سهشنبه، ۲۶ اکتبر ۲۰۰۴
امروز سرکلاس ملک یه بنده خدایی نشسته بود بغل دست من. اول کلاس گفت من از وقتی اومدم سر این کلاس و بعضیا رو دیدم که چقدر تعطیلن، به خودم امیدوار شدم. بیچاره خودش از اون تعطیلای اساسی بود. مدام داشت سوالای پرت و پلا از من می پرسید و وقتی من جوابشو می دادم، خیال می کرد من تاحالا شیش دفعه مدار رو دوره کردم. بیچاره فکر کنم دیگه از خودش ناامید شد.
اینو آیدین در ساعت ۱۸:۵۲ نوشت.