه جنین آدمیزاد رو دیدم که انداخته بودنش توی یه جوبی تو خیابون ولیعصر. رسما حالمو گرفت. هرچند که اگه به دنیا میومد هم احتمالا سرنوشت بدتری داشت.
تو این دنیا چه خبره؟
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۱ نوشت.
پارسال این موقع تو مطب دکتر بودم. ساعت چهار رفته بودم نشسته بودم تو نوبت. ساعت ده شب تازه نوبتم شده بود. همون دکتری بود که توی اتاق عمل هی به من می گفت آرمین! قبل از بیهوشی داشتم فکر می کردم که لازمه یادش بندازم که قراره چه عملی بکنه یا نه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۲ نوشت.
دیدین گفتم این ارکات احمق رو فیلتر می کنن؟ خدا رو شکر. حداقل روزی نیم ساعت وقت آزاد داریم حالا.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۰ نوشت.
ببینم مگه من قیافه ام چه جوریه که همه فکر می کنن من اهلشم؟!
رفتم می گم آقا یه کارت فلان ISP بدین. می گه نداریم. بعد صداشو کم کرد، انگار که داره قاچاق می فروشه گفت بیا از این یکی ببر اصلا پروکسی نداره، هر سایتی بخوای می تونی بری!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۷ نوشت.
ایول پشتکار. مویز یه ایمیل فرستاده و نوشته دوماه دیگه می رم بخش اعصاب، اون وقت هرسوالی راجب آب نخاع داشته باشی جواب می دم.
مویز (اسم مستعار) بغل دستی دوم راهنماییم بود. اون زمانی که من پام تو گچ بود و باید پامو دراز می کردم و خودم و عصاهام پنج شیشم میز رو اشغال می کردیم، بیچاره تحملم می کرد و صداش در نمیومد. منم چون می دونستم حساسیت داره، هفته ای دو سه بار قصه اینکه به خاطر یه دکتر احمق مجبور شده بودن آب نخاعمو بکشن براش تعریف می کردم! ولی مویز همت کرد و رفت دنبال فهمیدن راز آب نخاع بنده!! مویز می تونه یکی از معدود دکترایی باشه که با خیال راحت برم پیشش و نگران مردن نباشم.
پ.ن. این بشر اولین و آخرین جونوری بود که من دیدم که از بالای یه دیوار سه متری یه ضرب می پرید پایین بدون اینکه به جز کف کفشاش نقطه دیگه ای از بدنش به زمین بخوره یا احساس درد بکنه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۴ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۵ ژانویه ۲۰۰۵
من پرواز کرده ام
از بام های دنیا
تا دام های دنیا
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۲۳ نوشت.
Take me back to my boat on the river
I need to go down, I need to come down
Take me back to my boat on the river
And I won’t cry out any more.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۲ نوشت.
اعتماد به نفس این آقاهه که اینو می خونه منو کشته:
“آخرش فدات می شم
اما نه حالاحالاها
عاشق نگات می شم
اما نه حالاحالاها”
حالاحالاها منتظر باش تا بهت اجازه فدا شدن بده D:
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۳:۴۴ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۴ ژانویه ۲۰۰۵
Some dance to remember
Some dance to forget…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۸ نوشت.
آقاهه زنگ زده می گه با آقا سامان کار دارم. منم گفتم آقا اشتباه گرفتین. دوباره می گه سمیه خانوم چی؟ نیستن؟ این دفعه گفتم اشتباه گرفتین خانوم! اینجوری شد که دوزاریش افتاد و قطع کرد. واقعا که!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۰۷ نوشت.
این تسونامی چیه؟ مرض جدیده؟ نرخ مرگ و میرش از ایدز و سرطان هم بیشتره انگار. ظرف یه هفته این همه آدم کشته.
این که می گن صد و پنجاه هزار نفر بر اثر تسونامی مردن، مثل اینه که نجف دریابندری می گه امپراتریس الیزابت بر اثر شری برندی مرده! آدم بر اثر تسونامی فوقش می تونه با کله بخوره به دیوار و بر اثر شکستگی کله بمیره.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۰۵
Hypocrite
Wannabe friend
13th disciple who betrayed me for nothing…
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۱ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲ ژانویه ۲۰۰۵
من به سهم خودم از این آقایی که همه مقالات Crypto و Eurocrypt رو مجانی گذاشته توی سایتش تشکر می کنم. ولی امان از دست آدمایی که یه تخته اشون کمه. یارو عنوان مقاله اش شکستن FEAL بوده، ولی از خودش یه سیستم طراحی کرده و همون سیستم خودشو شکسته!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱ ژانویه ۲۰۰۵
معلومه خب. عاشق چشم و ابروم که نیستن که از نیویورک برام نامه بفرستن. نگران پنجاه و هفت دلار حق عضویتشون شدن.
اگه امسالم بتونم مجانی عضو بشم خوبه، وگرنه منم پولمو از سر راه نیاوردم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۵۶ نوشت.