جمعه، ۲۲ اکتبر ۲۰۰۴
اون زن آلمانیه که تو سیدخندان کتاب فروشی باز کرده
اون پسره که وسط اتوبان افتاده بود و خونش رو آسفالت سرازیر بود
اون پسره که یکی رو دوست داره ولی هیچوقت بهش نمی گه که از دستش نده
آدما…
اینو آیدین در ساعت ۱۶:۳۳ نوشت.
۲ نظر به “”
اکتبر 22nd, 2004 19:37
كدوم آدما؟!…
ديگه ديگه objectي به نام آدم تعريف نشده است. يه مشت implement ناقص و داغون باقي مونده از اين «آدم»…
اکتبر 22nd, 2004 19:05
اون آدم هایی که در پیاده روهایی که هیچ وقت تموم نمی شند می رند و می آند و طوری تو رو نگاه می کنند که انگار می دونند تراوشات ذهنیت چی…. و اما تو اون آدمی هستی که به همه این ها لبخند می زنی. دگمه بالای پالتوتو می بندی و به راه خودت تو همون پیاده رو ادامه می دی….. چی نوشتم. انگار بدجوری قاطی کردم. اومده بودم آهنگ وب لاگتو گوش کنم . که سر از این جا در آوردم.راستی آهنگی بالا نمی آد. شاد باشی