پنجشنبه، ۳۰ دسامبر ۲۰۰۴
بیا و خوبی کن. هی می گه ایشالا عروسیت. ایشالا عروسیت. آخه مگه من چه هیزم تری به تو فروختم؟!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۱:۴۹ نوشت.
اون قدیما که شاگرد عزیز آقای ابوترابی بودم، یه روز اومد گوشه دفترم یه بیت نوشت و رفت. نوشته بود:
“شبانگه به سر قصد تاراج داشت
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت…”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۹ نوشت.
Talk to me softly
There’s something in your eyes
Don’t hang your head in sorrow
And please don’t cry…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۶ نوشت.
باز آخر ترم شد و ماستمالی شروع شد. سه تا گزارش کار نوشتم، هرکدوم یه صفحه!
ولی فقط دوست دارم یه عکس 360 درجه از دور و برم بگیرم. ماشالا اونقدر کاغذ و جزوه و کتاب ریخته که آدم سرگیجه می گیره. هر چی هم که مرتبشون می کنم، نیم ساعت بعد دوباره به هم می ریزه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۳ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۹ دسامبر ۲۰۰۴
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۸ دسامبر ۲۰۰۴
خبر جدید: اورکات به زودی کاملا در ایران فیلتر می شه.
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۲۸ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۷ دسامبر ۲۰۰۴
برنامه هه یه ساعت گشته و سیصد تا spyware پیدا کرده تو این یه وجب هارد. حالا بعد از اینکه کلی کف کردم که سیستمم به عجب محیط مناسبی برای رشد انگل ها تبدیل شده بوده، خواستم همه اشون رو پاک کنم که هرچی گشتم یه دگمه Select all نداشت که نداشت. مجبور شدم کنار تک تکشون تیک بزنم. فکر کنم چیزی به اسم user براشون تعریف نشده بوده. چه برسه به user friendliness.
پ.ن. پیداش کردم. ولی باید قبول کرد که خیلی جای احمقانه ای گذاشته بودنش.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۳۰ نوشت.
دیروز یکی از همکلاسی های دبستان رو دیدم که خیلی وقته که از ایران رفته. می گفت یه لیسانس اقتصاد گرفتم. حالا دارم زبان آلمانی می خونم. این که تموم بشه می رم دوباره اقتصاد رو ادامه می دم! به قول پوریا معلوم نیست هرچی آدم تعطیله با من دوست می شه، یا هرکی با من دوست می شه تعطیل می شه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۹ نوشت.
من گشنه امه. من کوفت می خورم. من سیر می شم.
من خوابم میاد. من کپه امو می ذارم. من دیگه خوابم نمیاد.
من نیازهای دیگه ای هم دارم. من به طریق مشابه به نیازهام پاسخ مقتضی می دم. من دیگه نیازی ندارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۸ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۲۶ دسامبر ۲۰۰۴
بخش مقالات کتابخونه دانشگاه ایشالا یه مقدار قربون خودش می ره. رفتم برای FEAL (Fast data Encryption Algorithm) سرچ کردم، می بینم سی تا نتیجه داشته. کلی خوشحال شدم، بعد معلوم شد هرچی پیدا کرده راجب یه ترکیب آهن و آلومینیوم (FeAl) بوده! بعد خانومه می گه حالا اگه این چیزی که می خواین واقعا چیز به درد بخوریه، ما بریم یه سری مقاله درباره اش پیدا کنیم که کتابخونه غنی بشه!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۳ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۲۴ دسامبر ۲۰۰۴
چهار روز جلوی مانیتور خودمو کور کردم، آخرش بازم رسیدم سر جای اولم. خنده داره ها.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۰۳ نوشت.
شرط در آمد کار است، نه دانستن کار
تاس اگر راست نشیند همه کس نرّاد است
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۲ نوشت.
یاد اون کشیشه افتادم که می گفت آخرین وسوسه مسیح رو یه بار تا نصفه خوندم و بعد سوزوندمش. دفعه بعدی کامل خوندم و به این نتیجه رسیدم که تبلیغ مسیحیت کرده!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۳۰ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲۳ دسامبر ۲۰۰۴
من و امید داریم روی یه روش کار می کنیم که ایشالا مثل توپ صدا می کنه. قضیه از این قراره که یه روش پیدا کردیم که فقط با یه تراشه DES و بدون نیاز به حافظه، می شه سیستم رو در کمتر از پنج دقیقه شکست. فعلا بیشتر از این توضیح نمی دم. منتظر مقاله باشین.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۳۱ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۲۲ دسامبر ۲۰۰۴
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۸ نوشت.
حالا خودمونیم. من نمی فهمم چرا وقتی که کل کار آدم با امپدانس و ادمیتانس راه می افته، دوستان قدرتی اینقدر علاقه دارن که از اندوکتانس و کنداکتانس و سوسپتانس و کاپاسیتانس و پرمیانس و مهتاب بالانس استفاده کنن؟!
[
۴ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۲۱ دسامبر ۲۰۰۴
فوری. اکازیون. بشتابید. بشتابید. شانس کمک به من رو از دست ندین.
پسورد IEEE لازم دارم. البته اگه مقاله حاضر و آماده داشته باشین که خیلی ممنون تر می شم. ولی همون کلمه عبور(!) هم کارمو راه می اندازه.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۷ نوشت.
من نمی دونم آخه فنر توی ماوس چیکار می کنه. بعدم نمی دونم چرا یهو احساس کردم باید بعد از یک سال خدمت صادقانه، توی ماوس رو تمیز کنم. تا بازش کردم دوتا فنر از توش پرید بیرون که هرچی می گردم نمی فهمم از کجاش دراومده! حالا خوبه من از اون نسلی ام که با کیبورد هم می تونه گلیم خودشو از آب بکشه بیرون.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۵ نوشت.
Oh I must have done some wrong
On a dark and distant day
For I know full and well tonight
This is how that I must pay.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۳ نوشت.
دیگه توی وان حموم نمی خوام گریه کنم
پشمک و باقلوا رو من دوتا با هم بخورم
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۳ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۲۰ دسامبر ۲۰۰۴
آخه من نمی دونم شب به این درازی به چه دردی می خوره؟! عوضش امشب که بگذره فرخنده ترین ماه سال شروع می شه.
البته فال حافظ هم گرفتیم. ولی چون زیادی پرت و پلا گفته بود، نمی گم چی بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۱۴ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۹ دسامبر ۲۰۰۴
Some are born to sweet delight
Some are born to sweet delight
Some are born to the endless night…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۵۰ نوشت.
این گوگل هم الکی اسم درکرده. یه هفته اس دارم سرچ می کنم: “Papers on cryptography for Aref” ولی هیچ چیز به درد بخوری پیدا نمی کنه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۹ نوشت.
اون قدیما ایوبی برای هرکدوم از ما کارگاه نگارشی ها یه کتاب تعیین کرد و گفت یه مدت هیچی ننویسین، فقط اینایی که می گم رو بخونین. برای من دو جلد مجموعه داستانهای کوتاه چخوف رو انتخاب کرده بود. من چون اصولا از ایوبی خوشم نمی اومد، تصمیم گرفتم که از چخوف هم خوشم نیاد. تمام تلاشم رو کردم و موفق شدم که ظرف یه ماه بیشتر از پنج صفحه نخونم. الآن بعد از این همه سال می دونم که چخوف رو دوست دارم. هروقت هم که یه چیزی ازش می خونم یاد اون ماجراها می افتم. شاید اگه حرف ایوبی رو گوش کرده بودم بهتر بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۸ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۸ دسامبر ۲۰۰۴
با کلی تاخیر بلند شدم هلک و هلک رفتم استخر، گفتم یه جوری برسم که حاضر بزنم بعدشم زود جیم بشم. مرتیکه تنبل بی خاصیت برگشته می گه من حوصله ندارم، دارم می رم، تو اینجا بالای سر بچه ها باش، ایرادشون رو رفع کن! خلاصه اینکه من دیگه یه مربی بین المللی شنا شدم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۵ نوشت.
آدم یه خبرای مشعوف کننده ای می خونه. خانومه آشپزی بلد نبوده، توسط آقاشون کشته شده. حالا من هی به شما بگم برین آشپزی یاد بگیرین، هی شما گوش نکنین.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۵۴ نوشت.
سالار می گفت هومن گفته که احمدیان ممکنه مارو بفرسته پاکستان. هرچند که اصولا به احمدیان نمیاد که از این ولخرجی ها بکنه، کلی به این مساله خندیدیم که یه بار هم که می خوان ما رو صادر کنن، کشور وارد کننده پاکستان از آب دراومده!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۱ نوشت.
بالاخره این لیست وبلاگ نویس های مرتد و ناصبی رو دیدم. کلی از دوستان هم توی لیست بودن. به نظر میومد که طرف از یه وبلاگ شروع کرده و روی همه لینک ها کلیک کرده و لینکها رو دنبال کرده و برای خودش یه لیست جور کرده. هرچی نگاه کردم اسم من تو لیست نبود. یه مقدار افسردگی گرفتم. فکر می کردم معروف تر از این حرفا باشم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۳۰ نوشت.
تا در میان شما هستم به من نیکی کنید و مانند پروانه به دور من بگردید، مبادا که فردا نباشم و پشیمان گردید. که پشیمانی در آن روز سودی ندارد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۹ نوشت.
قدیما می گفتم بین عشق و خودخواهی یه مرز باریکی هست که آدم باید سعی کنه تو طرف اول بمونه. الآن می گم که اصلا چیزی به اسم عشق، فقط از خودخواهی سرچشمه می گیره و بس.
پ.ن. جوانان عاشق پیشه ای که احساس می کنن بهشون توهین شده، از فحش دادن دریغ نکنن.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۲۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۷ دسامبر ۲۰۰۴
Come with me dance, my dear
Winter’s so cold this year
You are so warm
My wintertime love to be.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۲ نوشت.
بالاخره دم خونه ما هم برف اومد. باریدنش قشنگ ترین منظره روی زمینه. کلا زمستون رو دوست دارم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۰۰ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۱۶ دسامبر ۲۰۰۴
یارو (Pless) سال 1977 یه سیستم stream جمع و جور ساخته که کلیدش 180 بیت بوده و دوره تناوبش سی رقمی بوده و دلش خوش بوده که با چارتا دونه شیفت رجیستر عجب امنیتی درست کرده. کلی هم ازش مقاله دراورده و اسم در کرده. شیش ماه بعد یکی دیگه (Rubin) پیدا می شه که یه سوتی کوچولو از کارش می گیره و با کامپیوترای منگل اون موقع، ظرف بیست دقیقه سیستم رو می شکنه.
از این درس خوشم میاد. خودش خیلی جذابه، تاریخ علم قشنگی هم داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۶ نوشت.
دردناک ترین صحنه ای که یادم میاد که تو یه فیلم دیدم، اون جایی بوده که مایکل کورلئونه نشسته روی پله های سالن اپرا و جنازه دخترش افتاده اون بغل و دهنشو باز می کنه ولی نمی تونه داد بزنه. فقط دهنشو باز می کنه و زور می زنه و می لرزه.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۳ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱۵ دسامبر ۲۰۰۴
What we’ve got here is failure to communicate…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۱۰ نوشت.
روزی چهارده ساعت می خوابم. فکر کنم سگ اصحاب کهف گازم گرفته.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۹ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۱۴ دسامبر ۲۰۰۴
وقتی فکر می کنم می بینم که توی قدیمی ترین خاطراتی هم که دارم، خودآگاهیم همینقدر بوده که الآن هست. شایدم اسمش خودآگاهی نباشه. مثلا توی قدیمی ترین خاطره ام که مال تولد یک سالگیمه (راه می رفتم ولی به زور حرف می زدم)، دیدم نسبت به خودم همینی بود که الآن هست. نمی دونم چه جوری بگم. یادمه که رفتم توی آشپزخونه و بغل پای مامان وایستادم تا برام سرلاک درست کرد و بعد کاسه اش رو گرفتم و رفتم روی زمین بغل صندلی پدربزرگم نشستم و مشغول خوردن شدم. مثلا الآن که دارم تایپ می کنم می دونم که اونی که داره تایپ می کنه منم و به اراده خودم تایپ می کنم، اون موقع هم می دونستم که خودم دارم اون کارا رو می کنم و ارادی هم هست. آخرشم نتونستم اون چیزی رو که می خواستم، بگم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۱۲ نوشت.
حالا من هی بگم که این کلایسترون احمقی که اینجا گذاشتین برق داشت، دست منو سوزوند. هی دکتر اصرار می کنه که نه داغ بوده، خیال کردی برق داره! آخه کدوم گرمایی رو تاحالا دیدین که آدم رو بلرزونه؟!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۷:۳۰ نوشت.
من چه جور جونوری هستم؟ فقط بلدم آدما رو ناراحت کنم. بعدش دیگه خودمو بکشم هم نمی تونم خوشحالشون کنم.
بعد می رن رای می دن که من بامزه ام. آخه این آقای بامزه نباید حداقل یه دفعه یه لبخند برای یه نفر درست کرده باشه؟ سرگرم کردن پیشکش. خندوندن پیشکش.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۵:۵۲ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۱۳ دسامبر ۲۰۰۴
امان از دست جوونای این دوره زمونه. وسط خیابون پسره داشت رانندگی می کرد، دختره کامل از رو صندلیش بلند شده بود و داشت باهاش روبوسی می کرد!
زمان ما کجا از این خبرا بود؟! اون وقتا آدم زنشو تا شب عروسی نمی دید.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۹ نوشت.
Young at heart and it gets so hard to wait
When no one I know can seem to help me now
Old at heart but I musn’t hesitate
If I’m to find my own way out.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۸ نوشت.
از اونجایی که اصولا اگه من یه روز جلوی اساتید سوتی ندم می میرم، امروز رفتم تو آز مایکروویو، دیدم دوتا از بچه ها نشستن دارن برای خودشون موج بازی می کنن، بعد بلند گفتم: “پس خودش کو؟ حوصله اش رو ندارما!” بعد یهو دیدم قادری از پشت یکی از میزا اومده بیرون و داره منو نگاه می کنه!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۲۷ نوشت.
تاثیر گذار ترین جمله ای که توی AI هست، اونجاییه که دکتره به دیوید می گه:
“You are not one of of a kind, you’re just the first of a kind”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۱۰ نوشت.
به نظر احمقانه میاد که یه نفر باتری بفروشه و روی جعبه اش توضیح بده که چیکار کنیم که عمر باتری طولانی تر بشه. اینجوری که درآمدش کم می شه. عوضش هرکاری گفته بود، برعکسش رو انجام دادم!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۰۹ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۱۲ دسامبر ۲۰۰۴
When I find out all the reasons
Maybe I’ll find another way
Find another day
With all the changing seasons of my life
Maybe I’ll get it right next time.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۱ نوشت.
لعنت به همه قدرتی هایی که سه تا قانون ساده ولتاژ و جریان و اهم رو اونقدر می پیچونن که دیگه نه خودشون می فهمن نه ما. همچنین لعنت به تمام ماشین حساب هایی که وسط امتحان یهو باتریشون تموم می شه.
[
۵ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۲۹ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۱۱ دسامبر ۲۰۰۴
بابا مردم تعطیلن. یارو آگهی فروش رو دیده، زنگ زده می گه اگه نمی خواین بفروشین بیام براتون آیفون تصویری نصب کنم!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۱ نوشت.
حداقلش اینه که پتو بافتنی پای رفتن نداره.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۴۰ نوشت.
I knew the storm was getting closer
And all my friends said I was high
But everything we’ve ever known’s here
I never wanted it to die.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۸:۳۸ نوشت.
.............................................................................................
جمعه، ۱۰ دسامبر ۲۰۰۴
بررسی سیستم های قدرت به شدت چرند می باشد. “معارف برق” بیشتر بهش میاد.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۶ نوشت.
شیش ماه قبلش می گفت بهت ثابت می کنم که همیشه دوستت می مونم. شیش ماه بعدش حتی جواب سلامم رو نداد.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۵ نوشت.
Oh my friend
We’re older but no wiser
For in our hearts the dreams are still the same.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۵:۵۴ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۹ دسامبر ۲۰۰۴
می گه: “اصلا مگه مهمه؟ بودنش مهم بود ولی نبودنش نه!”
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۲۹ نوشت.
باز ما یه چیزی راجب خانوما گفتیم، فوری یه بلایی سرمون اومد. نامردیه والا.
یارو تو یه وجب کوچه با چه سرعتی می خواسته سبقت از راست بگیره، بعدم لیز خورد و زد به در ما. گواهینامه هم نداشت. ماشینش هم پلاک نداشت. بعد رفیقش که بغلش بود پیاده شد و گفت من راننده بودم، همینه که هست. این ماشینم چیزیش نشده فقط پولیش می خواد! بعد یه افسر ابله اومد و کشف کرد که ما مقصر بودیم! بعد از اینکه کلی بهش پیله کردم که آخه یه ماده آیین نامه بگو که من مقصر باشم، یه ساعت فکر کرد و گفت تغییر مسیر ناگهانی داشتی!
به خدا خیلی با این ملت وقیح حال می کنم. بعد به من می گن تو آدم عصبی نامتعادلی هستی.
هرچی هم به خودم می گم که من نباید با هرکی که دیروز گوسفنداشو فروخته و امروز شهرنشین شده، دهن به دهن بشم، بازم به خرجم نمی ره.
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۲:۱۴ نوشت.
استاد فرمودن: “آدمای ایده آل گرا، همیشه ناموفق می مونن.”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۷ نوشت.
خب آخه یه کاری می کنین که آدم مجبور می شه یه چیزی بگه دیگه.
تو این بارون، تو مدرس شمال به جنوب همه ماشینا داشتن با احتیاط می رفتن به جز خانوما که خیال کرده بودن خیلی اتفاقی بوده که یه خط اتوبان کاملا براشون خالی مونده که حسابی گاز بدن!
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۳۶ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۸ دسامبر ۲۰۰۴
دوتا آنتن بوقی بستیم سر موجبر ها و از دوتا دستگاه دوطرف آزمایشگاه داریم برای همدیگه سیگنال می فرستیم. بعد مدام می گه: “حواستون باشه جلوی آنتن ها نباشین، تشعشع داره خطرناکه”. انگار ما خودمون تاحالا تشعشع ندیدیم. خیال کرده بود از موج می ترسیم. عوضش تا حواسش پرت می شد ما مشغول آزمایش می شدیم و خواص بازتاب و عبور قسمتهای مختلف بدنمون رو بررسی می کردیم!
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۸:۲۶ نوشت.
.............................................................................................
سهشنبه، ۷ دسامبر ۲۰۰۴
I wish I had an angel
For one moment of love
I wish I had your angel tonight
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۱ نوشت.
تکلیف آدمو معلوم نمی کنن. اول ترم گفت 19 آذر تعطیله، به جاش شنبه بعدش بیاین. هفته پیش گفت حالا که پنج شنبه دیگه تعطیل نیست، همون پنجشنبه بیاین و شنبه رو لغو می کنیم. بعد پاشده رفته نشسته تو دولت، تصویب کرده که پنج شنبه تعطیل باشه! حالا ما موندیم حیرون که بالاخره کلاس کی تشکیل می شه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۵۰ نوشت.
“انسان چیزی است که از آن فرار می باید کرد.”
چنین گفت آیدین
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۴:۴۹ نوشت.
بعد از این همه سال که از ترجیح سیرت به صورت حرف زدم، الآن می بینم که انگار هنوز در بند صورتم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۲۵ نوشت.
.............................................................................................
دوشنبه، ۶ دسامبر ۲۰۰۴
دلتنگستان
“… پطرس، کودک فداکار، در کمال نا اميدی هر روز عاشق می شود، از عشق خسته می شود، خيانت می کند و دروغ می گويد، شايد يک بار ديگر به نامهء اعمالش رسيدگی شود و اين بار جهنمی شود؛ پطرس هر شب در رویای آتش جهنم می خوابد و فردا صبح باز در کنار خيابانهای سرد بهشت بيدار می شود تا يک روز ديگر هم وزن تمام گناهانش را به دوش بکشد، باز عاشق شود، باز خسته شود، باز خيانت کند و باز هم دروغ بگويد. پطرس، کودک فداکار، از دست شيطان هم خسته شده است.”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۵۸ نوشت.
.............................................................................................
یکشنبه، ۵ دسامبر ۲۰۰۴
از روزی که یه دونه از این پنج تومنی جدیدا (که اندازه یه قرونی قدیمیا شده) گرفتم، یه چیزایی یادم میاد که نگو.
اوایل مهر اون سالی که اول دبستان بودم. خوندن رو قبل از مدرسه بلد بودم. پنج تومن پول داشتم (اون وقتا ثروتی بود برای خودش). جلوی بوفه مدرسه که فروشنده اش همون بابای مدرسه بود (جالبه که قیافه اش هنوز یادمه) روی پنجه پاهام وایستاده بودم و داشتم لیست اقلام موجود و قیمت هاشون رو از روی دیوار می خوندم. می خواستم ببینم با این پنج تومن چی می تونم بخورم. اون وقتا هنوز مثل الآن نشده بودم که دخل و خرج برام مهم باشه، می خواستم همه پولم رو خرج کنم. ولی مشکلم این بود که قیمتها رو به ریال نوشته بود و من هیچ نظری نداشتم که ریال رو چه جوری باید به تومن تبدیل کرد. جالبه که حتی روی پنج تومنی رو نگاه نکرده بودم که ببینم نوشته پنجاه ریال. خلاصه یه چند دقیقه ای زل زدم به قیمت ها و نفهمیدم چی می تونم بخورم. آخرش سرمو انداختم پایین و راهمو کشیدم و رفتم و هیچی هم نخوردم. (آخی، بمیرم برای مظلومیت این بچه. یادم باشه وقتی خواستم فیلم اشک آور بسازم، این صحنه رو حتما توش بیارم). حالا که اینا رو گفتم یاد مزه ساندویچ های بوفه افتادم. با نون ساندویچی هایی که از وقتی نون فرانسوی اومده، دیگه پیدا نمی شن. با سوسیس هایی که انگار قسمت اعظمش آرد بود. همین. نه سس، نه خیارشور، نه گوجه.
عجب بچگی ای داشتیم ما. بچه های این دوره زمونه خیلی از لذت های مارو هیچ وقت درک نمی کنن.
خیلی از موضوع دور شدم.
انگار همین دیروز بود که تازه سکه ده تومنی اومده بود. چهارم دبستان بودیم. یادمه به خاطر همین ده تومنیا، با حمید دعوام شد و کار به کتک کاری کشید. چون نمی دونم چرا خیال می کردم وقتی سکه ده تومنی داشته باشیم، معنیش اینه که ارزش پول مملکت بالا رفته، ولی حمید می گفت ارزش پول پایین اومده. (نه توروخدا. الآن کدوم بچه چهارم دبستانی رو می شناسین که اصلا از اقتصاد سر در بیاره یا این چیزا براش مهم باشه؟!)
اول راهنمایی بودیم. ژولی یه دونه بیست و پنج تومنی اورده بود و تو راهروی طبقه دوم، جلوی دپارتمان معارف (این دپارتمان ها هم اختراع آقای ابوترابی بود. یادش بخیر) معرکه گرفته بود. سکه رو به هیچ کس نمی داد. فقط باید کف دستش نگاه می کردیم و ذوق می کردیم. ژولی همیشه می خندید. ولی وقتایی که واقعا خوشحال بود، قیافه اش دیدنی بود. اون روز هم از همون قیافه ها داشت. هنوز یادمه. (یه بار دیگه هم یادمه که برای افتتاح کانال سه، همینقدر ذوق زده شده بود. فکرشو بکنین. کانال سه! الآن چقدر خنده دار به نظر میاد که یه تلویزیونی فقط دوتا کانال داشته باشه. این دوتا کانال هم تنها برنامه بدرد بخورشون، دیدنیها باشه. یعنی یک ساعت در هفته. تازه تبلیغ پفک و ماکارونی هم توی تلویزیون نباشه. عوضش سه تا شخصیت کارتونی باشن که وسط برنامه ها، ده ثانیه پیداشون بشه و دلقک بازی دربیارن).
سوم راهنمایی بودیم. صد ببو سکه های بیست و پنج تومنی رو جمع می کرد و می فروخت به داداشش. دونه ای سی تومن!
خیلی وقت بود که سکه جدیدی نیومده بود که بتونیم چندسال بعدش یاد خاطره اومدنش بیفتیم و منگ بشیم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۱۳ نوشت.
می گه ببرم تا خونه اتون برسونمت. می گم نه راه خودتو برو، من سر راه پیاده می شم. می گه آخه گناه داری، مثل یه گنجیشک یخ می زنی. آنگاه اضافه کرد: “البته گنجیشک که نه، مثل کلاغ!”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۹ نوشت.
خیلی پیرتر از اونم که حوصله این لج بازی های بچه گونه رو داشته باشم.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۸ نوشت.
.............................................................................................
شنبه، ۴ دسامبر ۲۰۰۴
I’ve paid my dues
time after time
I’ve done my sentence
but committed no crime
And bad mistakes,
I’ve made a few
I’ve had my share of sand
Kicked in my face
but I’ve come through
And I need to go on and on and on and on…
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۳۵ نوشت.
بالاخره استاد محترم تربیت بدنی، بعد از اینکه یه ماه مجبورم کرده بود روی آب سر بخورم و سرمو بکنم زیر آب که ترسم بریزه، رضایت داد که من شنا بلدم و گفت از هفته دیگه لازم نیست قاطی بقیه باشی، برو برای خودت شنا کن.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۰۵ نوشت.
.............................................................................................
پنجشنبه، ۲ دسامبر ۲۰۰۴
منتظر نتیجه دور جدید مذاکرات نشستم. مساله ای که هست اینه که نتیجه هرچی باشه، برای من خوشحال کننده نیست.
[
۲ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۷ نوشت.
من اگه دختر بودم، حتما ACM امسال رو تحریم می کردم. نوشته: “به بهترین تیم که حداقل دونفر آنان دختر باشند جایزه ویژه اهدا خواهد شد.”
[
۳ نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۹:۴۶ نوشت.
اگه قرار باشه یه بار دیگه زندگی کنم، هرکاری که تا حالا کردم بازم تکرار می کنم، به جز یکی. دیگه غلط می کنم رسم فنی بردارم.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۵۰ نوشت.
هیچی نمی تونست اینقدر بهم انرژی بده. یه پسری که توی ایستگاه میدون حر سوار شده بود، توی توپخونه سر صحبت رو باز کرد و معلوم شد از بچه های مدرسه خودمون بوده. شیش دوره از ما کوچیک تر. یه ساعتی خاطره های من و زندگی روزمره اون پسره، روی هم منطبق شده بود.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۸ نوشت.
اون جمله آخر، بدجوری تو مغز آدم تکرار می شه: “نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصت دوباره ای بر روی زمین نداشتند.”
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۷ نوشت.
قانون شماره دو آیدین:
با مترو همیشه هرجوری که برنامه ریزی کنی، بازم دیر می رسی.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۴۵ نوشت.
.............................................................................................
چهارشنبه، ۱ دسامبر ۲۰۰۴
“I don’t know what good it is to know so much and be smart as whips and all if it doesn’t make you happy.”
J.D. Salinger – Franny and Zooey
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۲۰:۳۱ نوشت.
تو این خرتوخری و فشردگی برنامه ها، بالاخره کم میاری و تصمیم می گیری نیم ساعت دراز بکشی. بعد یهو موبایل شروع می کنه به وق وق و می بینی یه sms اومده. کلی جون می کنی تا بلند شی و ببینی چی بوده. بعد معلوم می شه که مخابرات برای همه پیغام فرستاده و از طرف روابط عمومی مجلس، دهم آذر رو تبریک گفته.
لعنت به همه اتون. وقتی شرکت مخابرات مملکت که مثلا باید نگران ترافیک شبکه باشه، متولی spam فرستادن باشه و به عنوان منبع درآمد بهش نگاه کنه، دیگه از بقیه چه انتظاری هست؟
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۷:۴۱ نوشت.
آدمای ابله! سی ساله که سیستم های کلید همگانی رسما ارائه شدن، ولی به اون صورتی که باید ازشون استفاده فراگیر نمی شه. چون اگه یه روزی برسه که یه مساله کلاس NP-complete حل بشه، کلید همگانی دیگه امنیت نداره. یعنی سی سال خودشون رو محروم کردن و از این به بعدم محروم می کنن، چون می ترسن یه روزی نا امن بشه. که اون یه روز هم ظاهرا به این زودیا نیست.
آخه من نمی دونم از کی تاحالا انسان آینده نگر شده!
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۵ نوشت.
زندگی آدما شبیه یه سیستم قدرته. یعنی با این که یه سری قوانین کلی هست که توصیفشون می کنه، بازم هرکدوم برای خودش کاملا منحصر بفرده. حالا اینکه چرا شب امتحان رمزنگاری، یاد سیستم قدرت افتادم برای خودم هم مشخص نیست.
[
یک نظر]
اينو آیدین در ساعت ۱۶:۲۳ نوشت.
They say it’s mostly vanity
That writes the plays we act
They tell me that’s what everybody knows
There’s no such thing as sanity
And that’s the sanest fact
That’s the way the story goes.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۲:۱۶ نوشت.
اونقدر آرزوهای دور و درازم به مرور زمان صیقل خوردن که دیگه ایده آلیست نباشم.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۷ نوشت.
من که سر از کارش در نمیارم. بالاخره یکی پیدا شد که از من دمدمی مزاج تر باشه.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۵ نوشت.
هزار دفعه به خودم می گم دیگه سوار ماشین راننده هایی که تیک عصبی عجیب غریب دارن و تنشون بوی مولتی ویتامین می ده، نمی شم. بازم بعد از سوار شدن می فهمم که یارو این خواص رو داره.
[
نظری نیست]
اينو آیدین در ساعت ۱۰:۰۲ نوشت.