سهشنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۰۴
یه ده دقیقه پیش داشتم تو کوچه سعی می کردم در ساختمون رو باز کنم، نمی دونم چرا هرکاری می کردم کلید تو سوراخ نمی رفت (جارو به دمبش می بست!!) منم تو اینجور شرایط عصبی می شم و کار خراب تر می شه، خلاصه داشتم فکر می کردم که اگه تو این وضعیت اون آقا پلیسه که شبا که ما می خوابیم بیداره (صنعت تلمیحش منو کشته!) سر برسه، یه خط مستقیم روی زمین می کشه و به من می گه روی این خط راه برو. بعد منم الکی تلوتلو می خوردم که بازداشتم کنه. بعد دیگه ماجرا حسابی اکشن و جالب می شد. عین فیلما.
اینو آیدین در ساعت ۲۲:۲۱ نوشت.